نام علي
نام خانوادگی رحماني
نام پدر احمد
تاریخ تولد 1344/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/06/14
محل شهادت زبيدات
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر
شهيد رحماني، متولد سال 1344 در روستاي كرهبند است و در خانوادهاي صميمي و مهربان ديده به جهان گشود.
تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در روستاي محل تولدش به پايان رساند و سپس براي ادامهي تحصيلات در مقطع دبيرستان، به شهر برازجان رفت.
او در طول دوران تحصيل، هميشه شادگردي ممتاز بود و تا جايي كه ميتوانست به همكلاسيها و همدورهايهايش در فراگيري دروس كمك ميكرد. از آنجا كه وي از كودكي به فراگيري قرآن علاقهي زيادي از خود نشان ميداد، به كمك و تشويق خانواده، در اوقات فراغت به فراگيري و قرائت قرآن ميپرداخت و در اين زمينه پيشرفت چشمگيري داشت.
همزمان با تشكيل بسيج، شهيد رحماني عضو آن شد و فعالانه در برنامههاي بسيج شركت كرد. او بيشتر روزها، بعد از تمام شدن مدرسه به بسيج ميرفت و شبها را به نگهباني ميپرداخت . در تاريخ 4/5/62 با ديگر دوستانش ( حيدر كشاورزي، علي جوكاري، نصرا… غلاميپور ) روانه جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد و در زبيدات جهاد مقدس خود را ادامه داد و كمتر از دو ماه بعد در تاريخ 15/6/62 به لقاء پروردگار شتافت .
ادامه مطلب
تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در روستاي محل تولدش به پايان رساند و سپس براي ادامهي تحصيلات در مقطع دبيرستان، به شهر برازجان رفت.
او در طول دوران تحصيل، هميشه شادگردي ممتاز بود و تا جايي كه ميتوانست به همكلاسيها و همدورهايهايش در فراگيري دروس كمك ميكرد. از آنجا كه وي از كودكي به فراگيري قرآن علاقهي زيادي از خود نشان ميداد، به كمك و تشويق خانواده، در اوقات فراغت به فراگيري و قرائت قرآن ميپرداخت و در اين زمينه پيشرفت چشمگيري داشت.
همزمان با تشكيل بسيج، شهيد رحماني عضو آن شد و فعالانه در برنامههاي بسيج شركت كرد. او بيشتر روزها، بعد از تمام شدن مدرسه به بسيج ميرفت و شبها را به نگهباني ميپرداخت . در تاريخ 4/5/62 با ديگر دوستانش ( حيدر كشاورزي، علي جوكاري، نصرا… غلاميپور ) روانه جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد و در زبيدات جهاد مقدس خود را ادامه داد و كمتر از دو ماه بعد در تاريخ 15/6/62 به لقاء پروردگار شتافت .
ولاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل ا... امواتاً بل احياءعند ربهم يرزقون
مپنداريد آنها يى كه در راه خـدا كـشته مى شـوند مـرده اند بـلكه زنده اند وپيش خداى خود روزى مى گيرند .
با درود فـراوان به رزمندگان اسـلام كـه در واقـع براى احـياى خـط سـرخ حـسين آن راه جاويد را مى پيمايند و مى روند تا اين مزدوران را از راه بردارند من از آنجائى كه در جامعه احساس مسئوليت كردم و خود را در برابر جامعه مسئول دانستم راه جبهه را كه بهترين راست گرفتـم و تـنها افـتخارم شهيد شدن است اميدوارم كه خـداوند ايـن جـان نـا قابـل ما را بپزيرد و در آخر از پدر و مادرم تشكر مى كنم كه مرا در اين راه آزاد گذاشتند و از دوستان حلاليت مى طلبم.
والسلام عليكم ورحمه ا... و بر كاته
ادامه مطلب
مپنداريد آنها يى كه در راه خـدا كـشته مى شـوند مـرده اند بـلكه زنده اند وپيش خداى خود روزى مى گيرند .
با درود فـراوان به رزمندگان اسـلام كـه در واقـع براى احـياى خـط سـرخ حـسين آن راه جاويد را مى پيمايند و مى روند تا اين مزدوران را از راه بردارند من از آنجائى كه در جامعه احساس مسئوليت كردم و خود را در برابر جامعه مسئول دانستم راه جبهه را كه بهترين راست گرفتـم و تـنها افـتخارم شهيد شدن است اميدوارم كه خـداوند ايـن جـان نـا قابـل ما را بپزيرد و در آخر از پدر و مادرم تشكر مى كنم كه مرا در اين راه آزاد گذاشتند و از دوستان حلاليت مى طلبم.
والسلام عليكم ورحمه ا... و بر كاته
راوي: علي جوكاري
يكي از خاطراتي كه هميشه در ذهنم ماندگار است و هرگز آن را فراموش نميكنم، مربوط به مردادماه سال 62 است كه قرار بود با برادران شهيد علي رحماني، حيدر جوكار و نصرالله غلاميپور اعزام شويم . از آنجا كه شهيد رحماني و آقاي كشاورزي به لحاظ سن، از من و نصرالله غلاميپور، كوچكتر بودند خانواده هايشان نگران بودند. من با شهيد رحماني در رابطه با نگراني خانواده شان صحبت كردم و خواهش كردم كه اين بار با ما اعزام نشوند. ايشان در پاسخ گفتند: « من تصميم را گرفتهام. حتي اگر شما منصرف شويد. خودم به تنهايي ميروم.»
بالاخره در تاريخ 6/5/1362، از طريق بسيج بوشهر به شيراز و پس از آن به لشكر 19 فجر (مستقر در دشت عباس) اعزام شديم . من به گردان، آقاي نتصرالله غلاميپور به واحد اطلاعات و عمليات و شهيد رحماني و آقاي حيدر كشاورزي به توپخانه رفتند. من تا مدتي از محل دقيق توپخانه اطلاع نداشتم، ولي به محض اطلاع از محل استقرار توپخانه، در عصر روز 14/6/62 به ديداتر آقاي كشاورزي و شهيد رحماني.
همه منا از اين ديدار بسيار خوشحال شديم. در حين صحبت، شهيد رحماني گفتند كه اينجا خسته شدهاند ميخواهند به گردان بيايند و روي تصميم خودشان پافشاري ميكردند.
به ايشان گفتم اينجا براي شما مناسب تر است ولي ايشان قانع نميشدند . به شوخي گفتم : آن ضرب المثل را شنديده اي كه ميگويند : مرگ ميخواهي برو قصاب خانه ؟
گفتند : من براي همين آمده ام
بالاخره نزديك به غروب آفتاب از آنها خداحافظي كردم و به طرف خط رفتم . فرداي آن روز، صبح به همراه فرمانده گردان به طرف مقر لشكر ميرفتيم كه آقاي كشاورزي را در راه ديديم . ايشان را سوار كرديم . ديدم پريشان است . دليا نگراني شان را پرسيدم . از جواب دادن طفره ميرفتند . گفتم حيدر ! علي كجاست ؟ اشك در چشمهايش حلقه زد و گفت : علي ديشب شهيد شد.
راوي: محمد رحماني
مهمترين ويژگي كه در رفتار و منش ايشان نمايان بود، تواضع و فروتني بود بعد از شهادت ايشان دوستانش كه براي مراسم به منزل ما ميآمدند، همگي ميگفتند در ميان جمع از همه ساكتر و آرامتر بودند .
ايشان فرد بسيار با ايمان و متعهدي بودند . ايشان هنگام شهادت 18 سال داشتند و اين خود گواه اين مدعا است چرا كه در اين سن مرز پر افتخار شهادت را پشت سر گذاشتند براي درك اين مطلب كافيست امروز به يك جوان 18 ساله و دغدغه هايش فكر كني .
يكي از خاطراتي كه از ايشان به ياد دارم مربوط به شهادت پسر داييم ـ شهيد رسول رحماني ـ است كه بسيار بر روي ايشان اثر گذار بود و در نامه اي به پسر خاله مان كه آن زمان در كويت بسر ميبردند، جزئيات ما وقع شهادت و رزم «رسول» را شرح داده و چقدر موجز و زيبا گفته است.
نكته ديگري كه به يادم ميآيد حساسيت ايشان نسبت به درس و تحصيل بود . يك بار در كلاس پنجم ابتدايي از يكي از درسها، نمره پائيني گرفته بودند، آنقدر گريه كردند كه تلاش همه اعضاي خانواده براي آرام كردنشان بي نتيجه بود تا اين كه با آمدن معلمشان و با دلداريهايي كه به ايشان دادند، آرام گرفتند.
با اين كه در هنگام شهادت تنها 18 سال داشتند و صبعاً تا اين سن بايد فقط به فكر درس و تحصيل ميبودند، بسيار پر كار بودند و از كار كردن هيچ گاه گله و شكايت و يا ابراز خستگي نميكردند.
در طول هفته درس ميخواندند و در تعطيل به كارگري ميپرداختند تا كمكي براي خانواده باشند .
نامهي شهيد رحماني به پسر خالهاش
با عرض سلام خدمت برادر عزيزم آقاي علي رغبت!
پس از سلام، سلامتي شما را از درگاه متعال خواهان و خواستارم.
برادر جان! نامه پر مهرو محبت شما را در بهترين ساعات روز دريافت كردم و بسيار خوشحال شدم.
برادر جان ! يكي از بهترين بلبل هاي خالويم پر زد و تا آخرت ديگر بر فراز خانه خالويم نخواهد نشست و تا هميشه كمر خالويم شكست.
برادرم! چون رسول براي خدا و براي دين اسلام به مبارزه برخاسته بود و لباس رزم بر تن كرده بود، هيچ كس نبايد غمگين و ناراحت باشد . رسول 3 ماه در كردستان خدمت كرد و بعد از آن به بوشهر برگشت و چند ماهي در بوشهر ماند و سپس از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلاميمأموريت يافت كه براي دستگيري غلامحسين جم وزيري به جم برود . او و چند نفر از پاسداران به جم رفتند و او اولين كسي بود كه به داخل خانه شتافت و او وارد دستگير كرد . چند روز بعد رسول براي مأموريت به خارگ فرستاده شد و بعد از پايان مأموريت به بوشهر برگشت . در ايام ماه مبارك رمضان، پس از صرف سحري، صداي تيراندازي در پاسدار خانه شنيده شد . و رسول پس از خروج از استراحتگاه به همراه يكي از همرزمانش مورد حمله قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
دربارهي پدر و مادر شهيد
پدر شهيد علي رحماني «احمد» و مادرش «زينب» نام دارد. احمد رحماني متولد سال 1312 و مادر شهيد متولد 1316 ميباشد. هر دو در قيد حياتاند و در سايه لطف و رحمت پروردگار لحظهاي از كار و تلاش دست بر نميدارند.
پدر شهيد رحماني با زحمت فراوان در كنار روستا، باغي بر پا داشته است كه داراي بيش از 300 اصله نخل است و در كنار همين باغ، زمين كشاورزي ايشان قرار دارد كه هر ساله در آن به كاشت و برداشت محصول ميپردازد و از آن طريق، امورات زندگي را ميگذراند.
مادر شهيد نيز در كنار همسر و پا به پاي او كار ميكند: البته داغ فراق فرزند و گذشت ايام، آثار شكست را بر چهرههاي آن دو نشانده است.
ادامه مطلب
يكي از خاطراتي كه هميشه در ذهنم ماندگار است و هرگز آن را فراموش نميكنم، مربوط به مردادماه سال 62 است كه قرار بود با برادران شهيد علي رحماني، حيدر جوكار و نصرالله غلاميپور اعزام شويم . از آنجا كه شهيد رحماني و آقاي كشاورزي به لحاظ سن، از من و نصرالله غلاميپور، كوچكتر بودند خانواده هايشان نگران بودند. من با شهيد رحماني در رابطه با نگراني خانواده شان صحبت كردم و خواهش كردم كه اين بار با ما اعزام نشوند. ايشان در پاسخ گفتند: « من تصميم را گرفتهام. حتي اگر شما منصرف شويد. خودم به تنهايي ميروم.»
بالاخره در تاريخ 6/5/1362، از طريق بسيج بوشهر به شيراز و پس از آن به لشكر 19 فجر (مستقر در دشت عباس) اعزام شديم . من به گردان، آقاي نتصرالله غلاميپور به واحد اطلاعات و عمليات و شهيد رحماني و آقاي حيدر كشاورزي به توپخانه رفتند. من تا مدتي از محل دقيق توپخانه اطلاع نداشتم، ولي به محض اطلاع از محل استقرار توپخانه، در عصر روز 14/6/62 به ديداتر آقاي كشاورزي و شهيد رحماني.
همه منا از اين ديدار بسيار خوشحال شديم. در حين صحبت، شهيد رحماني گفتند كه اينجا خسته شدهاند ميخواهند به گردان بيايند و روي تصميم خودشان پافشاري ميكردند.
به ايشان گفتم اينجا براي شما مناسب تر است ولي ايشان قانع نميشدند . به شوخي گفتم : آن ضرب المثل را شنديده اي كه ميگويند : مرگ ميخواهي برو قصاب خانه ؟
گفتند : من براي همين آمده ام
بالاخره نزديك به غروب آفتاب از آنها خداحافظي كردم و به طرف خط رفتم . فرداي آن روز، صبح به همراه فرمانده گردان به طرف مقر لشكر ميرفتيم كه آقاي كشاورزي را در راه ديديم . ايشان را سوار كرديم . ديدم پريشان است . دليا نگراني شان را پرسيدم . از جواب دادن طفره ميرفتند . گفتم حيدر ! علي كجاست ؟ اشك در چشمهايش حلقه زد و گفت : علي ديشب شهيد شد.
راوي: محمد رحماني
مهمترين ويژگي كه در رفتار و منش ايشان نمايان بود، تواضع و فروتني بود بعد از شهادت ايشان دوستانش كه براي مراسم به منزل ما ميآمدند، همگي ميگفتند در ميان جمع از همه ساكتر و آرامتر بودند .
ايشان فرد بسيار با ايمان و متعهدي بودند . ايشان هنگام شهادت 18 سال داشتند و اين خود گواه اين مدعا است چرا كه در اين سن مرز پر افتخار شهادت را پشت سر گذاشتند براي درك اين مطلب كافيست امروز به يك جوان 18 ساله و دغدغه هايش فكر كني .
يكي از خاطراتي كه از ايشان به ياد دارم مربوط به شهادت پسر داييم ـ شهيد رسول رحماني ـ است كه بسيار بر روي ايشان اثر گذار بود و در نامه اي به پسر خاله مان كه آن زمان در كويت بسر ميبردند، جزئيات ما وقع شهادت و رزم «رسول» را شرح داده و چقدر موجز و زيبا گفته است.
نكته ديگري كه به يادم ميآيد حساسيت ايشان نسبت به درس و تحصيل بود . يك بار در كلاس پنجم ابتدايي از يكي از درسها، نمره پائيني گرفته بودند، آنقدر گريه كردند كه تلاش همه اعضاي خانواده براي آرام كردنشان بي نتيجه بود تا اين كه با آمدن معلمشان و با دلداريهايي كه به ايشان دادند، آرام گرفتند.
با اين كه در هنگام شهادت تنها 18 سال داشتند و صبعاً تا اين سن بايد فقط به فكر درس و تحصيل ميبودند، بسيار پر كار بودند و از كار كردن هيچ گاه گله و شكايت و يا ابراز خستگي نميكردند.
در طول هفته درس ميخواندند و در تعطيل به كارگري ميپرداختند تا كمكي براي خانواده باشند .
نامهي شهيد رحماني به پسر خالهاش
با عرض سلام خدمت برادر عزيزم آقاي علي رغبت!
پس از سلام، سلامتي شما را از درگاه متعال خواهان و خواستارم.
برادر جان! نامه پر مهرو محبت شما را در بهترين ساعات روز دريافت كردم و بسيار خوشحال شدم.
برادر جان ! يكي از بهترين بلبل هاي خالويم پر زد و تا آخرت ديگر بر فراز خانه خالويم نخواهد نشست و تا هميشه كمر خالويم شكست.
برادرم! چون رسول براي خدا و براي دين اسلام به مبارزه برخاسته بود و لباس رزم بر تن كرده بود، هيچ كس نبايد غمگين و ناراحت باشد . رسول 3 ماه در كردستان خدمت كرد و بعد از آن به بوشهر برگشت و چند ماهي در بوشهر ماند و سپس از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلاميمأموريت يافت كه براي دستگيري غلامحسين جم وزيري به جم برود . او و چند نفر از پاسداران به جم رفتند و او اولين كسي بود كه به داخل خانه شتافت و او وارد دستگير كرد . چند روز بعد رسول براي مأموريت به خارگ فرستاده شد و بعد از پايان مأموريت به بوشهر برگشت . در ايام ماه مبارك رمضان، پس از صرف سحري، صداي تيراندازي در پاسدار خانه شنيده شد . و رسول پس از خروج از استراحتگاه به همراه يكي از همرزمانش مورد حمله قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
دربارهي پدر و مادر شهيد
پدر شهيد علي رحماني «احمد» و مادرش «زينب» نام دارد. احمد رحماني متولد سال 1312 و مادر شهيد متولد 1316 ميباشد. هر دو در قيد حياتاند و در سايه لطف و رحمت پروردگار لحظهاي از كار و تلاش دست بر نميدارند.
پدر شهيد رحماني با زحمت فراوان در كنار روستا، باغي بر پا داشته است كه داراي بيش از 300 اصله نخل است و در كنار همين باغ، زمين كشاورزي ايشان قرار دارد كه هر ساله در آن به كاشت و برداشت محصول ميپردازد و از آن طريق، امورات زندگي را ميگذراند.
مادر شهيد نيز در كنار همسر و پا به پاي او كار ميكند: البته داغ فراق فرزند و گذشت ايام، آثار شكست را بر چهرههاي آن دو نشانده است.
اطلاعات مزار
محل مزاربوشهر
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
گالری تصاویر
مشاهده سایر تصاویر
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها