مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید جمشید رستمی

869
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام جمشيد
نام خانوادگی رستمي
نام پدر مصيب
تاریخ تولد 1344/08/15
محل تولد بوشهر - گناوه
تاریخ شهادت 1365/10/19
محل شهادت شلمچه
مسئولیت روحاني
نوع عضویت روحاني
شغل روحاني
تحصیلات -
مدفن گناوه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • دير سالي است كه بندري كهن در حاشيه خليج فارس را كه امروزه نام ،‌گناوه بر تاركش مي‌درخشيد روستاههاي كوچ و بزرگ احاطه كرده است. روستاهايي دور و نزديك كه در حاشيه‌هاي شمالي،‌جنوب و شرق اين بندر،‌با مردماني صبور و پرتلاش و مهربان، نفس مي‌كشند. «كمالي» نام يكي از روستاهاست كه ساكنان نجيبش عمدتاً امروزه در گناوه سكني گزيده‌اند اما هنوز هم هستند كشاورزاني پرتلاش كه با كوشش فراوان خود دل زمين را مي‌شكافند و رزق حلال خدا از دل آن بيرون مي‌كشند.

    «جمشيد» در پانزدهم آبان ماه چهل و چهار (15/8/44) در اين روستا چشم رو به گيتي باز كرد. صداي نجواي الله اكبر پدرش «مصيب» در آسمان ستاره‌اي به نام او ثبت كرد تا از آن پس عزيز خانواده بادش. پدر كشاورزي مي‌كرد. اما كشاورزي رونقي در آن ايام انداخت . زمين خسيس شده بود و چرخ زندگي بايد مي‌چرخيد. پدر مجبور شد كوچ كند تا امرار معاش خانواده با مشكل مواجه نشود.

    چندي بعد خانواده در بندر كهن گناوه سكني گزيده. جشميد 3 سال بيشتر نداشت كه اين كوچ رقم خورد. اين كوچ موجب گشت تا پدر خيالش بابت تحصيل فرزندانش راحت باشد.

    در هفتمين بهار زندگي‌اش ،‌در مدرسه 17 شهريور ثبت نام كرد تا دوران ديگر در زندگي خود رقم بزند. جمشيد دوران ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و راهي مقطع راهنمايي شد. مدرسه ارشاد (شهيد خدرزاده فعلي)‌دومين محفل علمي وي بود. جمشيد اين دوران را نيز با موفقيت پشت سر گذاشت و آماده حضور در مقطع دبيرستان شد. در همين ايام پدرش كه علاقه وافري به حوزه‌ي علميه داشت و به وي پيشنهاد كرد تا تحصيلات خود را در حوزه‌ي علميه ادامه دهد. جمشيد با اشتياق فراوان پيشنهاد پدر را پذيرفت و براي ادامه تحصيل راهي شهر قم شد. تحصيلات حوزوي همزمان با جنگ بود و حدود هفت سال طول كشيد. در طول دوران تحصيل در حوزه‌ استعدادهاي بالقوه خود را در زمينه‌هاي فني و هنري شكوفا كرد در طول اين ايام مدام مبلغاني به منطقه جنگي اعزام مي‌كردند اما جمشيد هرگز حاضر نشد اين گونه پا به جبهه بگذارد بلكه همواره گمنام و به عنوان يك بسيجي وارد جبهه مي‌شد. جمشيد علاقه وافري به گمنامي داشته و براي اين كه او را نشناسند هر بار از يك شهر به جنگ اعزام شد. نخستين بار هشتم شهريور ماه شصت و دو به جبهه اعزام شد. و چهار سال در جبهه حضور فعال داشت و در عمليات‌هاي متعدد شركت جُست.

    «جمشيد» سرانجام از چهار سال حضور در جبهه،‌هيجدهم دي ماه شصت و پنج در منطقه شلمچه به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

     
    ادامه مطلب
    آخرين پيام قبل از شهادت

    بسم ا..الرحمن الرحيم

    رب الشرح لي صدري و يسرلي امري و حلل عقده من لساني يفقهو قولي

    صحبتي به آن صورت ندارم ولي اطاعت از ولي فقيه تنها راه پيشرفت در جنگ است.

    پيام ديگر دارم و اصل آن هم همين است كه نگذاريد تاريخ صدر اسلام تكرار شود. و بعد از امام خداي ناكرده بعضي‌ها سوء استفاده بكنند آن طوري كه بخواهند

    «واسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

    اين پيام از طريق نوار ويدئويي كه در جبهه از ايشان ضبط شده بود تهييه شده است.

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    نحوه‌ي شهادت شهيد جمشيد رستمي

    شلمچه كربلاي پنج ساعت 7 صبح. هيجدهم ديماه شصت و پنج. گردان 412 همه لباس غواصي پوشيدند و آرام به سوي موضع حركت كردند. عصر روز بعد،‌نوزدهم ديماه گردان به طرف خط مقدم حركت مي‌كند. ساعت 8 شب گردان كنار خط آرام مي‌گيرد. همه نشسته‌اند ،‌منتظر ،‌با نداي فرمانده ساعت 9 حركت آغاز مي‌شود. گردان بايد فاصله 8 كيلومتري را در آب پياده طي كند بدون اين كه دشمن متوجه شود.

    عمق آب حداقل نيم متر و حداكثر يك و نيم متراست. ساعت يك نيمه شب با سيم‌هاي خاردار جاسازي شده، در آب حركت كند مي‌شود. سيم‌هاي خاردار بريده مي‌شوند.دشمن از حمله‌اي ناگهاني گويا خبردار شده است. شليك‌هاي پياپي دشمن آغاز مي‌شود. دلاوران گردان 421 سيم‌هاي خاردار را پشت سر مي‌گذارند حركت از نو آغاز مي‌شود. خط اول حالا شكسته شده است. گردان به سمت هدف اصلي در حال پيش روي است . هدف اصلي كانال پرورش ماهي است. ساعت 3 بامداد كار تمام شد. گردان 421 به هدفش رسيد. همه در گوشه و كناري نشسته‌اند. جمشيد به همراه رزمنده‌اي ديگر در سنگري نشسته است. چون همه از آب بيرون آمده‌اند احساس سرما مي‌كنند. همه به سنگرها پناه برده‌اند. صداي جير جيركها و زوزه‌ي ناگهاني خمپاره‌اي ،‌ سكوت نيمه شب را مي‌شكند. چشم‌ها منتظر . بقيه اگر از راه برسند و حركت راه ادامه دهند پيروزي در عمليات نزديك است. صداي زوزه‌ي خمپاره‌اي ناگهان چشم‌ها را نگران مي‌كند.

    خمپاره در دل سنگري فرود مي‌آيد. چشم‌ها  همديگر را جستجو مي‌كنند اشك‌ها سرازير مي‌شود همهمه ناگهاني بچه‌ها كه آرام مي‌گيرد. عده‌اي به همراه فرمانده به سوي سنگر مي‌دوند. آري اين همان سنگري است كه چند لحظه پيش «جمشيد» به همراه رزمنده‌اي ديگر در آغوش آن نشسته بودند.

    صداي زمزمه‌اي غريبي آمد:‌«انا لالله و انا اليه راجعون»

    جمشيد در سپيده دمي به معشوقش رسيد و به سوي عرش كبريايي پرواز كرد.

     

    دريچه‌اي از دفتر خاطرات جمشيد رستمي

    امداد خميني

    در تاريخ 13/11/43،‌عصر از دژ پشت جزيره ما را به قصد بردن خط مقدم حركت دادند. و به اين طرف پل يعني جزيره انتقال دادند. به علت تعويض ما با نيروهاي ديگر ،‌ما را به خط مقدم نبردند و به منطقه‌اي نرسيده به خط مقدم شب را صبح كرديم. تا بعد از ظهر روز چهاردهم آغاز بوديم. بعد ما را دسته دسته كردند و حركت دادند.

    هنوز در آغاز راه بوديم كه هواپيماهاي عراقي ما را بمباران كردند ولي الحمدا هيچگاه به هدف نمي‌خورد. هواپيماهاي دشمن از نوع سوخو بود چونكه بالهايش باز و بسته مي‌شد. اين حادثه چندين بار تكرار شد.

    من و همراهانم اين صحنه‌ها را كه مي‌ديديم .آيه 6 سوره انيس را مي‌خوانديم كه «وجعنا من.» برادر محبي معاون فرمانده گردان به محض رسيدن ما به خط مقدم فوراً با عجله بچه‌ها را از ماشين پياده كرد و گفت:‌كه سريعتر سنگر بگيريد. هنوز مستقر نشده بوديم كه هواپيماها دوباره آمدند ولي خوشبختانه آسيبي به ما نرسيد . يك چيز تعجب آور و اعجاز انگيز اين كه در آخرين مرحله بمباران تمام بمبها كه فرود آمده بود همگي عمل كردند ولي يكي از بمبها در جاده فرود آمد و در زمين فرو رفت و عمل نكرد و اگر عمل مي‌كرد امكان داشت كه تلفات جبران ناپذيري بر ما وارد آورد.

    بعد از ظهر حدود ساعت 5/6 مقر ما در خط بمباران شد و بعضي از سنگرها سوخت يكي از بچه‌ها به نام مجتبي دچار موج گرفتگي شد و آن را فوراً با آمبولانس به پشت خط انتقال دادند.

    بمبها آتش زا بودند. برادران با هم سلاحها و مهمات را خارج و در سنگرهاي ديده‌باني مستقر شدند،‌عراقيها يك نوبت صبح و يك نوبت بعد از ظهر بمباران كردند و طي اين مدت،‌خسارت مالي وارد شد اما خسارت جاني نداشتيم.

    روز16/1/63 محل استقرار ما را مورد هدف قرار دادند ولي خوشبختانه هيچكدام به هدف نمي‌خورد و به اطراف اصابت مي‌كرد. صبح كه خواب بوديم زير پايمان مي‌لرزيد.

    روز 18/1/63 صبح هيچ اتفاقي رخ نداد.

    شب 18/1/63 به ما آماده باش صددرصد دادند چون كه عراقي‌ها نفوذ كرده بودند ما آيه‌ي ‌جعلنا ..را قبلاً مي‌شنديم ولي مصداقش را در اينجا يافتيم. دشمن واقعاً گيچ شده بود زيرا كه دقيقاً مي‌توانست ما را بمباران كند و يا با توپخانه و خمپاره زير آتش بگيرد.

     

    خاطرات

    خواهر ارشد خانواده رسمتي از برادرش اينگونه سخن مي‌راند:

    پيش از آخرين اعزام جمشيد،‌به خواهر كوچكترم گفته بود، اين از رفتن ديگر برگشتني ندارد. يقين دارم كه شهيد مي‌شوم. او رفت و فقط هفت روز بعد اين پيشگويي درست از آب درآمد و جمشيد به آرزويش رسيد. در اعزام‌هاي قبلي هم كه مجروح شده بود او را در شهرهاي اهواز،‌شيراز و تهران جستجو كرده  بودند ولي هرگز نگذاشته بود خبري به خانواده برسانند تا مبادا كسي به خاطر او به زحمت بيافتد. در زمانهايي كه در ميان ما و مردم بود كمتر از جبهه و جنگ حرف مي‌زد و مدام مي‌گفت من وصيتي ندارم و فقط شهادت را جستجو مي‌كنم. و سرانجام اين جستجوگر عاشق ، معشوقش را يافت  و به او پيوست .

    زيباترين چيزي كه از دوران نوجواني هميشه دوست مي‌داشت و مدام زير لب زمزمه مي‌كرد ذكر «يا زينب(ص)» بود. در تمام مدتي كه در جبهه بود حتا در لحظه شهادت نيز پيشاني بند يا زينب(ص) بر پيشاني بسته بود.

    مادر شهيد جمشيد رستمي نيز از نخستين و دوست داشتني ترين فرزندش مي‌گويد:‌

    جمشيد من تمام خصايص و صفاتي را كه خودم دوست داشتم در درونش بود. انگار خداوند فرزندي به من عطا كرد تا من دگر آرزوي در اين جهان فاني نداشته باشم. مهربان،‌اهل نماز، عبادت ،‌مردم دوست، سربه زير،‌اهل مطالعهبارزترين خصوصيات جمشيد بود. از وقتي كه پايش به جبهه باز شد تا لحظه شهادتش اهل خانواده كمتر او را ديدند. موقع شهادت 21 سال و 2 ماه سن داشت . ولي من از پانزده سالگي به بالا كمتر او را ديدم. مدام اين سالها را در مسير حوزه و جنگ سپري كرد. اميدوارم خداوند اين هديه‌ي نابي را كه به من تقديم كرده بود، قبول كرده باشد.

     

    نامه‌اي به خانواده‌ شهيد جمشيد رستمي از طرف همرزم شهيد علي شريف آبادي رفسنجاني،‌پس از شهادت جمشيد

    با سلام و درود به پيشگاه حضرت بقيه االاعظم مهدي(عج)‌آن منجي عالم بشريت و سلام و درود بر نايب برحقش يگانه رهبر مستضعفان جهان امام خميني و سلام بر تمامي شهداي اسلام كه با خون خود اين درخت عظيم اسلام را آبياري نمودند. و در حقيقت جان خويش را فداي اسلام و روح ملكوتي خود را در جمع ملائك و فرشتگان عالم به پرواز درآوردند.

    اينجانب حقير علي شريف آبادي سلام خودم و ديگر همرزمانم را خدمت شما و خانواده‌ي روحاني شهيد رستمي عرض مي‌كنم و از خداوند صبري عظيم نسبت به بازماندگان اين شهد مسئلت دارم. بنده چون مدتي كوتاه در كربلاي 4و 5 با شهيد همرزم بودم و از خاطرات ايشان چيزي زيادي يادم نمي‌آيد و آنچه كه يادم هست جمشيد با لباس كاملاً ساده و با يك عدد چفيه دور گردنش در بين بسيجيهاي گردان 412 از لشكر ثارامظلومانه آمد و رفت مي‌كرد و كسي او را نمي‌شناخت. در ميان آن همه رزمنده فقط جمعي از برادران كه طلبه بوديم ايشان را مي‌شناختيم. تا نزديك شدن،‌عمليات حتا عده‌اي از برادران در گردان نمي‌دانستند كه طلبه است،‌من او را به ديگران معرفي كردم. خصوصيت ديگر جمشيد اين بود كه علاقه زيادي به ادعيه‌ي مفاتيح الجنان داشت،‌در عمليات كربلاي 4 هواپيماهاي دشمن بمباران مي‌كردند،‌اما ايشان را ديدم كه وضو گرفته و نماز ظهرش را مي‌خواند و بعداً كتابي از جيب بيرون آورده و شروع كرد به تعقيبات نماز،‌اصلاً انگار كه عمليات انجام شده و او فقط وظيفه خود عمل كرده.

    خاطره‌ي ديگري كه از جمشيد دارم مربوط به قبل از عمليات كربلاي 5 است. هنوز وارد منطقه نشده بوديم . در چادر خود با ديگر برادران چاي درست مي‌كرد به من هم تعارف كرد و من چايي ميل نمي‌كردم. گفتم نمي‌خواهم. جمشيد گفت:‌بيا بخور از اين جور چايي‌ها تو بهشت نيست!

    واسلام عليكم و رحمه و بركاته

    التماس  دعا

    علي شريف آباداي رفسنجاني

     

    نامه‌اي به خانواده شهيد جمشيد رستمي از طرف همرزم شهيد كرامت اكريمي‌زاده شيرازي

    به نام خدا

    در سال 59 به قم آمدم. در نيمه‌هاي سال بود كه با جمشيد آشنا شدم . كم كم اين آشنايي زياد و زيادتر شد. در دوره‌ي اول انتخابات با او و جمعي ديگر از دوسستان براي تبليغات رياست جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي به استان محروم سيستان و بلوچستان رفتيم. در سال 1361 و قبل از والفجر مقدماتي حضرت آيت‌امشكيني در نماز جمعه قم فرمودند:‌كه روحانيون عزيز به جبهه بروند.

    ما هم به اتفاق جمشيد و چند تن از دوستان عزم جبهه كرديم اما بعلت كمي سن و پايين بودن درس،‌مسئولين دفتر تبليغات قم فرمودند:‌شما نمي‌توانيد به جبهه برويد و بايد درس بخوانيد.

    بالاخره بنده با يكي از دوستان نامه‌اي از مسئول مدرسه كرماني‌ها گرفتيم و به اهواز رفتيم و وقتي اينها متوجه شدند كه توانستيم به جبهه برويم. شهيد رستمي نامه‌اي براي ما نوشتند و در آن نامه درج نمودند كه ما جداً از اين كه با شما نيامديم پشيمانيم و شما طريقه‌ي اعزام خود را براي ما بنويسيد تا ما هم بياييم. در سال 62 هم حجره شديم و در حجره‌ي 32 مدرسه قديري قم درس مي‌خوانديم . اخلاص،‌صفا،‌محبت و يكرنگي از خصوصيات بارز او بود. زياد فكر مي‌كرد و كمتر حرف مي‌زد. عشق به شهادت سراسر وجودش را به‌ آتش كشيده بود. و اكسير محبت حق جانش را ربوده بود. در عملياتهاي مختلف از قبيل رمضان،‌خيبر،‌كربلاي 4،‌كربلاي 5 شركت نموده و بدنش با تير و تركش آشنايي داشت. از ذلت و زبوني بيزار بود. در عمل بي ريا و در گفتار صريح،‌قبل از عمليات كربلاي 4 با عده‌اي از دوستان مدرسه قديري به لشكر ثارالله رفتند و در عمليات كربلاي 5 جام گواراي شهادت نوشيد و در جوار يار آرام گرفت.

    نامش جاويد و راهش پر رهرو باد

    كرامت اكريمي‌زاده شيرازي
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارگناوه
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    Drop files here or
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.