مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عبدالحسین محمدطاهری

428
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عبدالحسين
نام خانوادگی محمدطاهري
نام پدر محمد
تاریخ تولد 1338/11/04
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/11/03
محل شهادت خليج فارس
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت كادردريايي ارتش
شغل كارمنددريايي ار
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن برازجان
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • شهيد عبدالحسين محمد طاهري فرزند محمد در سال 1328 در شهر برازجان در خانواده اي مسلمان و مؤمن پا به عرصه وجود گذاشت.او در سن شش سالگي به مدرسه رفت و تا كلاس ششم ابتدايي در دبستان معرفت مشغول به تحصيل بود. در سال 1340 به علت فقر مالي ترك تحصيل نمود، و پس از معافيت از خدمت سربازي در سال 1345 تشكيل خانواده داد ودر بانك بيمه بازرگانان مشغول به كار شد. و بعد از انحلال بانك بيمه بازرگانان به كارگري مشغول شد.و سپس در سال 1356 به استخدام نيروي دريايي در آمد و در سال 56،57 با اينكه محيط نظامي با مقررات خشك ارتشي از سياست به دور بود، بعد از تعطيل محل كار خود همراه ديگر اقشار امت مسلمان باشركت در تظاهرات در براندازي نظام طاغوتي فعال بود.از خصوصيات اخلاقي شهيد،اين بود كه بسياري از كارهايي را كه جنبه خير و سعادت دنيا و آخرت در آن بود انجام مي داد و هميشه سعي مي كرد كه به كسي اذيت و آزار نرساند.در اين 36 سالي كه عمر كرد به همه همكاران و دوستان و اقوام و خويشان بالخصوص همسايگان نيكي كرد تا به ديگران سرمشقي ارايه داده باشد ،كه در زندگي دنيايي بقيه مردم او را در كارهايشان الگو قرار دهند.و آنهايي كه از نزديك چهره هميشه خندان و مظلوميت وي را ديده بودند،برايشان قابل قبول است.وي پس از به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي وشروع جنگ تحميلي،از طريق گردان تكاوران اعزام شد و بعد از انجام چندين  مأموريت جنگي و اخذ تقدير نامه به ناو تيپ ديّر كه در آبهاي نيلگون خليج فارس مشغول پاسداري از ميهن اسلامي بود منتقل گرديد،تا اينكه در آخرين مأموريت در تاريخ 3/11/64 در مصاف دريايي با كفار بعثي به شهادت،كه يگانه آرزويش بود نائل گرديد. ضمناً با كمال تأسف وصيت نامه اش كه هميشه در ساك و در مأموريت ها همراهش بود تاكنون به دست ما نرسيده است.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    برادر شهيد:

    يادم است كه يك بار شهيد را با خانواده در زمان طاغوت دعوت كرده بودند در يك مكان ديدني با كليه همكاران.به علت عدم رعايت موازين اسلامي و شرعي و حجاب اسلامي در آن مكان شركت نكرد نه خود و نه خانواده.بر مسائل مذهبي بسيار متعهد بود.هميشه در خانه و در محل كار من را راهنمايي مي كرد كه موازين شرعي را رعايت كنم.در سفر آخر 20 روز بعد از مأموريتش به منزل برگشت.و در آن موقع 48 ساعت براي ديدن خانواده فرصت داشت.حتي چند قطعه عكس يادگاري هم گرفت.و خداحافظي كرد و رفت.هميشه وقتي مي آمد مرخصي، مي گفت كه مشغول كار هستيم و هر لحظه منتظر شهادت باشيم . تا اينكه مورخه دي ماه 64 خبر شهادت او را در ناوچه ديّر براي ما آوردند. يك بار خواب ديدم كه مثل قبل زنده و سر حال و شاداب بود.يادم است يك بار تلويزيون نگاه مي كرد،و حاج صادق آهنگران، « با نواي كاروان »،مي خواند شهيد فوري به گريه افتاد.صحنه اعزام رزمندگان و جنگ و جبهه را نشان مي داد و مي گفت:نگاه كنيد ما اينجا نشسته ايم،در حالي كه اين بچه هاي كوچك كوله پشتي سنگين بر دوش،و كلاه آهني بر سر،دارند و مي جنگند.يادم است در دو مرحله به جبهه رفته بود،آشپز سايت تكاوران بود،و غذا مي پخت و خودش زير آتش سنگين دشمن غذا را مي برد و پشتيباني مي كرد.

     

    همسر شهيد:

    با هم به مشهد رفته بوديم ، موقع برگشتن كه پياده شديم براي نماز خواندن،شهيد به نماز ايستادكه يك دفعه،يك دزد،كيف پولش را از جيب پشت شلوارش كشيد، كه يك مرتبه شهيد متوجه شد و محكم مچ دست دزد را گرفت؛در حالي كه اصلاً  نمازش را قطع نكرد.ولي دزد گريخت سفر آخري هم كه رفت هميشه سفارش مي كرد مواظب بچه هايم باشيد.رفتارش با خانواده خيلي خوب بود. يادم است بسيار اهل نماز و روزه بود.وقتي منزل بود،هميشه به مصلاي نماز جمعه مي رفت.وقتي خبر شهادت شهيد را به من دادند، من، حسين،كوچكترين فرزندم،را كه در قنداق بود پرت نمودم و از حال رفتم.وقتي به هوش آمدم ديدم در منزلمان شلوغ است.ولي مثل روز،يادم است يك پرنده سبزي كه در طول عمرم يك چنين پرنده اي نديده بودم،روي پشت بام منزل نشسته و زل زده ومن را نگاه مي كرد.بعد از مدتي كه مرا به داخل اتاق بردند،يادم است پرنده پرواز كرد و بر درخت نخل همسايه نشست،و جمعيت داخل منزل را تماشا مي كرد. يادم است همه به من مي گفتند: نگاه كن اين روح عبدالحسين است كه ناظر بر ماست.يادم است يك بار كه شهيد به خوابم آمد به او گفتم تو كه زنده اي؟همه به من مي گفتند كه شهيد شده اي! مي گفت من همين جا در منزل كنارت هستم. و دست كرد و يك حلقه گل به دور گردنم انداخت.دخترم سميه هم او را به خواب ديده بود،كه يك دسته گل برايش آورده، و گفته بود اين را براي چه آورده اي؟گفت خوب روز مرد است و من گفتم خوب روز مرد است پس چرا به من مي دهي؟

    فرزند شهيد:

    پدرم بسيار شريف و مهربان بود و به پدر ومادر وهمسر و فرزندان احترام مي گذاشت. همچنين مسائل ديني از قبيل خمس و زكات و كمك به فقرا را رعايت مي كرد.پدرم علاقه فراواني به امام داشت و هنگام صحبت امام سرا پا گوش بود، و سعي مي كرد كه به رهنمودهاي امام عمل كند.او زندگي در جبهه را به آرامش ظاهري در پشت جبهه ترجيح مي داد.وجهيات دنيوي را يك زندگي موقت و وسيله اي بي ارزش و شهادت را يك آرامش ابدي مي دانست.تا اينكه روزهاي آخر مدام از پرواز به سوي خدا صحبت مي كرد.گويي شهادتش را نزديك مي ديد و مي دانست كه مرغ روحش به زودي به پرواز در مي آيد.

     

    پسر عموي شهيد:

    شهيد با مردم و همسايگان بسيار خوب و كوچك نفس بود و قبل از اينكه ما سلام كنيم،او سلام و احوالپرسي مي كرد،در حالي كه از ما كوچكتر بود.وي بسيار خوشرو و خوش برخورد بود.وقتي ايشان به شهادت رسيد مردم خبردار شدند، بسيار تأسف مي خوردند و مي گفتند: او پيش تر بايد به شهادت مي رسيد چون انسان هاي خوب را خدا زودتر مي برد. ايشان در تظاهرات سال 57 عليه شاه ملعون شركت مي كرد.به همراه من و يكي از برادرانش در سخنراني هاي مساجد و همچنين در عزاداري امام حسين (ع) در مساجد قلعه و فردوس،حتي در اولين تحصن در آموزش و پرورش شركت داشت؛كه مأمورين با گاز اشك آور به ما حمله كردند.

    يكي از روزها كه به صحرا رفتيم و مي خواستيم فوتبال بازي كنيم دو تيم براي انتخاب شهيد دعوا كردند؛بعد از فوتبال وقتي سر سفره نشستيم و سفره پهن شد وي يك بشقاب پر از غذا كرد و برد به يك پسر بچه اي كه چند متري دورتر نشسته بود داد و گفت او گرسنه است و به سفره ما نگاه مي كند و انسان بايد به فكر گرسنگان هم باشد.به او مي گفتيم شما چند سال است كه با تيپ نيروي دريايي و ناو جنگي به مأموريت مي رويد،حالا بياييد ساحل خدمت كنيد.به ما جواب مي داد مگر خون  من رنگين تر از خون بقيه است.تكه كلام شهيد اين بودكه انسان بايد جوان باشد و از دنيا برود يا شهيد شود.در آخرين مأموريت،كه به مرخصي برگشت يك دوربين عكاسي گرفتيم،كه تنها با پسرش كه در آن موقع سه ماه داشت و به نام حسين چند عكس گرفت و به مأموريت رفت. بعد از مأموريت در راه برگشت به پايگاه دريايي بوشهر با ناوچه ديّر،در آبهاي نيلگون خليج فارس،ناوچه آنها مورد هجوم هواپيماهاي عراقي قرار گرفت و خودش و تعدادي از همرزمانش به شهادت رسيدند.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربرازجان
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x