مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عبدالحسین گنخكی

757
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عبدالحسين
نام خانوادگی گنخكي
نام پدر مراد
تاریخ تولد 1351/01/15
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/02/11
محل شهادت شلمچه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن بهشت کاظم آبدان
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • ادامه مطلب
    بسم الله الرحمن الرحيم

    «قاتلوا في سبيل الله ألذين يقاتلونكم و لا تعتدوا و إن الله لا يحب المعتدين»

    «بجنگيد در راه خدا با كساني كه با شما به جنگ و دشمني بر خواسته اند ولي هرگز ستم نكنيد كه خداوند ستمكاران را دوست ندارد».

    پدر ومادر عزيزم:سلام بر شما. عزيزان من؛ ما در زماني زندگي مي كنيم كه اسلام عزيز ومظلوم مورد هجوم ابرقدرتهاي جهانخوار قرار گرفته تا آن نور درخشانش را خاموش يا لااقل از نور افشاني آن جلوگيري كنند وموتور تقويت كننده منبع نور، احتياج به سوخت دارد كه سوخت آن از خون ماست.

    اي پدر و اي مادرم؛ پس خوشحال باشيد كه كسي را پرورش داده ايد كه شايد خونش بتواند قطره اي از سوخت آن موتور را تأمين كند وپيش خداوند مهربان سر افراز وسر بلند هستيد وبجاي گريه دعا براي سلامتي امام عزيزمان بكنيد.

    اي مردم :در همه حال پرهيزگار باشيد وخداوند بزرگ برپيدا وپنهانتان مطلع بدانيد ودر همه حال خدا را ياد كنيد. تقوي، عمل صالح و اخلاق نيكو انسان را از آن راه پر پيچ وخم عبور مي دهد.

    اي براداران وخواهران عزيز من: شما بايد توطئه توطئه كاران را كشف وآنرا خنثي كنيد. دشمنان خود واسلام را به خاك ذلت بنشانيد. اين نعمت خداداد را از ياد نبريد. در همه حال فرمانبر ومطيع امام باشيد. زيرا كه در اين زمان چراغ هدايت به دست اوست. به شعارتان عمل كنيد. امام را تنها نگذاريد.

    جبهه ها را پر كنيد.پشت جبهه ها را گرم نگه داريد. بدانيد تا هنگامي كه شما در صحنه هستيد وبه خدا ايمان داريد و وحدت كلمه شعار شماست هيچ خطري شما را تهديد          نمي كند.

    در پايان از شما مي خواهم كه براي ما از خداوند طلب مغفرت كنيد. زيرا كه ما هم در دنيا دچار اشتباه وگناه شده ايم. هر كس از من بدي ديده به بزرگي خودش مرا ببخشد. از خداوند مهربان مي خواهم كه مقدرات شما را در آينده اي نزديك به سعادت وسلامت سوق دهد و دين ودنياي شما را در پناه خويش حفظ فرمايد كه او بهترين حافظ و    «أرحم الراحمين» است.

    شما را به خدا مي سپارم.

    قربان شما برادر كوچكتان

    «عبد الحسين گنخكي»

     
    ادامه مطلب
    از زبان مادر شهيد:

    يكي از بستگان براي اينكه خبر شهادت عبدالحسين را به ما بگويد، به منزل ما آمد. در حال مقدمه چيني بود، من مانع شدم. بقيه صحبت را خودم با اين خواب ادامه دادم؛ خواب ديدم كه در باغ سبز و خرمي در حال قدم زدن هستم و در درون آن باغ باغهاي ديگري است. در اين ميان عبدالحسين را ديدم كه دفتر بزرگي در دست دارد و در كنار در ورودي اين باغ ايستاده است. به طرفش رفتم.

    گفتم: چرا اينجا ايستاده اي؟

    گفت: «اين باغ منزل من است و منزل همه شما و از امام زمان مي خواهم كه در آينده همه شما را به اين باغ راهنمايي كند».



    از زبان خواهران شهيد:

    ◄ او انساني پاك، خوش اخلاق و خوش برخورد بود. با همه ي ما مهربان بود و در امور مهم با ما مشورت مي كرد و به رأي و نظر ما احترام خاصي قائل مي شد.

    ◄ هرگز خوبيها و سيماي برادرم را فراموش نمي كنم.مهرباني هايش هنوز در خاطرم جا دارد.



     

    از زبان برادران شهيد:

    عبدالحسين دوره مقدماتي نهضت را در «دبستان مالك اشتر سهول» به پايان رساند. او فردي چالاك و باهوش بود و در كنار درس و مشق به تقويت جسم و روح خود نيز     مي پرداخت. به كوهنوردي و راهپيمايي در دل طبيعت علاقه داشت و در بين ورزشها به كاراته توجه بيشتري نشان مي داد و از هر فرصتي براي تمرين اين ورزش استفاده        مي كرد. در سنين نوجواني دوش به دوش پدر كار مي كرد و اين باعث گرديد كه او از نزديك با سختيهاي زندگي آشنا گردد. در كار كشاورزي به پدر كمك مي كرد. سپس به عنوان كمك مكانيك در برازجان به كار مشغول شد و با ورود آفتاب ولايت حضرت امام خميني به ايران و پيروزي نهضت حسيني و سپس تشكيل بسيج در مورخه 12/6/1362 به عضويت بسيج در آمد و ماههايي از سالهاي 62 و 63 و 64 و 65 را در جبهه گذراند و حتي مجروح هم شد. سپس با آغاز فصل بهار سال 67 او كه ديگر تحمل غم جدايي از دوستان و همرزماني كه خود را به قافله عشق رسانيده بودند نداشت و از طرفي ديگر اين غم بر دلش سنگيني مي كرد بار ديگر براي چندمين بار بند پوتينهايش را محكم كرد، اسلحه بدست گرفت و با كوله باري از تجربه راهي شلمچه شد. حال نيز مي رفت تا مدرك شهادت را در «گردان مالك اشتر» از دست سرور شهيدان بگيرد.

     

    ياران به اوج سبز شهادت رسيده انــد          مــا را بگو …سقوط به اعماق خواب ها

    شايد تو بال عشق گشايي و گر نه ما             پروازمان نشسـته در آغـوش قـاب ها

    ◄ آخرين بار كه مي خواست به جبهه برود، سابقه جبهه اش را به او گفتم و از او پرسيدم دوباره چرا؟

    در جواب به من گفت: شبهاي پر هيجان و خطر آفرين عمليات را با هيچ آرامشي در بستر عوض نمي كنم.

    ◄ او در جبهه ها علاوه بر اينكه تك تيراندازي ماهر بود در امر قايقراني نيز مهارت داشت و در منطقه شلمچه در امر جابجايي نيروها اداي تكليف مي نمود.

    ◄ عبدالحسين روحيه جوانمردي و ورزشي بسيار خوبي داشت. از خصلتهاي خوب او كه نشأت گرفته از همين روحيه بود يكي كمك به مردم فقير  و ديگري همكاري و كمك به كساني بود كه محتاج همياري و كمك او بودند.

    ◄ من كلاس چهارم ابتدايي بودم كه عبدالحسين جهت خداحافظي وحلاليت طلبي به نزد پدر و مادرم آمد. اصرار مادرم بر اين بود كه اعزام خود را به تأخير بياندازد. ولي او در تصميمش قاطع و استوار بود. به هر شكلي بود از مادرم اجازه و حلاليت گرفت، مرا بوسيد و بسوي آبدان رهسپار شد.

    ◄برادر شهيد از روحيات ديني و مذهبي و فعاليتهاي اجتماعي شهيد مي گويد:

    او در ماه محرم، صفر و رمضان در حسينيه و مسجد بود و به مسائل ديني اهميت بسياري مي داد و يكي از خواسته هايش اين بود كه روزي هيأتي تشكيل دهد كه از خيلي نظرها نمونه باشد. يك هيأت سنگين كه هسته آن را جوانان با ايمان و مخلص تشكيل دهند. از ديگر فعاليتهاي اجتماعي شهيد اين بود كه در برگزاري انتخابات و تشويق مردم براي حضور در انتخابات سعي فراوان مي كرد. او همچنين عضو «جمعيت هلال احمر» بود و در سال 65 كه سيل مناطقي از شهرستان دشتي را فرا گرفت و رودخانه مند طغيان كرد به ياري سيل زدگان و آسيب ديدگان سيل شتافت تا ضمن كمك و نجات آنها به ابراز همدردي  با آنها نيز بپردازد.



    همرزم شهيد:

    يكي از دوستان شهيد كه هيچ وقت بعد از شهادت عبدالحسين لباس بسيجي را از تن خود بيرون نكرد و بخاطر عبدالحسين و علاقه اي كه بين آنها بود هرگز او را فراموش         نمي كند، مي گويد:

    من و عبدالحسين دو دوست صميمي و يكدل بوديم، با هم بزرگ شديم، با هم زندگي مي كرديم. وقتي كه پي بردم عبدالحسين در «جبهه شلمچه» است برايش نامه اي نوشتم و متعاقبا از او خواستم كه از امور شخصي و ايامي كه در جبهه ها بر او مي گذرد برايم بنويسد. دو هفته بعد خبر شهادتش را شنيدم و يك هفته بعد از شهادت پيكر مطهرش را آوردند.

    17 روز بعد، نامه اي بدستم رسيد. باورم نمي شد، يكبار، دوبار، چندبار نگاهش كردم.  مي خواستم وانمود كنم كه اين نامه را دوستانش نوشته اند و بي خيال از كنارش بگذرم ولي از قلم و دست خط روي پاكت نامه پي بردم كه نويسنده نامه خود عبدالحسين است. خدا مي داند كه چهار سال آن نامه را باز نكردم و پيش خودم نگه داشتم. بعد از آن پاكت نامه را آرام آرام باز نمودم، لحظات هيجان آور و حساسي بود. نامه تاشده را از درون پاكت در آوردم. شروع به خواندن نامه كردم. با خواندن نامه درد فراقش در درونم بيشتر و تازه تر مي شد تا اينكه به مطلبي رسيدم كه همه وجودم را به آتش كشيد.

    بدين مضمون نوشته بود:« از … برايم خواستگاري كن كه سالهاست به آن عشق           مي ورزم.»

    ديگر كاملا دير شده بود. دختر هم بعد از چهار سال ازدواج كرده بود و صاحب فرزنداني بود. زياد خودم را نفرين كردم و تصميم گرفتم نامه را به دست دختر بسپارم.

    دختر نامه عبدالحسين را گرفت، باورش نمي شد كه نامه اوست، آن را بوسيد، بر ديده نهاد و اشك ريخت.

    من هرگز ماجراي نامه را فراموش نمي كنم.

    و نه هرگز ياد و نام او را …

    يادش گرامي باد.



    همرزم شهيد:

    توي آبهاي خروشان شط افتاده بودم، آب مرا به سرعت بسوي عراقي ها مي برد. هيچ كس جرأت پريدن در آب را نداشت. در اين لحظات ناگهان عبدالحسين خود را بي باكانه به امواج سپرد تا مرا نجات دهد. الان كه اين حادثه ها را در ذهنم مرور مي كنم وبه لحظات و عاقبتي  كه در انتظارم بود مي انديشم، مو از بدنم سيخ مي شود كه يا با تير مستقيم عراقي ها كشته مي شدم و يا در تور آنها به دام مي افتادم و اسير قفس آنها   مي شدم. اما آن بسيجي فداكار و دلير با نجات دادن من از دست امواج خروشان و مغرور كاري كرد كه آن رود خروشان نيز در مقابل روحيه فداكاري و ايثارگري او احساس حقارت و كوچكي كند.



    همرزم شهيد:

    او از صبح كه بيدار مي شد تا شب بيكار نمي نشست. بي سيم چي بود و به موازات اين كار ديده باني مي كرد و در تيراندازي نيز استاد همه ما بود. خود را درگير امور و كارها  مي كرد و همواره دوست داشت كه قسمتي از كار به عهده او باشد. كاملا فعال و با نشاط بود، مرتب به همراه فرمانده به سنگرها و نيروها سر مي زد و با خسته نباشيد به آنها روحيه مي داد. هرگز صورت گشاده و پرخنده او را فراموش نمي كنم.



    همرزم شهيد:

    با شهيد گنخكي از سن ده سالگي دوست شدم، از خصوصيات بارز او روحيه ايثار و فداكاري بود. هر جا كسي را گرفتار كار مي ديد به ياري و كمك او مي شتافت. به درماندگان كمك مي كرد. به خواندن كتب ديني و يادگيري فرائض ديني اهميت بسياري مي داد. شبها به روستاي مجاور مي رفت تا در مراسم عبادي و اجتماعي آنجا شركت كند. اهل مطالعه بود و كتابهايي كه مي خواند در اختيار ديگران نيز قرار مي داد تا مطالعه كنند. او از دوستان صميمي من بود كه تأثير زيادي در روحيه من از بعد وارستگي و ايمان داشت. عشق او به فراگيري علم بود كه باعث مي شد هر شب با پاي پياده به روستاي مجاور برود تا در كلاسهاي نهضت سواد آموزي شركت كند. اينك بياد مي آورم شبي را كه با دوچرخه به زمين خورده بود و با دستاني خونين و پر از خار به كلاس درس وارد شد.  آنگاه كه از كلاس جبهه نيز بر مي گشت خاطرات جبهه و جنگ را با شور و شوق زائدالوصفي براي ما تعريف مي كرد. او شوق رفتن به جبهه و نبرد با بعثيون را در دل ما زنده كرد.

    در فروردين 1367 به اتفاق دوستان صميمي ام به جبهه اعزام شديم در آبدان با  بدرقه گرم مردم به دير رفتيم و بعد از اقامه نماز، سخنراني و مداحي، رأس ساعت 3 بعد از ظهر در قالب يك گردان عازم بوشهر شديم. فرداي آن روز در بسيج مركزي، محل اعزام نيروي استان، سازمان دهي شده و سپس در ميان دود اسپندها و تكبيرها بوشهر را به مقصد ماهشهر ترك كرديم.

    در «پادگان الغدير ماهشهر» به دسته گروهان و گردان سازماندهي شديم و در قالب «ناوتيب سيزده اميرالمؤمنين » قرار گرفتيم، بعد از گرفتن اسلحه چند روزي مستقر شديم سپس به «مارد» و از آن جا به شلمچه اعزام شديم، فرمانده ما «شهيد باقري» بود. شب بعد، ما به خط مقدم رهسپار شديم.

    هنوز سه ساعتي از بامداد 11/2/67 نمي گذشت كه در سنگر كمين در حالي كه مشغول ديده باني بود و با دوربين منطقه را ديد مي زد، مورد اصابت تير قناسه قرار گرفت. تير به دوربين و سپس به چشم چپ آن عزيز اصابت كرد. او به خواب ابدي رفت تا شلمچه و بچه ها يك قدم به كربلا نزديكتر شوند.

    تو چه مي داني كه رمل و ماسه چيست                 بين ابروها رد قناسه چيست.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربهشت کاظم آبدان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x