شهید خلیل فردوسی در سال ۱۳۴۴ در شهرستان کازرون در خانوادهای مذهبی و متوسط چشم به جهان گشود و در اوان کودکی درحالیکه بیش از ۶ سال سن نداشت پدرش را از دست داد و مزه یتیمی را چشید ولی مادر قهرمانش با رنج و مشقت فراوان مانع آن شد که فقدان پدر در روحیه این سرباز امامزمان اثر کند و تا آن جا که در توان داشت در تربیت وی تلاش نمود. سپس به همراه خانواده به دالکی مهاجرت نمود و دوران تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان در مدارس دالکی ادامه داد. او جوانی مؤمن و متقی و خوشرو بود و با دوستانش مثل برادر واقعی خویش رفتار میکرد. ایشان در تظاهرات و راهپیماییهای ضد رژیم طاغوت شرکت فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شروع جنگ تحمیلی هر وقت سخن از اعزام داوطلبانه میشد مشتاقانه عزم رفتن مینمود. علاقه فراوان او باعث شد خانواده را ترک کند و در تاریخ ۱۳۶۰/۱۲/۱۴ راهی پادگان آموزشی شهید دستغیب کازرون بشود و پس از اتمام دوره آموزشی در تاریخ ۱۳۶۰/۱۲/۲۹ عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل گردد. او در عملیات ظفرمندانه فتحالمبین شجاعانه با دشمن بعثی جنگید و در عملیات بیتالمقدس سنگرهای نبرد را ترک نگفت. شهید فردوسی در تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۱۹ مجدداً عازم جبهههای نبرد گردید و پس از اتمام دوره آموزشی تخریب در عملیات والفجر ۱ شجاعانه شرکت نمود. در همان اوائل بعد از عملیات والفجر ۱ بود که در جبهه برای عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبتنام نمود و لباس مقدس پاسداری را برتن پوشید. خلیل از آن جا که نیرویی بسیار زبده و هوشیار و باتجربه در واحد تخریب به شمار میآمد همیشه توسط فرماندهانش جهت انجام مأموریتهای خطرناک و حساس و برای شناسایی منطقه عملیاتی انتخاب و اعزام میشد و در واحد تخریب بهعنوان مربی آموزشی خدمتگزار اسلام و میهن اسلامی بود. وی سنگر مبارزه را از عملیات والفجر یک تا پایان عملیات خیبر رها نکرد و در آن عملیاتها نیز همانند گذشته جنگید و حماسه آفرید. وی پس از ۱۸ ماه حضور مداوم در جبههها برای مدت دو ماه به منظور رفع گرفتاریهای خانواده به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان برازجان مشغول گردید اما عشق به معشوق و شوق وصال پروردگار مجدداً او را به جبهه کشانید و پس از چهار ماه نبرد در حالی که فرماندهی یک اکیپ ضد زره را در مقابله با تانکها و نیروهای دشمن بعثی به عهده داشت پس از رشادتها و حماسههای فراوان با اصابت تیر تیربارهای دشمن یا مهدی گویان جان به جانآفرین تسلیم کرد .
خلیل بیش از ۲۵ ماه را در جبهههای نبرد گذرانده بود و در حقیقت فرزند جبههها بود و پاداشی جز شهادت برای این همه زحمات شبانهروزی شایستگی وی را نداشت.
بسمالله الرحمن الرحیم
قسم به عصر که انسان همه در خسارت و زیان است. مگر آنان که ایمان آورده و نیکوکار شدند و بهدرستی و پایداری در دین به یکدیگر سفارش کردند.
با حمد و ستایش خداوند یکتا که جهانی به این عظمت و به قوه لایزال خداوندی آفرید و به ما جان داد و دوباره جان ما را میگیرد و سپس در روز قیامت ما را دوباره زنده میگرداند تا هرکسی به پاداش کار نیک خود برسد.
و با سلام بر پیامبر و ائمه معصومین (ع) که برای هدایت بشر روی زمین آمدند تا ما را با اسلام و قوانین الهی آشنا سازند و ما را از روز قیامت خبر دهند و با سلام و درود به شهدای اسلام از صدر گرفته تاکنون خصوصاً شهدای دشت کربلا که تا جهان پا برجاست همه نسلهای بعدی از آنها و خطمشی آنها درس و راه و رسم زندگی کردن را یاد میگیرند که چطور عزت و شرف زندگی با کند. وصیتنامهام را مینویسم. اولین وصیت من به برادران و خواهران حزب الهی دین است که اگر میخواهند راه شهدا رفته باشند به حرفهای امام توجه نموده و به آن عمل کنند و وصیت دیگرم این است که مردم نسبت به مسائلی که در جهان و مملکتها و شهرها و روستاها و در کل در جامعه میگذرد آگاه باشند زیرا دشمن ما از هر راهی میخواهد به انقلاب اسلامی ما ضربه بزند درنتیجه هوشیارانه عمل کنیم.
و از خواهرانم میخواهم حجابشان را که یکی از واجبات اسلامی است را رعایت کنند زیرا که دشمن همان طور که از خون سرخ و رنگین شهدا وحشت دارد از سیاهی چادر تو نیز وحشت دارد و انتظار شهدا از برادرانی که در ارگانها به اسلام خدمت میکنند این است که این گفته امام امت که میگویند اگر قلمها برای خدا و خلق خدا به کار افتد مسلسلها کنار میروند و اگر برای خدا و خلق خدا نباشند مسلسل ساز میشوند را فراموش نکنید. پس ای برادری که در اداره پشت میز نشستهای این میز حاصل خون شهدایی است که جانشان را در راه خداوند و برای رضای خداوند دادهاند و وظیفه تو که پشت این میز نشستهای این است که قلمت را در راه خداوند و برای رضای خداوند بر روی کاغذ ببری و خدمتت را به نحوی که خداوند از تو راضی باشد انجام دهی. پس اگر این گونه عمل کردی از خون پاک شهدا پاسداری و حراست کردهای و اگر به این صورت نبود به خون آنها خیانت کردهای و در روز قیامت باید جواب بدهی. در پایان از کلیه کسانی که مرا میشناسند حلالیت میطلبم و اگر کسی از من طلبکاری دارد به خانوادهام بگوید. و از مادرم و برادرانم و خواهرم و تمامی اقوام و خویشاوندان حلالیت میطلبم.
ان تنصروا الله ینصرکم و یّثبَتْ اقدامکم
خلیل فردوسی ۱۳۶۳/۱۲/۱۵
خاطراتي از زبان مادر شهيد:
خليل را چهار ماهه باردار بودم كه يك شب در خواب ديدم كه شخصي بزرگوار يك روسري به من هديه داد.در آن موقع پدر خليل به اقتضاي شغلش كه نظامي بود جهت انجام ماموريت به دزدگاه جم و ريز رفته بود.وقتي به خانه برگشت روسري سبز خوش رنگي را براي من هديه آورده بود.گفت اين روسري را سيدآتشي براي شما فرستاده است.و در ادامه تعريف كرد كه در دزدگاه به منزل سيدآتشي رفتم كه در آن جا اتاقي را جهت سكونت اجاره نمايم.سيدآتشي مي گفت:به مشهد رفته بودم در مشهد خواب ديدم كه آقا امام رضا(ع)به من فرمودند يك روسري بخر و آن را براي خانم نجف فردوسي ببر.زيرا خانم حامله است و پسري در شكم دارد.سيدآتشي فرداي آن شب به بازار رفته و روسري سبز رنگي خريداري كردند وقتي از زيارت برگشتند آن روسري را به همسرم هديه كرده بود تا به من بدهد.
آن روسري هنوز هم نزد من مي باشد . تا وقتي خليل نوزاد بود روسري را روي گهواره او مي انداختم و وقتي هم كه شهيد شد آن را روي حجله ايشان انداختم.
يكي از دوستان شهيد تعريف مي كند كه: «خليل مي گفت شبي در كردستان مردي را با صورتي زيبا و نوراني در خواب ديده است كه خود را صاحب الزمان معرفي كرده است.اما در مورد خوابش چيزي براي ما تعريف نكرد. »
خليل در اوايل انقلاب اسلامي 12 سال داشت .يك روز كه در تظاهرات شركت كرده بود سربازان رژيم سلطنتي سر او را به در و ديوار زده بودند .وقتي ايشان به منزل برگشت خون از سر و رويش سرازير بود.بعد از آن كه انقلاب پيروز شد ما در ياسوج بوديم.بعد از روي كار آمدن دولت بني صدر به ما خبر رسيد كه خليل را بازداشت كرده اند.وقتي پيگيري كرديم متوجه شديم كه خيلي عليه بني صدر اعلاميه پخش نموده است.وي يك روز و يك شب را در بازداشگاه به سر برد.وقتي كه به سراغش رفتم تا از مامورين خواهش كنم كه او را آزاد كنند خليل مرا سرزنش كرد و گفت:شما لازم نيست دنبال من به اينجا بياييد . دولت بني صدر ازبين مي رود و من نيز آزاد مي شوم.يك روز بعد از اين ماجرا با خبر شديم كه بني صدر از ايران فرار كرده است.
خاطره اي از زبان برادران تخريب:
تا آنجايي كه اين حقير با برادر شهيد خليل فردوسي كار مي كردم او هميشه به دستورات فرماندهان احترام مي گذاشت ، هيچ وقت تمرد نكرد ه و عاشقانه ماموريت مي گرفت . به نحوي احسن انجام مي داد.اويك عاشق بود و سعي مي كرد كارهاي دشوار را به عهده بگيرد.او جزء يكي از نيروهاي اطلاعات رزمي تخريب بود و پيش از هر عمليات همراه برادران شناسايي به شناسايي خط دشمن مي رفتند . هيچ جايي را سراغ ندارم كه همراه گروه شناسايي نرفته باشد و انجام وظيفه نكرده باشد . هميشه در كارهاي خود مصمم بود و نماز خود را همراه گروه شناسايي پشت ميدان مين دشمن مي خواند.در عمليات غرور آفرين خيبر ايشان جزء نيروهاي تخريب و نيروي پيشتاز بودند . در روز عمليات خيبر با چند نفر از برادران كانال دشمن را گرفته بودند و ايشان كه وظيفه اش تخريب بود و چون ديده بود كه لازم است آر پي جي هفت و تيربار برداشته بودند و با هفت از برادران حماسه اي آفريدند كه واقعاً چشم گير بود. آنها با سلاح هايي كه دشمن به جا گذاشته بود با هوشياري خود و برادران تخريب كه همراه او بودند دشمن را زير آتش گرفتند تا نيروهاي گردان بتوانند تغيير موضع بدهند . هنگامي كه من با تويوتا به منطقه عملياتي رفتم تا برادران را بياورم آن قدر حجم آتش سنگين بود كه به دليل برخورد ماشين با حجم سنگين آتش يكي از برادران از ماشين پرت شد و مجروح شد و ما نيز برگشتيم و او را به اورژانس رسانديم . ديگر از برادر فردوسي قطع اميد كرده بوديم كه ناگهان ساعت 11صبح با يك چهره خاك آلود و خسته ولي با روحيه اي شاد و خندان برگشتند. از حماسه خود صحبت نمي كردند اما از حماسه ديگر برادران صحبت به عمل مي آوردند . واقعاً او مصداق يك رزمنده نمونه و يك پاسدار رشيد بود كه با قدرت بر قلب دشمن يورش مي برد . او واقعاً از امام علي(ع)درس گرفته بود كه در صحنه نبرد جمجمه خود را به خدا مي سپرد و دندان ها را روي هم مي گذاشت و انتهاي سپاه دشمن را نگاه مي كرد و با توكل و عنايت خداوند به قلب دشمن مي تاخت و هميشه ثابت قدم بود.
اين ها نمونه بارز پيروان حق و حقيقت هستند و در صحنه نبرد به جز نابودي دشمن و پيروزي حق به چيز ديگري فكر نمي كنند.
ياداشتي از دفترچه خاطرات شهيد خليل فردوسي:
بسم الله الرحمن الرحيم
والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
اينجانب خليل فردوسي اعزامي از يكي از روستاهاي اطراف برازجان به اسم دالكي . الان در يكي از چادرها نشسته ام با چند تن از برادران با هم درد دل مي كنيم . مثلاً درد دلي كه داريم نصيحتي وصيتي هر چه اسمش را مي توان گذاشت اين است كه آن برادري كه پشت ميز نشسته و قلمي در دست اوست بداند كه اين قلم حاصل خون هزاران شهيد است امام مي گويد كه اگر قلم ها براي خدا و خلق خدا به كار افتد مسلسل ها از كار مي افتد و اميدوارم كه روزي بيايد كه مسلسل ها تبديل به قلم شوند و اگر قلم ها براي رضاي خدا و خلق خدا نباشد مسلسل ساز شود.پس اي برادراني كه پشت ميز نشسته اي و اي برادري كه در ارگان هاي انقلابي خدمت مي كنيد مواظب رفتار،اعمال،كردار خودتان باشيد كه با وضع صحيح و رفتار اسلامي با مردم برخورد كنند . برادري كه امروز به مدرسه مي روي فكر درست باش درست را خوب بخوان .برادر معلم برادر فرهنگي فكر باش كه به اين وظيفه به نحو احسن عمل كني وكسي را كه زير دستت دانش ياد مي گيرد،علم ياد مي گرد،صحيح پرورش دهي به خاطر اين كه فردا مملكت احتياج به برادران روشن فكر و متفكري دارد كه خودتان بهتر تشخيص مي دهيد . چه از لحاظ سياسي چه علمي ودانش هاي پيشرفته و علم و الكترونيك و اين مسائل . فردا وظيفه من و تو است كه هم از لحاظ صنعت و هم از لحاظ كشاورزي بتوانيم به برادران كمك كنيم . عرض ديگري كه داريم خون شهداء است . مادر هر موقعيتي كه در نظر مي گيريم در اين جنگ چقدر شهيد داده ايم . اگر بخواهيم اين جنگ را به اين صورت تمام كنيم وهي بگوييم جنگ فايده ندارد و فلان ، فردا از خانه كه مي خواهيم بيرون بياييم پسر آن شهيد را كه مي بينيم چه مي خواهيم جواب بدهيم مادر شهيد را كه مي بينيم چه جواب مي خواهيم بدهيم سر قبر شهداءدر گلستان شهداء كه مي خواهيم برويم چه جواب بدهيم پس در نتيجه اين مسائل هم بايد در نظر گرفته بشود و به اعمالي كه شهداء داشتند عمل كنيم و نگذاريم كه خون آنها پايمال شودو تا آخرين قطره خونمان با هر ابر قدرتي و هر متجاوزي و هر ستمگري در هر كجاي جهان و در هر نقطه زمين چه در خشكي و چه در دريا و چه در هوا بجنگيم و كفر را سرنگون كنيم.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته.