مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید مظفر خضری

26
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام مظفر
نام خانوادگی خضری
نام پدر احمد
تاریخ تولد 1346/06/30
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1363/04/25
محل شهادت زبيدات
مسئولیت جهادگر
نوع عضویت جهادگر
شغل كارمند جهاد سازندگي شهرستان تنگستان
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن دارالشهداي چغادك
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • شعر
  • «زندگينامه»

     

    شهيد مظفر خضري فرزند احمد در سال (1346) در روستاي
    تل سياه از توابع شهرستان بوشهر ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در روستاي زادگاهش آغاز كرد و دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد جلالي بنه‌گز ادامه داد. شهيد خضري به منظور كمك به بازسازي روستاها، داوطلبانه وارد نهاد مقدس جهاد سازندگي شد؛ و فعاليت‌هاي زيادي از خود نشان داد. با آغاز هجوم نيروهاي بعثي به خاك كشورمان، مشتاقانه بعنوان راننده بلدوزر عازم جبهه شد. و حدود 3 ماه در واحد مهندسي رزمي براي سنگرسازي جهت نيروهاي اسلام تلاش كرد. سرانجام در تاريخ (25/4/63) «مظفر» در حالي كه كمتر از هفده سال داشت در حين احداث خاكريز مورد اصابت گلوله نيروهاي دشمن واقع گرديد. و به فيض شهادت رسيد.

    پيكر پاك شهيد مظفر خضري بردستان امت شهيد پرور پس از تشييع در دارالشهداي شهر چغادك به خاك سپرده شد. شجاعت و خستگي‌ناپذيري وي زبانزد بود. مهندس ابراهيم ملايي مسئول و همرزم شهيد در اين مورد چنين مي‌گويد: «چيزي كه در اين بين ما را متعجب كرده بود؛ راننده‌ي بلدوزري بود كه سن و سالي كمتر از (16) الي (17) سال داشت. بنام «خضري» از جهاد تنگستان، كه با همين سن كم، بدون هيچ‌گونه ترس و وحشتي در زير آتش دشمن بكار خود ادامه مي‌داد تا اينكه بر اثر اصابت گلوله شهيد شد.

    شهادت ايشان حزن و اندوه زيادي در روحيه بچه‌ها ايجاد كرد؛ شجاعت و دليري اين دلير تنگستان زبانزد همه نيروهاي رزمنده شده بود. خليل بهرامي معاون مديريت جهاد كشاورزي شهرتان تنگستان مي‌گويد: «زماني كه به جبهه نيرو اعزام مي‌كرديم نياز فوري به راننده بلدوزر پيدا كرديم به همين خاطر به روستاهاي اطراف، منجمله روستاي تل سياه رفتيم و اعلام نياز كمك‌هاي نقدي و نيروهاي مردمي كرديم.

    بعد از گذشت دو روز يكي از اهالي بنام آقاي مظفر خضري آمدند و گفتند: «مرا به منطقه اعزام كنيد.» چون خيلي كوچك و جوان بودند و سن آنها نيز بيشتر از (16-17) سال نبود؛ من از ايشان پرسيدم: «شما رانندگي بلدوزر بلد هستيد.» ايشان گفتند: «بله،» من حرفش را قبول نكردم و گفتم: «اگر راست مي‌گويي آن بلدوزر را روشن كن.» بلافاصله او رفت و بلدوزر را كه در محوطه مديريت بود، روشن و شروع به كار كردن نمود. من براي اينكه مطمئن بشوم پدر و مادرش با اعزام ايشان راضي هستند. فرداي آن روز به روستاي آنان رفتند. و به ديدار پدر و مادر ايشان رفتم. پدر ايشان گفتند: «هر وقت بلدوزري را در كوچه و خيابان مي‌ديد مي‌رفت و به هر طريق كه بود؛ از راننده آن خواهش مي‌كرد كه رانندگي را به او ياد دهد. روزها بدون حقوق رفت و كار مي‌كرد.»

    آقاي بهرامي مي‌افزايد: « ما (45) روز ايشان را به منطقه جنگي اعزام كرديم. تا اينكه (45) روزشان تمام شد ولي او (45) روز ديگر مأموريت خود را تمديد كرد و در همين مدت شهيد شد نمي‌دانستم خبر شهادتش را چگونه به خانواده‌اش بدهم.

    رفتم منزل آنها مادر ايشان در خانه مشغول كار بود. با ديدن من گفتند: «كه خير است مگر اتفاقي افتاده.» گفتم: «آمده‌ايم ببينيم از آقازاده خبري داريد.» كه گفتند: «نه!» و ادامه دادند: «كه من ديشب خواب او را ديدم، خواب ديدم كه همراه يك روحاني به منزل آمده.» حرفش را قطع كرد و گفت: «شايد پسرم شهيد شده باشد.» وقتي اين حرف را از او شنيدم، كمي آرامتر شدم و راحت‌تر توانستم خبر شهادت را به او بدهم؛ و اين همان چيزي بود كه خود شهيد مي‌خواستند و عاقبت به هدفشان رسيدند.

     

     

     

     

     

    «شهيد از زبان پدرش، احمد خضری»

     

    قبل از انقلاب دوران بسيار سختي بود. مردم از لحاظ معيشت زندگي، بسيار در مضيقه بودند. براي امرار معاش مجبور بودم نمكهاي حاشيه غربي چغادك كه در اثر تبخير آب دريا توليد مي‌شد، آنها را جمع‌آوري و بوسيله الاغ به برازجان برده و به قيمت كيلوئي(5) تومان بفروشم. امروز به شكرانه نعمت انقلاب، كار و كاسبي خيلي خوب شده، بخش عمده فعاليتمان كشاورزي و كشت گندم و دامداري شده و از اين راه كسب درآمد مي‌كنيم. شهيد مظفر از همان دوران كودكي يار و همراه من بود. در كنار تحصيل در خيلي كارها چه در كشاورزي و چه در دامداري هميشه به من كمك مي‌كرد.

    واقعاً بچه‌ي با ايماني بود. معمولاً نماز و روزه‌اش را به وقت بجا مي‌آورد و اصلاً سستي در اين راه از خود نشان نمي‌داد. بلحاظ مشكلات مالي، ناچاراً درس را رها كرد و پس از انقلاب جهت خدمت به مردم به نهاد مقدس جهاد سازندگي در شهرستان اهرم پيوست و از طريق همان نهاد به جبهه اعزام شد. مدت 3 الي 4 بار از طريق بسيج و جهاد به جبهه اعزام شد. در يكي از اعزامها مجروح گرديد و مورد اصابت تير بعثيون قرار گرفت؛ پس از مداوا مجدداً به جبهه رفت. از آخرين اعزامش چيزي طول نكشيد كه يك روز آقاي بهرامي از همكارانش در جهاد تنگستان به منزل آمد و خبر شهادتش را به ما داد و فرداي آن روز پيكر پاكش را با حضور گرم ملت شهيد پرور تشييع و در بهشت شهداي چغادك به خاك سپردند. بعد از آن چندبار به خوابم آمد و گفت: «پدرم نگران نباش و خاطرت جمع باشد كه جايم خوب است

     
    ادامه مطلب
    وصيتنامه خود را با درود بر امام زمان حضرت مهدي(عج) و نايب بر حقش امام امت، بت‌شكن دوران و درود بر جوانانيكه جان خود را فدا نمودند و ميهن اسلامي را از وجود بعثيان كافر آزاد نمودند آغاز مي‌كنم. آنانكه در هر وجب وجب خاك خوزستان تا خاك كردستان خون جاري كرده‌اند.

    من به پيروي از رهبر و لبيك گفتن به نداي «هل من ناصر ينصرني» آن پير جماران به جبهه‌هاي حق عليه باطل آمده‌ام تا بعنوان سنگر‌سازان بي‌سنگر در خط مقدم جبهه فعاليت بنمايم. باشد تا اين پيكر ضعيف من هم بتواند خدمتي به اسلام و كشور اسلاميم بنمايد و راهرو آن شهيدان عزيز باشم. من خود داوطلبانه با اينكه در روستاها يك جهادگر بودم در جبهه هم چنينم؛ من از برادران ديگرم در جبهه جهاد و مردم حزب‌الله ايران بعنوان يك نفر از كوچكترين و خدمتگزارترين شما مي‌خواهم كه گوش به فرمان اين بت‌شكن زمان باشيد و دعا به جان اين امام عزيز بنماييد و پشت جبهه را محكم نگه داريد و به منافقان بگوييد اگر مي‌خواهيد و جوانمرديد، بياييد به جبهه و ببينيد كه چطور رزمندگان جان بر كف از هستي خود گذشته و با يك تكه نان راضي هستند و شما درب سوپرماركت‌ها به صف ايستاده‌ايد و همه نق به انقلاب مي‌زنيد و از كمبود صحبت مي‌كنيد. من جز اين چيزي ديگري براي گفتن ندارم؛ از پدر و مادرم مي‌خواهم كه مرا عفو نمايند. و از برادرانم مي‌خواهم راه حسين(ع) و خواهرانم راه زينب را انتخاب نمايند؛ و رفيقانم و دوستانم آنهايي كه اگر خواستند مرا ياد نمايند امام را دعا كنند و حسيني باشند كه حسيني هستند ان شاءالله.

     

     

    والسلام

    مظفر خضري    12/4/63

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    «گل خندان قرآن»

     

    دوبـاره عـاشقـان، يـارم قلـم شد          بسـوي شـاهـدان پـرواز كـردم

    سخـن از خضـري والا نـوشتــم          سخـن از انـدرون ابــراز كـردم

    نوشتـم اي گـل خنــدان قــرآن           نمـي‌پـرسـي دگـر احـوال ما را

    اسيـرت گشتـه‌ام اي يـار عـاشق          نمـي‌دانـي مگــر آمــال مــا را

    تو خضري، در دلم هستي شكوفا          هميشـه نـام پـاكت شـد بهــارم

    بيـادت سـوزم اي دل، اي عزيـزا          هميشـه دل غميـن و اشكبــارم

    بيـا اكنـون شهيـد حــق مظفــر           گرفتـه ايـن دلم را بغض و آهم

    عزيـز دل كسـي را چـون نـدارم          نگاهـم كـن نگاهـم كـن نگاهم

    صفـاي بـاطنـم روي تـو بـاشـد          خـدايـا كـم نمـودم مـن صفا را

    نمـي‌آيـد دگــر پيشـم عـزيــزم          بگيـرم عطـر و بـوي كـربـلا را

    مظفـرجـان فغــان از درد دوري           كـه مـن از دوري تـو دل غمينم

    اسيـر روي تـو گشتــم عـزيــزا          چـه سـان روي عزيـزت را ببينم

    مظفـرجـان تـو در قلبـم هميشـه          عـزيـز و سـربلنـد و سـرافرازي

    نـدارم جـز تـو اي آلالـه يــاري          تـو بـر زخم دل من چاره سازي

    ببيـن فـرسـوده راوي زهجــران           نمـي‌دانـد چگـونـه درد گـويـد

    چگـونـه بـا دل خون پيشت آيد           دلش خواهد سخن با مرد گويد.

     

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاردارالشهداي چغادك
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x