به علت مشكلاتي كه اكثر خانواده ها با آن دست به گريبان بودند ، ( از قبيل فقر و نداري و تنگناهاي زندگي ) از همان كودكي به كار و تلاش روي آورد تا در كنار پدر نان آور خانواده باشد و مرهمي بر دردها و رنج هاي آنان .
دوره ي نوجواني او با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي آغاز شد. با تمام وجود امام را شناخت و به انقلاب دل بست . از اين رو با تشكيل بسيج، به اين نهاد انقلابي پيوست تا در كنار ساير برادران بسيجي خود آماده پاسداري و حفظ و حراست از دست آوردهاي نظام اسلامي باشد.
به امام عشق مي ورزيد و هميشه در صحبت هايش حرف امام بود و جبهه. آرزو مي كرد همانند ساير جوانان كه به افتخار شهادت نايل مي آيند ، شهادت نصيب او شود. دلش مي خواست با اشغال گران بجنگد تا جان و دل و ناموس كشور در امان بماند. وقتي مادر از رفتن او به جبهه بي تابي مي كرد ، او را دل داري مي داد و مي گفت:مادرجان اگر من نروم ديگري هم نرود و منتظر ديگران بنشيند پس ديگر چه كسي به جنگ خواهد رفت. و با اين حرف ها مادر را راضي به رفتنش مي كرد.
وقتي نوبت سربازي به او رسيد ، داوطلب شد و دفترچه آماده به خدمت دريافت كرد و به نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي پيوست تا دوران خدمت مقدس سربازي را در آنجا طي كند.
پس از طي آموزش نظامي به پاسگاه مرزي زيد اعزام ، و مشغول به انجام وظيفه گرديد. در آخرين سفري كه به محل خدمت خويش مي رفت ، تمام صحن حياط و اتاق را وارسي كرد. كيفش را باز كرد و يك آلبوم عكس براي يادگاري به خواهرش داد. قطعه عكسي از خودش را هديه ي مادر مي كند و به مادر مي گويد:«مادر جان اين عكس را قاب بگير. وقتي من شهيد شدم آنرا در آغوش بگير و بگو:اين گل پرپر از كجا آمده ؟ از سفر كرب و بلا آمده.
مصطفي از لحاظ اخلاقي نمونه ، و با همه اعضاي خانواده صميمي و مهربان بود. او با بچه هاي فاميل و همسايه ، خيلي دوست بود و گاهي نشد كه كسي از دست او برنجد.
رفتار و اخلاق او با پدر و مادر چيز ديگري بود. آنها را در آغوش مي گرفت و مي فشرد و نوازش مي كرد. به صله ي ارحام پاي بند بود و مرتب به خويشاوندان سر مي زد و به خانه آنها رفت و آمد مي كرد. سرانجام اين سرباز شجاع و با ايمان لشكر 92زرهي ، در انفجار گلوله توپ در تاريخ 7/4/67 در منطقه عملياتي زيد به فيض عظيم شهادت نايل آمد و هماي وصل را در آغوش كشيد و به عرش الهي سفري جاودانه كرد.
با سلام و درود به امامزمان و نائب بر حقش امان خمینی. با سلام بر شهیدان انقلاب و جنگ تحمیلی و با سلام و درود به خانوادههای عزیز شهدا. اینجانب مصطفی احمدی وصیتنامه خود را آغاز میکنم. ای مردم شهیدپرور و مسلمان و انقلابی، تا میتوانید انقلاب را یاری نمایید و پشتیبان امام امت باشید. در جبهه حضور پیدا کنید تا هر چه زودتر صدام کافر را نابود کنیم. اول رژیم کافر صدام جنگ را شروع کرده و ما باید به یاری خدا او را شکست دهیم. باید هر چه در توان داریم به جبهه بفرستیم امام امت را تنها نگذارید. پدر و مادر عزیز، میدانم اگر من شهید شدم خیلی ناراحت میشوید، گریه نکنید زیرا من در راه خدا و اسلام شهید شدهام. من راه امام حسین (ع) را رفتم. انشاءالله راه کربلا باز میشود و اگر رفتید کربلا، تو میتوانی به امام حسین (ع) بگویی: من هم فرزندم را در راه اسلام دادهام. برادران و خواهرانم شما هم همینطور گریه و زاری نکنید حسینوار و زینب گونه زندگی کنید. از پدر و مادر، برادران و خواهرانم! و همهٔ اقوام و خویشان و دوستان میخواهم! مرا حلال کنند و پیرو اسلام و امام خمینی باشند تا پیروز شویم. انشاءالله
سرباز کوچک اسلام مصطفی احمدی