نام رمضان
نام خانوادگی دشتكار
نام پدر حسن
تاریخ تولد 1345/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/12/02
محل شهادت جنوب
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سرباززميني ارتش
شغل سرباززميني ارتش
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن بوشهر
شهيد رمضان دشتكار، در تاريخ 9/7/1345 همزمان با شبهاي مبارك ماه رمضان متولد شد و به همين دليل نامش را رمضان گذاشتند.
پدرش ميگويد: «تا دنيا هست، رمضان نيز هست!» دورهي ابتدايي را تا سال چهارم در همان محل (روستاي تلاشكي) در دبستان «سپهر» گذراند و در سال پنجم به روستاي چاهكوتاه رفت.
او پس از سپري كردن موفقيت آميز دوران ابتدايي، وارد مدرسهي راهمنايي «آزادي» چاهكوتاه شد، اما همان سال ترك تحصيل نمود تا به خانوادهاش در امرار معاش، كمك نمايد.
وي، سرانجام به خدمت مقدس سربازي احضار گرديد و اين موضوع، فرصتي شد تا وي لباس مقدس رزم بپوشد و دين خود را به انقلاب و اسلام ادا نمايد. رمضان، پس از دورهي آموزشي در پادگان كازرون، تقاضاي رفتن به جبهه نمود كه با وي موافقت گرديد و بلافاصله به اهواز منتقل شد.
او پس از چند روز ماندن در اهواز، مجدداً تقاضاي رفتن به خط مقدم نمود كه همين امر، باعث شد تا در تاريخ 2/12/64 در عمليات والفجر 8، مورد اصابت گلوله قرار بگيرد و به فيض بزرگ شهادت نايل آيد.
ادامه مطلب
پدرش ميگويد: «تا دنيا هست، رمضان نيز هست!» دورهي ابتدايي را تا سال چهارم در همان محل (روستاي تلاشكي) در دبستان «سپهر» گذراند و در سال پنجم به روستاي چاهكوتاه رفت.
او پس از سپري كردن موفقيت آميز دوران ابتدايي، وارد مدرسهي راهمنايي «آزادي» چاهكوتاه شد، اما همان سال ترك تحصيل نمود تا به خانوادهاش در امرار معاش، كمك نمايد.
وي، سرانجام به خدمت مقدس سربازي احضار گرديد و اين موضوع، فرصتي شد تا وي لباس مقدس رزم بپوشد و دين خود را به انقلاب و اسلام ادا نمايد. رمضان، پس از دورهي آموزشي در پادگان كازرون، تقاضاي رفتن به جبهه نمود كه با وي موافقت گرديد و بلافاصله به اهواز منتقل شد.
او پس از چند روز ماندن در اهواز، مجدداً تقاضاي رفتن به خط مقدم نمود كه همين امر، باعث شد تا در تاريخ 2/12/64 در عمليات والفجر 8، مورد اصابت گلوله قرار بگيرد و به فيض بزرگ شهادت نايل آيد.
راوي: پدر شهيد
شهيد، در ماه مبارك رمضان به دنيا آمد و من به همين خاطر، نام او را رمضان گذاشتم.
تا كلاس پنجم در مدرسهي چاهكوتاه درس را ادامه داد، ولي چون دست تنها بودم و كار كشاورزي هم زياد بود، به پيشنهاد خودم ترك تحصيل نمود و به كار كشاورزي مشغول شد. به درس علاقه داشت، اما به خاطر من هيچ نگفت و مدرسه را ترك كرد.
در اين فكر بوديم كه براي او زن خوبي پيدا كنيم و به او پيشنهاد ازدواج بدهيم، اما بلافاصله اطلاع پيدا كرديم كه حسن زنگويي شهيد شده است. در همين موقع بود كه مادرش گفت: «شايد فرزند ما نيز شهيد شده باشد!»
و بعد از چند روز، از طرف بنياد شهيد به ما اطلاع دادند كه رمضان شهيد شده است. من و مادرش وقتي كه خبر شهادتش را شنيديم، عكسالعمل خاصي نداشتيم؛ خوشحال هم بوديم كه فرزندمان در راه خدا شهيد شده است.
راوي: مادر شهيد
از خدا شاكرم كه چنين فرزندي به من داد و در راه خدا تقديم نمايم. رمضان در فصل زمستان متولد شد . او بسيار مريضي كشيد و من به اندازه موهاي سرش نزر خوب شدنش كردم . قبل از شهادت وي خواب ديم يك يك فراري در خانه است و همچنين خواب ديدم كه دندان جلويي افتاده است . يكي از خواهرانش نيز خواب ديده بود كه بردارش در جنگلي گير افتاده است و خواهرش ميگفت : احتمال ميدهم كه بردارم ديگر بر نگردد .
مادرش ميگفت : روزي كه به سربازي ميرفت گفتم : كه دو پسر براي خودم و يكي براي حنا، و همينطور هم شد . در خواب ديدم كه لباس سربازي بر تن دارد گفتم كه پسرم برخيز و لباس از تن خود درآور، ناگهان بر خواست . همان زمان در خواب يكي از خواهرانش آمده كه به مادرم بگويد كه خدا را شكر كند كه شهيد شدم اگر اسير بودم چه ميكرد ؟ در خانه خيلي به من كمك ميكرد شهيد رمضان دشتكار با خواهرهايش بسيار خوش رفتار بود . بسيار با گذشت و بخشنده بود و صله رحم را به جا ميآورد . و هميشه چيزي كه ميبخشيد را پس نميگرفت . هيچ گاه از كسي دلخور نميشد وكسي از وي ناراحت نبود .
زمستان بود كه متولد شد. در هنگام تولد، خيلي مريضي سخت و زجر زيادي كشيد. نذر بسياري كردم كه بچهام خوب شود.
يك روز در عالم خواب ديدم كه مزاري روبروي خانهي ما قرار دارد. بعد از آن نيز خواب ديدم كه دندان جلوي من افتاده است. با اين دو خوابي كه ديدم، برايم قطعي شد كه پسرم شهيد خواهد شد.
به من الهام شده بود كه رمضان شهيد شده است. خود رمضان نيز قبل از رفتن به سربازي ميگفت : «اين عكسها را من براي شهادتم گرفتهام!» او مثل گل، پرپر شد و خدا را شاكرم كه در اين راه به شهادت رسيد.
رفتار او با همكلاسيهايش، خيلي خوب بود. از همكلاسيهاي او ميتوان به آقايان: خليل غريبي و علي بازيار و از دوستان قبل از سربازي او ميتوان به محمد مرادي اشاره كرد.
او در مراسم مذهبي، بالاخص در نماز جماعت، روضهي امام حسين (ع) و برنامههاي ديگري كه در مسجد برگزار ميشد، شركت فعال داشت.
در آخرين نامهاش نوشته بود: «مادر! ديگر جواب نامه برايم ننويسيدكه ديگر بر نميگردم!»
روزي كه به سرباز ي رفتم گفتم: كه دو پسر براي خودم و يكي براي خدا، و همينطور هم شد. در خواب ديدم كه لباس سربازي بر تن دارد ، گفتم كه پسرم برخيز و لباس از تن خود در آور ، ناگهان بر خواست . همان زمان در خواب يكي از خواهرانش آمده كه به مادرم بگويد كه خدا را شكر كند كه شهيد شدم اگر اسير بودم چه مي كرد ؟ در خانه خيلي به من كمك مي كرد. شهيد رمضان دشتكار با خواهرانش بسيار خوش رفتار بود . بسيار با گذشت و بخشنده بود و صله رحم را بجا مي آورد . هيچ گاه از كسي دلخور نمي شد و كسي از وي ناراحت نبود.
راوي: برادر شهيد
برخورد وي با ما بسيار مودبانه بود. او بيش از آنكه برادر من باشد، دوست من بود و با من بسيار دوستانه برخورد ميكرد.
اگر پولي داشت، يا آن را به ما ميداد، يا به نوعي، آن را خرج ما ميكرد.
هميشه براي شركت در مجالس عزاي ائمه (ع) پيش قدم بود و شبهاي رمضان نيز جزء اولين نفراتي بود كه در مراسم قرائت قرآن، شركت ميكرد.
ادامه مطلب
شهيد، در ماه مبارك رمضان به دنيا آمد و من به همين خاطر، نام او را رمضان گذاشتم.
تا كلاس پنجم در مدرسهي چاهكوتاه درس را ادامه داد، ولي چون دست تنها بودم و كار كشاورزي هم زياد بود، به پيشنهاد خودم ترك تحصيل نمود و به كار كشاورزي مشغول شد. به درس علاقه داشت، اما به خاطر من هيچ نگفت و مدرسه را ترك كرد.
در اين فكر بوديم كه براي او زن خوبي پيدا كنيم و به او پيشنهاد ازدواج بدهيم، اما بلافاصله اطلاع پيدا كرديم كه حسن زنگويي شهيد شده است. در همين موقع بود كه مادرش گفت: «شايد فرزند ما نيز شهيد شده باشد!»
و بعد از چند روز، از طرف بنياد شهيد به ما اطلاع دادند كه رمضان شهيد شده است. من و مادرش وقتي كه خبر شهادتش را شنيديم، عكسالعمل خاصي نداشتيم؛ خوشحال هم بوديم كه فرزندمان در راه خدا شهيد شده است.
راوي: مادر شهيد
از خدا شاكرم كه چنين فرزندي به من داد و در راه خدا تقديم نمايم. رمضان در فصل زمستان متولد شد . او بسيار مريضي كشيد و من به اندازه موهاي سرش نزر خوب شدنش كردم . قبل از شهادت وي خواب ديم يك يك فراري در خانه است و همچنين خواب ديدم كه دندان جلويي افتاده است . يكي از خواهرانش نيز خواب ديده بود كه بردارش در جنگلي گير افتاده است و خواهرش ميگفت : احتمال ميدهم كه بردارم ديگر بر نگردد .
مادرش ميگفت : روزي كه به سربازي ميرفت گفتم : كه دو پسر براي خودم و يكي براي حنا، و همينطور هم شد . در خواب ديدم كه لباس سربازي بر تن دارد گفتم كه پسرم برخيز و لباس از تن خود درآور، ناگهان بر خواست . همان زمان در خواب يكي از خواهرانش آمده كه به مادرم بگويد كه خدا را شكر كند كه شهيد شدم اگر اسير بودم چه ميكرد ؟ در خانه خيلي به من كمك ميكرد شهيد رمضان دشتكار با خواهرهايش بسيار خوش رفتار بود . بسيار با گذشت و بخشنده بود و صله رحم را به جا ميآورد . و هميشه چيزي كه ميبخشيد را پس نميگرفت . هيچ گاه از كسي دلخور نميشد وكسي از وي ناراحت نبود .
زمستان بود كه متولد شد. در هنگام تولد، خيلي مريضي سخت و زجر زيادي كشيد. نذر بسياري كردم كه بچهام خوب شود.
يك روز در عالم خواب ديدم كه مزاري روبروي خانهي ما قرار دارد. بعد از آن نيز خواب ديدم كه دندان جلوي من افتاده است. با اين دو خوابي كه ديدم، برايم قطعي شد كه پسرم شهيد خواهد شد.
به من الهام شده بود كه رمضان شهيد شده است. خود رمضان نيز قبل از رفتن به سربازي ميگفت : «اين عكسها را من براي شهادتم گرفتهام!» او مثل گل، پرپر شد و خدا را شاكرم كه در اين راه به شهادت رسيد.
رفتار او با همكلاسيهايش، خيلي خوب بود. از همكلاسيهاي او ميتوان به آقايان: خليل غريبي و علي بازيار و از دوستان قبل از سربازي او ميتوان به محمد مرادي اشاره كرد.
او در مراسم مذهبي، بالاخص در نماز جماعت، روضهي امام حسين (ع) و برنامههاي ديگري كه در مسجد برگزار ميشد، شركت فعال داشت.
در آخرين نامهاش نوشته بود: «مادر! ديگر جواب نامه برايم ننويسيدكه ديگر بر نميگردم!»
روزي كه به سرباز ي رفتم گفتم: كه دو پسر براي خودم و يكي براي خدا، و همينطور هم شد. در خواب ديدم كه لباس سربازي بر تن دارد ، گفتم كه پسرم برخيز و لباس از تن خود در آور ، ناگهان بر خواست . همان زمان در خواب يكي از خواهرانش آمده كه به مادرم بگويد كه خدا را شكر كند كه شهيد شدم اگر اسير بودم چه مي كرد ؟ در خانه خيلي به من كمك مي كرد. شهيد رمضان دشتكار با خواهرانش بسيار خوش رفتار بود . بسيار با گذشت و بخشنده بود و صله رحم را بجا مي آورد . هيچ گاه از كسي دلخور نمي شد و كسي از وي ناراحت نبود.
راوي: برادر شهيد
برخورد وي با ما بسيار مودبانه بود. او بيش از آنكه برادر من باشد، دوست من بود و با من بسيار دوستانه برخورد ميكرد.
اگر پولي داشت، يا آن را به ما ميداد، يا به نوعي، آن را خرج ما ميكرد.
هميشه براي شركت در مجالس عزاي ائمه (ع) پيش قدم بود و شبهاي رمضان نيز جزء اولين نفراتي بود كه در مراسم قرائت قرآن، شركت ميكرد.
اطلاعات مزار
محل مزاربوشهر
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها