نام داريوش
نام خانوادگی ملاح زاده
نام پدر محمدرضا
تاریخ تولد 1344/08/20
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/04/29
محل شهادت حاج عمران
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر
شهيد عبدالله ملاحزاده در سال 1344 در بوشهر به دنيا آمد. دورههاي ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت به پايان رساند و وارد دبيرستان شد. سال دوم دبيرستان بود كه تحصيل را رها نمود و عازم جبهههاي نبرد شد. فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي ايشان از مسجد توحيد و پايگاه مقاومت و انجمن اسلامي «سيد مختار» شروع شد.
ايشان در بازسازي مسجد توحيد بسيار فعاليت نمود. اهل امر به معروف و نهي از منكر بود و اگر منكري را ميديد، به موقع و به صورت مخفيانه تذكر ميداد. عبدالله چهار بار به جبهه رفت و چندين بار مجروح شد. يك بار كه مجروح شده و او را به اصفهان اعزام كرده بودند، سفارش كرده بود كه به خانوادهام اطلاع ندهيد.
ايشان پس از بارها حضور در جبهه، به جبههي غرب اعزام گرديد و در عمليات «والفجر 2 » در منطقهي حاجعمران شركت كرد و در همان عمليات نيز به فيض شهادت نائل آمد.
ادامه مطلب
ايشان در بازسازي مسجد توحيد بسيار فعاليت نمود. اهل امر به معروف و نهي از منكر بود و اگر منكري را ميديد، به موقع و به صورت مخفيانه تذكر ميداد. عبدالله چهار بار به جبهه رفت و چندين بار مجروح شد. يك بار كه مجروح شده و او را به اصفهان اعزام كرده بودند، سفارش كرده بود كه به خانوادهام اطلاع ندهيد.
ايشان پس از بارها حضور در جبهه، به جبههي غرب اعزام گرديد و در عمليات «والفجر 2 » در منطقهي حاجعمران شركت كرد و در همان عمليات نيز به فيض شهادت نائل آمد.
«به نام خداوند بخشنده مهربان»
هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مُرد، چرا كه اجل هر كس در لوح قضاي الهي به وقت معين ثبت است و هر كس براي يافتن متاع دنيا كوشش كند، از دنيا بهرهمندش كنيم، و هر كس براي ثواب ابدي آخرت سعي نمايد، از نعمت آخرت برخوردارش گردانيم.
«سوره آل عمران آيه ـ 145 »
با عرض سلام، سلامتي شما را از خداوند منان خواهانم. اميدوارم كه خوشحال و سلامت باشيد و ناراحتي بخاطر رفتن من به سوي خدايم، خدايي كه مرا آفريد بوسيلهي خاك و خونِ لخته، نداشته باشيد.
آيهي فوق كه در آن بارها و بارها دربارهي مصلحت و ارادهي خدا صحبت ميشد، دال بر درست بودن راهي است كه من انتخاب كردهام.
از شما خانوادهي عزيز ميخواهم كه ناراحت من نباشيد؛ چون من رسالتي كه شهيدان به گردنمان نهادهاند را انجام ميدهم و از شما ميخواهم كه هميشه خداوند را در نظر بگيريد و از او ياد كنيد. من از دوري شما ناراحتم، ولي وقتي خداوند را در نظر ميگيرم، خودم را راضي ميكنم كه در جبهه بمانم و ناراحت نباشم. خواهش ميكنم كه هيچ ناراحتي از طرف من نداشته باشيد، چون اين جا همه چيز مهيا است، فقط مانده كه دوره تمام شود و بعد ما را براي انتظامات به شهرهاي مرزي مانند سوسنگرد، شوش و غيره بفرستند. جاي هيچ گونه ناراحتي نيست، زيرا ما جزء انتظامات هستيم. بايد بگويم كه با تمام بچههاي مسجد توحيد، گرد هم جمع آمدهايم و تنها نيستيم.
با آرزوي طول عمر رهبر عزيزمان كه شما هميشه در خطش ثابت قدم هستيد و ظهور آقا و مولايمان، نامه را به پايان ميرسانم.
داريوش ملاح زاده
25/3/61
ادامه مطلب
هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مُرد، چرا كه اجل هر كس در لوح قضاي الهي به وقت معين ثبت است و هر كس براي يافتن متاع دنيا كوشش كند، از دنيا بهرهمندش كنيم، و هر كس براي ثواب ابدي آخرت سعي نمايد، از نعمت آخرت برخوردارش گردانيم.
«سوره آل عمران آيه ـ 145 »
با عرض سلام، سلامتي شما را از خداوند منان خواهانم. اميدوارم كه خوشحال و سلامت باشيد و ناراحتي بخاطر رفتن من به سوي خدايم، خدايي كه مرا آفريد بوسيلهي خاك و خونِ لخته، نداشته باشيد.
آيهي فوق كه در آن بارها و بارها دربارهي مصلحت و ارادهي خدا صحبت ميشد، دال بر درست بودن راهي است كه من انتخاب كردهام.
از شما خانوادهي عزيز ميخواهم كه ناراحت من نباشيد؛ چون من رسالتي كه شهيدان به گردنمان نهادهاند را انجام ميدهم و از شما ميخواهم كه هميشه خداوند را در نظر بگيريد و از او ياد كنيد. من از دوري شما ناراحتم، ولي وقتي خداوند را در نظر ميگيرم، خودم را راضي ميكنم كه در جبهه بمانم و ناراحت نباشم. خواهش ميكنم كه هيچ ناراحتي از طرف من نداشته باشيد، چون اين جا همه چيز مهيا است، فقط مانده كه دوره تمام شود و بعد ما را براي انتظامات به شهرهاي مرزي مانند سوسنگرد، شوش و غيره بفرستند. جاي هيچ گونه ناراحتي نيست، زيرا ما جزء انتظامات هستيم. بايد بگويم كه با تمام بچههاي مسجد توحيد، گرد هم جمع آمدهايم و تنها نيستيم.
با آرزوي طول عمر رهبر عزيزمان كه شما هميشه در خطش ثابت قدم هستيد و ظهور آقا و مولايمان، نامه را به پايان ميرسانم.
داريوش ملاح زاده
25/3/61
«خصوصيات اخلاقي شهيد»
ايشان معمولاً كم صحبت ميكرد و هميشه پس از تأمل و تفكر، نظر خود را بيان مينمود. با قرآن و دعا بسيار مأنوس بود و هميشه با صوت خوش قرآن را تلاوت ميكرد.
نامش در شناسنامه داريوش بود، ولي چون اسم عبـدالله را بيشتر دوست داشت، ميگفت نـام مـن «عبدالله» است و از ما نيز ميخواست او را به همين نام صدا بزنيم.
«مادر شهيد»
در ماه مبارك رمضان بيشتر وقت عبدالله در مسجد سپري ميشد. سحر كه ميشد، به همراه چند نفر از دوستانش، در كوچههاي محل راه ميافتادند و با نواختن طبلِ مخصوص (دُم دُم سحري) ديگران را براي سحري بيدار ميكردند. او سپس به خانه ميآمد و اعضاي خانواده را بيدار مينمود و بعد از سحري، دوباره به مسجد ميرفت. او گاهي حتي در مسجد ميخوابيد و به خانه نميآمد.
يك بار كه از جبهه برگشت، مقداري از خاك جبهه را همراه خود آورد. با آن خاك مُهر نماز درست كرد و به ما گفت: « اين خاكِ كربلاي ايران است و بوي عطر شهدا ميدهد!»
يكي از همرزمانش ميگفت كه قبل از اينكه شهيد شود، يك روز كنار منبع آب ايستاده بود و قرآن تلاوت مينمود. در همين حين، ناگاه كبوتر سفيدي از كنار او پرواز كرد و به آسمان پرواز نمود. همرزمانش با ديدن اين صحنه به او گفته بودند كه اين موضوع، نشانهي شهادت توست و تو شهيد ميشوي. تا اينكه در همان عمليات ـ والفجر 2 ـ تركش به صورتش اصابت نمود و شهيد شد.
ايشان اهل مسجد و عبادت بود و جاي مشخصي از مسجد توحيد را انتخـاب كـرده بـود و در آنجا نمـاز و دعـا ميخواند. وصـيت كرده بود كه اگر شهيد شدم، تابوتم را اول به اينجـا بياوريـد و بـعد به طرف قبرستان ببريد.دوستانش هم به وصيت او عمل كردند و تابوتش را قبل از دفن، به محل عبادت او در مسجد بردند و سپس دفن كردند.
همرزم شهيد « محمد دواني»
شهيد ملاحزاده اهل دعا و گريه زاري بود و در دعاها خيلي گريه ميكرد. يك روز كه دعا تمام شده و ايشان خيلي گريه كرده بود، به شوخي به او گفتم: اگر پدرت هم فوت كرده بود، تو اين قدر گريه نميكردي! و او در پاسخ من گفت: هر كس كه گريه نكند، بخاطر كم بودن ايمانش است! عليرغم گذشتن ساليان زياد، هنوز هم وقتي براي زيارت مزار او به بهشتصادق ميروم، اين جملهي ايشان به يادم ميآيد.
همرزم شهيد «رحمان تنگستاني»
هميشه از ما ميخواست كه به او عبدالله بگوييم. آخرين باري كه به جبهه رفت، شب قبل از اعزام دور هم نشسته بوديم. آن شب، چهرهي عبدالله تغيير كرده بود. لحن صحبت ايشان نيز مثل هميشه نبود.
در عمليات والفجر 2 ، درست چند دقيقه قبل از شهادت به ما گفت: بچهها!، بياييد سرود «الله اكبر» بخوانيم. هنوز دو دقيقه از اين موضوع نگذشته بود كه خمپارهاي كنار ما به زمين خورد. وقتي گرد و غبار خوابيد، ديديم از عبدالله، تنها چفيهاش باقي مانده است.
ادامه مطلب
ايشان معمولاً كم صحبت ميكرد و هميشه پس از تأمل و تفكر، نظر خود را بيان مينمود. با قرآن و دعا بسيار مأنوس بود و هميشه با صوت خوش قرآن را تلاوت ميكرد.
نامش در شناسنامه داريوش بود، ولي چون اسم عبـدالله را بيشتر دوست داشت، ميگفت نـام مـن «عبدالله» است و از ما نيز ميخواست او را به همين نام صدا بزنيم.
«مادر شهيد»
در ماه مبارك رمضان بيشتر وقت عبدالله در مسجد سپري ميشد. سحر كه ميشد، به همراه چند نفر از دوستانش، در كوچههاي محل راه ميافتادند و با نواختن طبلِ مخصوص (دُم دُم سحري) ديگران را براي سحري بيدار ميكردند. او سپس به خانه ميآمد و اعضاي خانواده را بيدار مينمود و بعد از سحري، دوباره به مسجد ميرفت. او گاهي حتي در مسجد ميخوابيد و به خانه نميآمد.
يك بار كه از جبهه برگشت، مقداري از خاك جبهه را همراه خود آورد. با آن خاك مُهر نماز درست كرد و به ما گفت: « اين خاكِ كربلاي ايران است و بوي عطر شهدا ميدهد!»
يكي از همرزمانش ميگفت كه قبل از اينكه شهيد شود، يك روز كنار منبع آب ايستاده بود و قرآن تلاوت مينمود. در همين حين، ناگاه كبوتر سفيدي از كنار او پرواز كرد و به آسمان پرواز نمود. همرزمانش با ديدن اين صحنه به او گفته بودند كه اين موضوع، نشانهي شهادت توست و تو شهيد ميشوي. تا اينكه در همان عمليات ـ والفجر 2 ـ تركش به صورتش اصابت نمود و شهيد شد.
ايشان اهل مسجد و عبادت بود و جاي مشخصي از مسجد توحيد را انتخـاب كـرده بـود و در آنجا نمـاز و دعـا ميخواند. وصـيت كرده بود كه اگر شهيد شدم، تابوتم را اول به اينجـا بياوريـد و بـعد به طرف قبرستان ببريد.دوستانش هم به وصيت او عمل كردند و تابوتش را قبل از دفن، به محل عبادت او در مسجد بردند و سپس دفن كردند.
همرزم شهيد « محمد دواني»
شهيد ملاحزاده اهل دعا و گريه زاري بود و در دعاها خيلي گريه ميكرد. يك روز كه دعا تمام شده و ايشان خيلي گريه كرده بود، به شوخي به او گفتم: اگر پدرت هم فوت كرده بود، تو اين قدر گريه نميكردي! و او در پاسخ من گفت: هر كس كه گريه نكند، بخاطر كم بودن ايمانش است! عليرغم گذشتن ساليان زياد، هنوز هم وقتي براي زيارت مزار او به بهشتصادق ميروم، اين جملهي ايشان به يادم ميآيد.
همرزم شهيد «رحمان تنگستاني»
هميشه از ما ميخواست كه به او عبدالله بگوييم. آخرين باري كه به جبهه رفت، شب قبل از اعزام دور هم نشسته بوديم. آن شب، چهرهي عبدالله تغيير كرده بود. لحن صحبت ايشان نيز مثل هميشه نبود.
در عمليات والفجر 2 ، درست چند دقيقه قبل از شهادت به ما گفت: بچهها!، بياييد سرود «الله اكبر» بخوانيم. هنوز دو دقيقه از اين موضوع نگذشته بود كه خمپارهاي كنار ما به زمين خورد. وقتي گرد و غبار خوابيد، ديديم از عبدالله، تنها چفيهاش باقي مانده است.
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها