نام احمد
نام خانوادگی بحراني تلقاتلي
نام پدر حسن
تاریخ تولد 1346/01/02
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1366/01/15
محل شهادت شلمچه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سربازكميته
شغل -
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن وحدتيه
زندیگنامه شهید
« احمد » ، اولين فرزند خانواده ي « حسن بحراني تلقاتلي » است كه در دوم فروردين ماه سال چهل و شش هجري خورشيدي ، پس از مهاجرت خانواده از « تلقاتل » در وحدتيه ( بي براء ) متولد شد . وي در دامان مادري پاك و محجوب و پدري سخت كوش و تلاشگر پرورش يافت .
پس از رشد و بالندگي و گذراندن دوران طفوليت به مكتب خانه رفت و جزء سي ام قرآن را فرا گرفت ، پايه هاي مقطع تحصيلي ابتدايي را با علاقه و جديت به پايان رسانيد . تحصيلات راهنمايي را نيز تا سال دوم ادامه داد و در كنار تحصيل ، همدوش پدر در تأمين معاش خانواده همت گماشت .
تلاش وي جهت يادگيري كارهاي فني مثمر ثمر بود چرا كه توانست با ، هوش و استعدادي كه در اين گونه مهارتها داشت رشته هاي تعمير كاري موتورهاي بنزيني ، سيم پيچي و … را بياموزد .
اخلاق خوش ، منش انسان دوستانه ، همسايه داري و بي ريايي از خصوصيات بارز وي بود . با تشكيل بسيج مستضعفين در محل ، به عضويت آن در آمد و فعالانه مشغول خدمت شد و دوستان خود را به فعاليت در آن ترغيب و تشويق مي كرد .
سال شصت و چهار به خدمت مقدس نظام وظيفه ي عمومي فراخوانده شد و به عنوان وظيفه ي كميته ، به جبهه ي نبرد با دشمن متجاوز عازم گرديد . وي ، همان سال با خانم « مريم بحراني » ، پيمان و پيوند زناشويي بست . « در خانواده ، با همسرخويش با مهرباني رفتار مي كرد و به ايشان تأكيد داشت كه مهمان نوازي را هيچ گاه فراموش نكند ؛ چرا كه عقيده داشت رونق و صفاي خانواده زن مهمان نواز است ، هميشه به وي مي گفت كه در تمام امور به خداوند توكل و تكيه كند چون تنها خداست كه حلال مشكلات است . »
» مادر از خوابي كه از دهه ي پنجاه شمسي ديده بود ، مي گويد : « اوايل دهه ي پنجاه بود . شبي در عالم خواب ديدم كه سيدي نوراني و جليل القدر بر اسبي سوار بود و پرچمي در دست به سمت قبله مي تاخت . پشت سرش ، آتشي هولناك ، شعله ور بود . چون منزل ما و منزل مرحوم حاج سيد موسي شجاع ، كنار هم بود، صبح زود نزد حاج آقا رفتم و خواب را برايش نقل كردم . ايشان فرمودند : « امام خواهد آمد و جنگي سخت در خواهد گرفت و هر دوي ما از آن سرانجام در تاريخ پانزدهم فروردين ماه سال شصت و شش بي نصيب نخواهيم بود ! »
سرانجام احمد بر اثر اصابت تركش در جبهه ي شلمچه به ديار دوست سفر كرد و به خيل شهداي خميني پيوست و تعبير خواب آن سيد بزرگوار به وقوع پيوست .
ادامه مطلب
« احمد » ، اولين فرزند خانواده ي « حسن بحراني تلقاتلي » است كه در دوم فروردين ماه سال چهل و شش هجري خورشيدي ، پس از مهاجرت خانواده از « تلقاتل » در وحدتيه ( بي براء ) متولد شد . وي در دامان مادري پاك و محجوب و پدري سخت كوش و تلاشگر پرورش يافت .
پس از رشد و بالندگي و گذراندن دوران طفوليت به مكتب خانه رفت و جزء سي ام قرآن را فرا گرفت ، پايه هاي مقطع تحصيلي ابتدايي را با علاقه و جديت به پايان رسانيد . تحصيلات راهنمايي را نيز تا سال دوم ادامه داد و در كنار تحصيل ، همدوش پدر در تأمين معاش خانواده همت گماشت .
تلاش وي جهت يادگيري كارهاي فني مثمر ثمر بود چرا كه توانست با ، هوش و استعدادي كه در اين گونه مهارتها داشت رشته هاي تعمير كاري موتورهاي بنزيني ، سيم پيچي و … را بياموزد .
اخلاق خوش ، منش انسان دوستانه ، همسايه داري و بي ريايي از خصوصيات بارز وي بود . با تشكيل بسيج مستضعفين در محل ، به عضويت آن در آمد و فعالانه مشغول خدمت شد و دوستان خود را به فعاليت در آن ترغيب و تشويق مي كرد .
سال شصت و چهار به خدمت مقدس نظام وظيفه ي عمومي فراخوانده شد و به عنوان وظيفه ي كميته ، به جبهه ي نبرد با دشمن متجاوز عازم گرديد . وي ، همان سال با خانم « مريم بحراني » ، پيمان و پيوند زناشويي بست . « در خانواده ، با همسرخويش با مهرباني رفتار مي كرد و به ايشان تأكيد داشت كه مهمان نوازي را هيچ گاه فراموش نكند ؛ چرا كه عقيده داشت رونق و صفاي خانواده زن مهمان نواز است ، هميشه به وي مي گفت كه در تمام امور به خداوند توكل و تكيه كند چون تنها خداست كه حلال مشكلات است . »
» مادر از خوابي كه از دهه ي پنجاه شمسي ديده بود ، مي گويد : « اوايل دهه ي پنجاه بود . شبي در عالم خواب ديدم كه سيدي نوراني و جليل القدر بر اسبي سوار بود و پرچمي در دست به سمت قبله مي تاخت . پشت سرش ، آتشي هولناك ، شعله ور بود . چون منزل ما و منزل مرحوم حاج سيد موسي شجاع ، كنار هم بود، صبح زود نزد حاج آقا رفتم و خواب را برايش نقل كردم . ايشان فرمودند : « امام خواهد آمد و جنگي سخت در خواهد گرفت و هر دوي ما از آن سرانجام در تاريخ پانزدهم فروردين ماه سال شصت و شش بي نصيب نخواهيم بود ! »
سرانجام احمد بر اثر اصابت تركش در جبهه ي شلمچه به ديار دوست سفر كرد و به خيل شهداي خميني پيوست و تعبير خواب آن سيد بزرگوار به وقوع پيوست .
مادرش مي گويد : « هنگامي كه پيكر مطهر فرزندم تشييع شد و مي خواستند او را دفن كنند بر سر مزارش رفتم تا با او آخرين وداع را داشته باشم . حاج سيد موسي مرا صدا كرد و گفت:يادت هست كه چه خوابي ديده بودي امروز همان روز است . »
خانم جمعه پور بيان مي دارد : « هر دو پسرم در جبهه بودند . يك هفته قبل از شهادت فرزندم احمد ، شبي در عالم خواب ديدم كه محمد علي ، گم شده است . بسيار ناراحت بودم و گريه زاري مي كردم . تصميم گرفتم دنبالش بگردم . بدون آن كه بدانم چه مقصدي دارم به راه افتادم . آن قدر با پاي برهنه رفتم كه پاهايم تاول زد . بلبلي بر كتفم جا خوش كرد و نشست .به فضاي وسيعي رسيدم . ميني بوس بدون سرنشيني آنجا پارك شده بود . سوار شدم كه حركت كنم ولي پشيمان شدم .
باز با همان پاي برهنه پياده ، راهي شدم . خيلي خسته بودم . به غاري رسيدم . گفتم «الله اكبر»،كجا دارم مي روم ؟ خدايا كمكم كن پيش رويم نوري تشييع كرد . به سوي نور حركت كردم . به آخر غار كه رسيدم ، سيدي بزرگوار ديدم كه روبه قبله داشت . از او پرسيدم اينجا كجاست ؟ گفت : نمي داني كجا آمده اي ؟ اينجا كربلاست » .
باور كردني نبود . چه افتخاري . گفتم ، ولي من لياقت و شايستگي ندارم . سيد جواب داد : « چرا . تو با پاي برهنه از راهي دور آمده اي و شايسته ي زيارتي . بلبلي كه روي دوشم نشسته بود پرواز كرد و رفت . گفتم ، چرا اين پرنده پرواز كرد ؟ آقا فرمود : « جاي خودش را پيدا كرد و رفت . » خود شهيد احمد بحراني در خواب ديده بود كه امام خميني به او فرموده بود : « بلند شو ، چرا در خانه خوابيده اي ؟ به سوي جبهه بشتاب . » در همان خواب ديده بود كه به جبهه رفته و با رشادت دو تانك دشمن را منهدم كرده ولي تانك سوم او را از پشت به شهادت رسانده است . احمد اين خواب را براي مادر خود نقل كرد و او تأكيد نمود كه براي همسرش بازگو نكند . يك هفته بعد به درجه ي رفيع شهادت نايل شد .
كربلاي پنج و ياد از احمد بحرانيم
در دل دشمن نشانده تير پيكان ياد باد
ادامه مطلب
خانم جمعه پور بيان مي دارد : « هر دو پسرم در جبهه بودند . يك هفته قبل از شهادت فرزندم احمد ، شبي در عالم خواب ديدم كه محمد علي ، گم شده است . بسيار ناراحت بودم و گريه زاري مي كردم . تصميم گرفتم دنبالش بگردم . بدون آن كه بدانم چه مقصدي دارم به راه افتادم . آن قدر با پاي برهنه رفتم كه پاهايم تاول زد . بلبلي بر كتفم جا خوش كرد و نشست .به فضاي وسيعي رسيدم . ميني بوس بدون سرنشيني آنجا پارك شده بود . سوار شدم كه حركت كنم ولي پشيمان شدم .
باز با همان پاي برهنه پياده ، راهي شدم . خيلي خسته بودم . به غاري رسيدم . گفتم «الله اكبر»،كجا دارم مي روم ؟ خدايا كمكم كن پيش رويم نوري تشييع كرد . به سوي نور حركت كردم . به آخر غار كه رسيدم ، سيدي بزرگوار ديدم كه روبه قبله داشت . از او پرسيدم اينجا كجاست ؟ گفت : نمي داني كجا آمده اي ؟ اينجا كربلاست » .
باور كردني نبود . چه افتخاري . گفتم ، ولي من لياقت و شايستگي ندارم . سيد جواب داد : « چرا . تو با پاي برهنه از راهي دور آمده اي و شايسته ي زيارتي . بلبلي كه روي دوشم نشسته بود پرواز كرد و رفت . گفتم ، چرا اين پرنده پرواز كرد ؟ آقا فرمود : « جاي خودش را پيدا كرد و رفت . » خود شهيد احمد بحراني در خواب ديده بود كه امام خميني به او فرموده بود : « بلند شو ، چرا در خانه خوابيده اي ؟ به سوي جبهه بشتاب . » در همان خواب ديده بود كه به جبهه رفته و با رشادت دو تانك دشمن را منهدم كرده ولي تانك سوم او را از پشت به شهادت رسانده است . احمد اين خواب را براي مادر خود نقل كرد و او تأكيد نمود كه براي همسرش بازگو نكند . يك هفته بعد به درجه ي رفيع شهادت نايل شد .
كربلاي پنج و ياد از احمد بحرانيم
در دل دشمن نشانده تير پيكان ياد باد
اطلاعات مزار
محل مزاروحدتيه
وضعیت پیکرمشخص
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها