مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سیدحمزه شجاع

1024
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سيدحمزه
نام خانوادگی شجاع
نام پدر موسي
تاریخ تولد 1343/07/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/09/30
محل شهادت بستان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بي براء
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    آغاز فصل  پاييز سال چهل و سه هجري خورشيدي بود . شبي پر از نور و صفا و سرشار از محبت و وفا . آن شب ، پسري از سلاله‌اي پاك و اطهر محمدي (ص) در هاله اي از نور معنويت ديده به دنياي خاكي باز كرد . پدرش ، حاج سيد موسي شجاع از روحانيون بنام و عالم به علوم ديني و مذهبي ، كه شب تولد فرزندش در كنار اعضاي خانواده نبوده در عالم خواب اين هديه الهي را چنين ديده بود: «ما،در روستايي به نام«تلقاتل»سكونت داشتيم . شب اول پاييز براي ديدار خانواده ي برادر همسرم به وحدتيه آمده بودم . همان شب در عالم خواب مرحوم پدرم « سيد حسن » به ملاقاتم آمد و يك جلد مفاتيح الجنان نو و تازه به رسم هديه ، به من اهدا كرد و رفت . صبح كه از خواب برخاستم از روستا خبر آوردند كه خداوند پسري به تو عنايت فرموده است . »

    او را « حمزه » ناميدند تا در راه استقرار دين جدش گام نهد و لحظه اي از تلاش در راه پاسداري از اسلام دوري نگزيند . الفباي تقيد و تعهد را در مكتب پدر آموخت و در دامان پر مهر مادر فداكارش پرورش يافت .

    پس از چند سال زندگي در قريه ي تلقاتل ، پدر تصميم مهاجرت به بي براء وحدتيه گرفت و در آن جا سكني گزيد . وي كه از واعظان و ذاكران مشهور بود با عشق و ايمان به خاندان پاك ائمه ي اطهار به وعظ و ارشاد مردم پرداخت و فرزندان خود را نيز در چنين فضايي با اصول و فروع دين آشنا ساخت .

    حمزه ، در سن شش سالگي قرآن و احكام را نزد پدر فرا گرفت و پس از آن وارد دوره ي ابتدايي گرديد . به سبب استعداد درخشان و هوش و ذكاوتي كه در او بود ، پايه هاي تحصيلي اين مرحله را با ممتازي پشت سر گذاشت و دوره ي سه ساله تحصيل راهنمايي را نيز در وحدتيه با موفقيت طي كرد .

    همزمان با اوج گيري انقلاب ، براي ادامه تحصيل به هنرستان فني نور آباد رفت . در كنار تحصيل بنا به شرايط زماني و انگيزه ي دروني به فعاليت انقلابي پرداخت ولي اين عمل به مذاق برخي از كاركنان آن جا خوش نيامد و ايشان مجبور به ترك آن هنرستان شد و پس از آن به هنرستان فني بوشهر پاي گذاشت . وي شاگرد ممتاز بود و در كنار درس در فعاليت هاي سياسي شركت مستمر داشت .

    سال هاي دوم و سوم هنرستان بود كه همراه و همدوش گروهي از دوستان انقلابي به مبارزه با منافقين پرداخت .

    با شروع جنگ تحميلي ، عاشقانه به جبهه ي غرب شتافت و حدود سه ماه به مصاف با نيروي بعثي در سومار پرداخت . پس از آن براي ادامه ي تحصيل به بوشهر بازگشت ولي باز هم روح بلندش تاب تحمل ماندن نياورد و براي بار دوم نيز در تاريخ بيست و هشتم مهرماه سال شصت همراه نيروهاي نامنظم شهيد چمران عازم جبهه گرديد . پس از سي و پنج روز به برادر خود  « حاج سيد حسن شجاع » نامه اي نوشت و در آن از وضعيت خود و نيروها خبر داد . متن نامه چنين است :

    « برادر ! ما از گروه غواصي سپاه هستيم و در حال آموزش ما به مدت يك هفته به طول مي انجامد . پس از آموزش ما ، يك گروه سي نفري كه گروه پيش مرگ نام دارد براي حمله ي نهايي آماده و مجهز خواهم شد . و تاريخ دقيق حمله را نمي توان گفت ؛ البته از نظر امنيتي .

    حال ما اينجا بسيار خوب است . هيچ گونه ناراحتي و نگراني نداريم . اين جا به ما خيلي خوش مي گذرد ؛ زيرا برادران اصفهاني ، تهراني و بوشهري قاطي هستيم و تنها صحبت كردن آنها براي ما يك تفريح و سرگرمي است .

    برادر جان ! همانطور كه قبلاً گفتم ، اين خداحافظي ما با شماست ؛ يعني جوّ طوري است كه ما بايد راه را براي چهار الي پنج هزار نيرو باز كنيم كه آن ها پشت سر ما حمله كنند و فرمانده به ما مي گويد شما كه وارد منطقه ي مورد نظر شديد اگر توانستيد اين كار را انجام دهيد كه فبها وگرنه همان جا بايد وارد عمل شويد و همان گروه خودتان بايد مقابله كند . اگر همه تان كشته شويد راه برگشت نداريد . وضع اين طور است . سرباز كوچك اسلام ، سيد حمزه شجاع . 3/9/1360 »

    پس از گذشت ده روز از نوشتن نامه ، در عمليات طريق القدس  در  تاريخ سيزدهم آذر ماه سال شصت در روز مقدس جمعه هنگام اذان ظهر با نداي يا حسين (ع) مظلومانه شربت شهادت نوشيد :

    در طريق القدس ديدم « حمزه » را شيري « شجاع »

    صورتش از نور حق چون ماه تابان ياد باد
    ادامه مطلب
    سيد حمزه شجاع در تاريخ اول مرداد ماه سال شصت ، وصيت خود را اين گونه مرقوم مي دارد : « بسم الله الرحمن الرحيم . من المومنين رجال صدقوا ما عاهد والله عليه فمنهم من قضي نجبه و منهم من منتظر و ما بدلوا تبديلا  . برخي از مومنان بزرگ مرداني هستند كه به عهد و پيماني كه با خدا بستند كاملاً وفا كردند . پس برخي بر آن عهد ايستادگي كردند تا به راه خدا شهيد شدند .

    مدتي است كه مي خواهم وصيت بنويسم فرصت نمي شد . امروز از فرصتي كه پيش آمد ، چند كلمه اي با مادر گرامي ، پدر ، خواهران و برادرانم صحبت مي كنم . امروز روز مبارزه و نبرد و جهاد است . روزي است كه خداوند مي خواهد بنده اش را آزمايش كند و چه افتخاري بالاتر از اين مي تواند باشد كه از اين آزمايش پيروز بيرون بياييم و چه چيز را مي توانيم با وعده ي روح خدا ، « روح الله » قياس كنيم آن جا كه مي فرمايد : « اگر كشته شويد باز هم سعادتمنديد » و به اميد خدا پيروزي نهايي با ماست و از خداي بزرگ فرج حضرت مهدي (عج) را خواستاريم و برقراري حكومت اسلامي را در سراسر جهان آرزومنديم .

    مادر مهربانم ، پدر بزرگوارم ، برادران و خواهران و دوستانم ، آيا مي دانيد هدف خدا از خلقت چه بوده است و همه مي دانيد كه اين دنيا گذرگاهي به سوي آخرت بيش نيست و بالاخره مي دانيد كه همه رفتني هستيم پس چرا وقت را تلف كنيم . چرا با توجه به جنايت فجيعي كه آمريكا و عمالش انجام مي دهند ساكت بنشينيم .

    در پايان از پدر و مادر و خواهران و برادرانم كه در مرگ من به سوگ ننشينند و در نظر داشته باشيد برادران پاسدار و جهادي را كه در پاوه و سنندج ، زندان ــ و بالاخره شهيد مظلوم آيته الله بهشتي با 72 تن از يارانش را كه با چه وضعي شهيد شدند و در آخر چند كلمه اي را متذكر مي شوم كه هميشه گوش به فرمان امام باشيد و از اين نعمت گران بهايي كه خداوند نصيب ما كرده است ، سپاسگذار باشيد . هميشه به ياد مستمندان باشيد و برنامه ي زندگي خود را طوري تنظيم كنيد كه جاي نشست يا برخورد با افراد منافق با كساني معاشرت كنيد كه دلسوز انقلاب هستند و با اعمال خود انقلاب را ياري مي دهند . هميشه نماز خود را بخوانيد و با خلوص نيت روزه بگيريد . خمس و زكات بدهيد . امر به معروف  و نهي از منكر كنيد . همچنين خواهران و مادران ، حجاب اسلامي خود را كاملاً حفظ كنيد زيرا حجاب تو اي خواهر ، كوبنده تر از خون من مي باشد . والسلام . 1/5/60 . سرباز كوچك اسلام سيد حمزه شجاع . »
    ادامه مطلب
    يكي از دوستان دوره تحصيلش مي گويد : « حمزه ، پسر شجاعي بود و با منافقين سرناسازگاري داشت . چون شب ها ، كوردلان ضد انقلابي عليه امام و انقلاب شعار مي نوشتند جندين شب از ساعت دو تا چهار   صبح نگهباني مي داد . تا بالاخره آنان را به دام انداخت . »

    برادرش « حاج سيد حسن شجاع » مي گويد : « نامه اي كه حمزه براي من نوشته بود ، نامه ي خداحافظي او بود . نامه اي بود كه خبر شهادتش را ده روز قبل به من داد . مي دانستم كه ديگر بر نمي گردد . همان لحظه ، اين چند بيت را سرودم :

    بر خميني ، رهبر اسلام جاويدان درود

    بر بهشتي و بر آن ياران با ايمان درود

    بر شهيدان به خون غلطان خوزستان درود

    بر شجاعان شده پر پر به دشتستان درود

    بر تو اي حمزه ، دلاور مرد ميدان نبرد

    كه بدي بي باك اندر هر صف جولان درود

    بر تو اي حمزه كه رزميدي به سومار و به غرب

    بر تمام جبهه ها از غرب تابستان درود

    بر تو اي حمزه كه در سومار بودي ديدبان

    بر تمام ديدبانان خدا جويان درود

    بر تو اي حمزه كه در كرخه به مانند نهنگ

    حمله كردي بر عدو با خيل غواصان درود

    بر تو اي حمزه حماسه ساز ميدان نبرد

    كر بغريدي بسان ببر و چون شيران درود

    بر تو اي حمزه كه گشتي پيش مرگ كارزار

    بر تمام پيش مرگان بهر اين قرآن درود

    پس از آن كه حمزه شهيد شد ؛ در هفتمين روز شهادت ايشان ، اين قصيده را ادامه دادم و آن را در گلزار شهداي وحدتيه قرائت كردم . مجري برنامه نيز « شهيد عبدالعلي پاسالار » بود :

    بر تو اي حمزه ، حماسه آفرين رزمگاه

    كه بدي در راه الله ، بي سر و سامان درود

    بر تو اي حمزه ، چريك پاك چمران شهيد

    كه شدي مانند او در خون خود غلطان درود

    بر تو اي حمزه كه رفتي راه چمران شجاع

    بر چنين سردار بي مانند در ايران درود

    بر تو اي حمزه كه دادي نور در شام سيه

    بر چنين نور درخشان در شب تاران درود

    بر تو اي حمزه كه كردي روز بعثيون چو شام

    بر طلوع فجر و بر پيروزي ايران درود

    بر تو اي حمزه كه با ياران هم رفت به شب

    حمله بنمودي چو شيران به روباهان درود

    بر تو اي حمزه كه با آر پي جي ات هنگام رزم

    تانك ها را منهدم كردي به هر ميدان درود

    بر تو اي حمزه ، دلاور مرد بستان اي شجاع

    بر نترسي و دليري تو در بستان درود

    بر تو اي حمزه كه رزميدي به ميدان همچو شير

    بر شجاعت هاي بي مثلت در آن ميدان درود

    بر تو اي حمزه كه كردي جبهه را فتح الفتوح

    همره ياران خود در جبهه ي بستان درود

    بر تو اي حمزه كه گشتي كشته ي راه خدا

    بر تن خونين و گلگون تو با ياران درود

    بر تو اي حمزه كه شد دهلاويه از خون تو

    همچو خاك كربلا گلگون و جاويدان درود

    بر تو اي حمزه كه هل من ناصر جدت حسين (ع)

    داده اي لبيك ، گرديدي تو جاويدان درود

    بر تو اي حمزه كه با خونت نوشتي خط لا

    بر نرفتن زير ظلم و جور كفران درود

    بر تو اي حمزه كه خون دادي و خنديدي چو گل

    بر چنين گل هاي خندان در همه ايران درود

    بر تو اي حمزه كه بودي متقي ، پرهيزگار

    بر تمام متقي ها و خدا ترسان درود

    بر تو اي حمزه كه بودي دشمن مستكبران

    بر تو اي مستضعف و همرزم محرومان درود

    بر تو اي حمزه كه مسئوليتي سنگين و سخت

    روي دوش ما نهادي اندرين دوران درود

    بر تو اي حمزه كه هستي بهر ما يك افتخار

    بر چنين فخري كه باشد در ره قرآن درود

    بر تو اي حمزه كه بابت را نمودي سرفراز

    بر چنين باب و چنين صبر و چنين ايمان درود

    بر تو اي حمزه سلام آن گه كه زاييدي زمام

    بر چنين مام و چنين شير و چنين پستان درود

    بر تو اي حمزه سلام آن گه كه رفتي مدرسه

    بر تو و ياران هم بحث و هنر جويان درود

    بر تو اي حمزه سلام آن گه كه رفتي سوي رزم

    بر چنين رزم و چنين جنگ و چنين ميدان درود

    بر تو اي حمزه سلام آن گه كه غريدي به رزم

    بر صف صدام كافر چون حسنيان درود

    بر تو اي همزه سلام آن گه كه غلتيدي به خاك

    همچو فرزند حسين بر خاك خوزستان درود

    بر تو اي حمزه سلام آن گه كه رفتي سوي دوست

    اي شهيد بي كفن و اي حمزه ي دوران درود

    صد هزاران حمزه ها قربان راهت اي حسين (ع)

    بر حسين و پيروانش در همه دوران درود

    صدهزاران حمزه ها ، در ره قرآن ندا

    بر تمام پيروان مكتب قرآن درود

    صد هزاران حمزه ها ، در راه مهدي (عج) شد فدا

    بر امام مهدي (عج) و بر خيل مشتاقان درود

    صد هزاراه حمزه ها ، در ره رهبر شد فدا

    بر خميني نايب مهدي در اين دوران درود

    صد هزاران حمزه در راه بهشتي ها فدا

    بر بهشتي و به آن حزبش شب و روزان درود

    صد هزاران حمزه در راه رجايي ، باهنر

    كه ز سوي حق ، هماره بر چنين مردان درود

    صد هزارا حمزه ها بادا فداي راه قدس

    بر طريق القدس و بر بستان و خوزستان درود

    اي برادر گوي سبقت را ربودي نزد ما

    بر چنين گوي و چنين سبقت در آن ميدان درود

    اي برادر ، اي شهيد و پيرو خط امام

    كه شدي در راه روح الله به خون غلطان درود

    نيست هنگام نمودن ، سر بر آر از زير خاك

    تانك ها را منهدم كن باز در بستان ، درود

    ظهر جمعه ، سيزده آذر بدي  سال شصت

    كه برفتي سوي الله ، چون حسينيان درود . »
    ادامه مطلب
    آقاي ابراهيم محمدي برازجاني ، يكي از همرزمانش در عمليات « طريق القدس »ِ مي گويد : « آشنايي من با سيد حمزه به آبان ماه سال شصت بر مي گردد كه در منطقه ي « دهلاويه » او را ديدم . ما جزء نيروهاي نا منظم شهيد چمران بوديم . به مدت يك ماه در يك سنگر ، كنار هم ديگر نگهباني مي داديم و من از آنجا با خصوصيات والاي ايشان آشنا شدم .

    چند روزي قبل از شروع عمليات ، براي آزاد سازي بستان و هويزه ، جهت آموزش به اهواز رفتيم . پس از آن به پادگاني كه در مسير اهواز ، ماهشهر بود عازم شديم و دو ، سه روزي آن جا براي آمادگي بيشتر آموزش ديديم پس از آمادگي كامل به خط مقدم در « دهلاويه » عزيمت كرديم .

    فرماندهي تيپ كربلا با سردار مرتضي قرباني بود و فرماندهي گروهان ما با شهيد عليرضا ماهيني . تقريباً ساعت 12 شب ، عمليات با رمز يا حسين (ع) شروع شد تا ساعت 4:30 دقيقه بامداد خاكريزها و سنگرهاي نيروي عراقي كه پيش روي ما بودند يكي پس از ديگري به تصرف نيروهاي خودي در آمد . من در اثر تركش خمپاره ي شصت ، همان صبح مجروح شدم و چند تن از همرزمانم به نام هاي « بهمنيار زاهدي » ، « فشنگ ساز » ، « مير سنجري » و « جعفري » شهيد شدند . آقاي ماهيني نيز از ناحيه ي پا بر اثر انفجار مين مجروح گرديد و به پشت جبهه منتقل شد . مرا نيز به بيمارستان فرستادند ، چون جراحت ، سطحي بود ساعت 5 بعد از ظهر به همرزمانم در خط مقدم ملحق شدم .

    ساعت هفت بعد از ظهر ، جهت منهدم كردن پل فرعي كه ارتش عراق در جنوب پل سابله زده بود ، همراه با شش نفر از همرزمانم از جمله « سيد حمزه » اعزام شديم و با انهدام پل با موفقيت و سلامت برگشتم .

    پس از سه روز تمركز در آن محل و در اختيار داشتن پل سابله ، مجدداً ارتش عراق در ساعت دوازده شب سيزدهم آذرماه ، پاتك زد . درگيري تا ساعت 8 صبح ادامه داشت . مسئوليت گروهان به عهده ي حاج اسماعيل ماهيني گذاشته شده بود . من آمار بردار بودم . تعداد هفتاد و پنج نفري ما به سي نفر تقليل يافته بود .

    سعي نيروهاي عراقي فقط تصرف پل بود . ما به جز آر پي جي و كلاشينكف و نارنجك اسلحه اي ديگر نداشتيم . يكي از آر پي جي زن ها ، « سيد حمزه » بود . او چندين نفر بر و تانك دشمن را روي پل منهدم كرد . شدت پرتاب تانك ها توي آب تماشايي بود .

    هر چند برادران ، جانانه مقاومت كردند ولي صبح ، متوجه شديم كه در محاصره قرار داريم . تقاضاي كمك كرديم . امكان كمك رساني نبود . بي سيم چي هم به وسيله ي توپ 106 شهيد شده بود و مسئوليت آن را خود آقاي حاج اسماعيل ماهيني به عهده گرفت . ساعت هشت صبح بود كه متوجه شديم نيروهاي عراقي در حال عقب نشيني هستند ؛ تيپ 125 خراسان بود كه به كمك ما آمد . در اين فرصت ، بچه ها تصميم گرفتند نيروهاي عراقي را تعقيب كنند . چند بار به حمزه گفتم كه در اين فضاي باز آنان را تعقيب نكن ولي او با شجاعت و بي باكي به تعقيب آنان ادامه داد . ناگهان ديدم از طرف نيروهاي پشتيبان عراقي تير خورد و پيكر پاكش به زمين افتاد . »

    آقاي محمد علي يكي از دوستان و همرزمانش مي گويد : « هنوز سخنان دلنشين وي در مورد شهادت از يادم نرفته است . مي گفت : « علي ، مي داني كه چه مزدي ، نزد خدا داريم . ما ، در راه خدا جان را فدا مي كنيم ، سر مي دهيم ، دستمان قطع مي شود ، بدنمان تكه تكه مي گردد و خدا خود ، خون بهايش را مي دهد . چه افتخاري بالاتر از اين . كاش ما ، در زمره ي اين افراد قرار گيريم . » و گريه مي كرد و ادامه مي داد : « حيف و صد حيف كه يك جان داريم . كاش صدها جان داشتم تا در راه او فدا كنم . »

    چند شب از اغاز عمليات گذشته بود . گروهي از نيروهاي نامنظم چمران كه اغلب زخمي بودند برگشتند . حمزه نبود . از يكي از همرزمانش كه قمي بود پرسيدم : حمزه نيامد ؟ گفت : « دارند از رودخانه ي كرخه ، زخمي ها را مي آورند . » خبر رسيد كه بستان در حال آزادي است و نيروي كمكي لازم است . من به دوستانم « حسن زاده و كرمپور  گفتم : « من همراه نيروهاي كمكي مي روم»

    ساعت از هشت صبح گذشته بود . هوا كمي ابري و زمين در اثر بارش باران شب قبل خيس شده بود . كنار رودخانه ي كرخه كه رسيديم ، ديدم حمزه همراه با برخي از همرزمان ، مجروح شده و غرق در خون هستند .

    آن ها را در گودي كوچكي گذاشتيم تا از ديد دشمن دور باشند و حمزه را با فانوسقه و تكه اي پارچه به بدن خود بستم و با طي مسافتي 200 متري او را به سنگري كه در « دهلاويه » بود آوردم . لباس هاي خيس و خوني او را در آوردم و لباس خودم را به تنش كردم و به او گفتم من بايد به خط بروم . چند روز بعد شنيدم كه روح متعالي ايشان به آسمان پرواز كرده است . »

    هنگامي كه پيكر مطهرش را به بيمارستان برازجان انتقال مي دهند به اشتباه او را « علي محمدي » معرفي مي كنند . چون لباسي كه آقاي محمدي در آخرين لحظات ديدارشان به تن او مي كند نام و نام خانوادگي خودش بر آن نوشته شده بود بنا بر اين بنياد شهيد بنا به حك شدن نام علي محمدي بر روي پيراهن به اشتباه به خانواده ي آقاي محمدي اطلاع مي دهد كه پسرشان شهيد شده است . مرحوم حاج سيد موسي جريان را اينگونه تعريف كرده بود : « به ما خبر دادند كه شخصي به نام علي محمدي از رفقاي حمزه ، در عمليات بستان شهيد شده و جنازه اش را به بيمارستان برازجان آورده اند به دنبال اين خبر به اتفاق پدر آقاي محمدي راهي برازجان شديم در ميان راه ، پيوسته به ايشان تسلي مي دادم و مي گفتم : اين افتخار بزرگي است كه نصبيت شده ! نبايد ناراحت باشي .

    به بيمارستان كه رسيديم ، پدر آقاي محمدي كنار صندوقي كه شهيد در آن بود رفت و در آن را گشود . وقتي شهيد را از نزديك ديد گفت : « اين پسر من نيست » من كنجكاو شدم و خودم را نزديك صندوق رساندم . وقتي چشم به پيكر شهيد افتاد ديدم فرزندم « حمزه » است . »

    دوستان اي آشنايان من شهيدي نوجوانم

    باعث فخرم بود من شهيدي جاودانم

    خاك خوزستان ، زخون ما شهيدان يافت زينت

    لاله روييد از خون من و همسنگرانم

    در ره معشوق بايد بگذرد عاشق زهستي

    من هم از هستي گذشتم چون ز خيل عاشقانم

    مدتي خاك وطن مي بود جولا نگاه بعثي

    در به در از خانه و كاشانه شد همشهريانم

    شهر خرمشهر و بستان و هويزه گشت ويران

    ننگ بودي خاك ما اشغال و من در خانه مانم

    در ره آزادي خاك وطن من بي محابا

    عازم جبهه شدم با عده اي از دوستانم

    حمله چون آغاز شد ناگهان بستان گرفتيم

    پسته از كشته ها ماندي به جا از دشمنانم …

    سيزده آذر به سال شصت اندر خون تپيدم

    همچو اكبر هديه كردم در جواني نقد جانم …

    … نام من ، « حمزه شجاعي » هست جدم ختم مرسل

    ساكنم در وحدتيه جويي گر نام و نشانم …

     

    « حسين يزدان پناه » يكي از دوستان دوران تحصيل شهيد ، سال پنجاه وشش از آبادان به بوشهر آمد تا در آن جا ادامه تحصيل دهد . چون وضع مالي خوبي نداشت و خانواده اش نيز همراه او نبودند ، احساس غريبي مي كرد و ترس از اين كه او را در هنرستان صنعتي نپذيرند و در اين شهر غريب آواره گردد ، او را رنج مي داد . خودش مي گويد : « به مدسه ي حاج جاسم رفتم كه نام نويسي كنم ، ولي مرا قبول نكردند . ناراحت بودم . و در كنجي از مدرسه با صورتي گل آلود ، گريان و نا اميد نشستم . دلم مي خواست سنگ صبوري پيدا مي شد  تا عقده هاي دلم را باز كنم !

    ناگهان دستي بر شانه ام خورد . چهره ي جواني مخلص و معنوي در نگاههم نشست . سلام كرد و گفت : « گرفته به نظر مي رسي ، خبري شده ؟ » صدايش دلنشين بود و برايم آشنا . گفتم : « شما با « سيد ابراهيم بحريني » نسبتي داريد ؟ صدايتان خيلي شبيه اوست . » پاسخ داد : « سيد ابراهيم ، اقوام ماست ولي من « سيد حمزه شجاع » هستم . نگفتي چه شده ؟ » گفتم ، مي خواستم ثبت نام كنم ، جواب رد دادند . گفت : « اصلاً ناراحت مباش » خدا بزرگ است . خودم برايت درستش مي كنم . »

    پس از ثبت نام ، مدت يك سال و نيم در كنار يكديگر درس خواندم و با بسياري از خصوصيات برجسته ي او آشنا شدم . او انسان بخشنده اي بود . نمازش را به وقت ادا مي كرد و در كنار آن قرآن تلاوت مي كرد و تنها كسي بود كه آن جا قرآن را با صورت مي خواند . بعضي وقت ها كه كنار دريا مي رفتيم و براي تفريح ، شنا مي كرديم ، لباس هايش را كامل در نمي آورد . مي گفت : « نامحرم هست و درست نيست بي حجاب باشيم . »

    اوايل انقلاب بود . در آن روزها ، مدرسه تعطيل بود و تظاهرات مردمي عليه رژيم شاه به اوج خود رسيده بود . من و حمزه در راه پيمايي ها شركت فعال داشتيم . چند بار هم نزديك بود تير بخورم . پس از آن ، ديگر حمزه را نديدم تا اين كه خبر شهادتش را شنيدم . به حق او شايسته ي چنين مدالي از سوي معبود بود .»

    حمزه ، به فاصله ي چهار ماه ، دو نامه براي برادرش « حاج سيد حسن » فرستاد . يكي از جبهه ي غرب در سومار و ديگري از جبهه ي جنوب در دهلاويه .

    در نامه ي اول نوشت : « … برتري نيروي ما بر آنان كاملاً وجود دارد . ما در تاريخ 7/4/60 از شيراز به قهرمانشهر ( كرمانشاه ) اعزام شديم و سپس به اسلام آباد و از آنجا به سومار رفتيم . تصميم بنده اين است كه ان شاء الله تا آخر جنگ بمانم … »

    پانزدهم آبان ماه سال شصت در دومين نامه ي خود نوشت : « … فعلاً در جبهه ي دهلاويه هستم . دهلاويه ، روستايي است در حدود 35 كيلومتري سوسنگرد . در اين جبهه ، بر خلاف غرب ، منطقه صاف و بدون پستي و بلندي است ، به جز خاكريزي كه بولدورز براي حفاظت ما درست كرده است .

    بنده در حال حاظر ، يك آر پي جي چي شده ام ، يعني ما را به گروه هاي دوازده نفري تقسيم كرده اند كه هر گروه ، يك تير بار چي ، يك آر پي جي زن و بقيه داراي سلاح هاي سبك هستند . ممكن است همين زودي ها ، ديده باني خمپاره ي برادران ارتشي را بر عهده گرفتم . قرار است ان شاء الله ، همين زودي ها حمله اي بشود ؛ يعني ممكن است در طول همين دهه ي محرم .

    در تاريخ 10/8/60 همسر شهيد چمران به جبهه آمد و به سنگرها سركشي كرد و سوالاتي كرد كه به وي پاسخ داديم . وي زني است كه قد باريك و نسبتاً بلندي دارد و حاكي از زبردستي و چيركي اوست كه همراه يك خبرنگار آمده بودند . ظهر غذا خوردند و دوباره به تهران برگشتند … »

    برادر « اكبر حجري » فرمانده ي گردان عاشورا و كارمند اداره ي برق دير ، يكي از همرزمان دلير آن شهيد بزرگوار از تعهد و شجاعت « سيد حمزه » مي گويد : « جايي قرار گرفته بوديم كه بسيار صعب العبو بود . سه محور وجود داشت كه محورهاي 1 و 2 مال رو بود . فقط قاطر مي توانست عبور كند . بين روز شاهد بوديم كه قاطر با بار به ته دره پرت  ني شد . محور سوم طوري مشكل و صعب العبور بود كه قاطر هم نمي توانست عبور كند . در همين محور ، سنگرها قرار داشت و روبروي دشمن بود .

    از آب و غذاي گرم ، محروم بوديم . با كنسرو ارتزاق مي كرديم . هر 24 يا 48 ساعت ، پست ها تعويص مي شد . « حمزه » ديدبان بود و بيش از ده روز در آن نقطه ، دچار اسهال خوني شده بود و از درد مي ناليد .

    ما اصرار مي كرديم كه براي مداواي خود پستش را رها كند ؛ ولي او حاضر نشد سنگر ديدباني واحد خمپاره انداز را رها كند چرا كه مي گفت : « نگرانم كه سنگر را رها كنم . مبادا با رفتن من ، دشمن استراحت كند و يا فكري به ذهنش خطور كند . »

    « سيد حمزه » يكي از بهترين ديدبانان بود به همين خاطر ما هم دلمان نمي خواست ، آن سيد بزرگوار ، لحظه اي ما را تنها بگذارد.

    در وصف او همين را بگويم كه چون جدش اباعبدالله الحسين (ع) شجاع و دلير بود . انساني خوش برخورد ، متين ، آرام ، كم حرف ، پر تلاش و عاشق امام و جبهه بود . »
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربي براء
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x