نام نادر
نام خانوادگی گنجي
نام پدر كرم
تاریخ تولد 1345/01/03
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/01/29
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات دانشجو
مدفن برازجان
در سوم فروردين سال 1345 نادر در «مسيري» متولد شد و پدرش او را نادر نام نهاد. در پنج سالگي و زماني كه در فنيون زندكي ميكرد پدر را از دست داد. بعد از مرگ پدر به برازجان آمدند. كلاس اول ابتدايي در مدرسهاي از محله خضر ثبت نام شد از همان اول ابتدايي و كمي قبل از آن عم جزء را و تعاليم ديني را از پدر بزرگشان آموختند. از همان اوان در مدرسه شاگرد ممتاز بود. و تشويق نامهاي از تهران از طرف رئيس آموزش و پرورش وقت(خانم فرخزاد پاكزاد) دريافت نمود و در كلاس دوم نيز جزء دوم قرآن را ختم نمود. از كلاس سوم و پنجم به دخانيات آمدند و در مدرسهاي در همان محله تحصيل را ادامه داد. از كلاس اول راهنمايي در مدرسه پرويزي قديم مشغول به تحصيل شد و دوم راهنمايي بود كه اسلام و انقلاب پيروز شد. در اوايل انقلاب كه در مدارس خيلي خبر از تظاهرات علني عليه شاه نبود، نادر همان ابتدا قلبش براي انقلاب ون اسلام ميتپيد و احساسش ميكرد كه قدم بردارد و تنها قدم هم كفافش را نميكرد و به موعظه و حرف ... كشيده شد.
مادر شهيد اضافه ميكند: روزي شخصي در منزل ما آمد و گفت: يكي از معلمان نادر را سيلي زده، خيلي ناراحت شدم و فوراً به مدرسه رفتم. وقتي به آنجا رسيدم و موضوع را مطرح كردم معلمان به كار نادر خيلي اعتراض داشتند و ميگفتند: نادر به محض خوردن زنگ تفريح به حياط مدرسه ميآيد و بچهها را دور و بر خود جمع ميكند و حرف از تظاهرات و امام و ... ميزند و خود نيز شعارهايي عليه شاه ميدهد. مادر نادر در ادامه چنين ميگويد: من هم با او برخورد شديدي داشتم، تا جائي كه معلم مجبور به عذرخواهي شد.
در خانه هم آرام و قرار نداشت و مدام شعار مينوشت و اعلاميهها را جمعآوري و دور و اطراف محل پخش ميكرد. در اوخر دوم راهنمايي تظاهرات عليه شاه آشكار شد و نادر و صادق فعاليتهاي جديتري را شروع كردند.
نوارهاي سخنراني امام را از بر و بچههاي دانشجو ميگرفتند و بعد از گوش دادن پخش ميكردند و در همان سال بود كه انقلاب پيروز شد و بعد از پيروزي انقلاب و تشكيل بسيج نادر فعاليتهاي خود را آنجا ادامه داد و تعطيلات تابستاني سال سوم را در هنرستان آبادان ثبت نام كرد يك هفته بعد از جنگ در آبادان شروع شد و نادر در درست كردن سنگر و ... كمك ميكرد. و سه هفته بعد توسط دامادشان او را به برازجان برگرداندند. در سال اول دبيرستان به اصرار خودش و داوطلب وارد سپاه شد. بدليل فعاليتهاي زيادي كه در بسيج و سپاه داشت و روز ر افرصت كلاس و درس خواندن برايش نبود در شبانه اسم نوشت و با وجود اينكه خيلي سرش شلوغ بود، ولي به گفته معلمش با اينكه دو سه شب يك بار به كلاس ميآيد درسش بهتر از همه است، در همان سال از طرف سپاه به جبههه رفت و سه ماه را در جبههه به سر برد كه عمليات فتحالمبين را انجام دادند و 20000 هزار اسير عراق يبه يُمن قدم نادر دستگير كردند.(هميشه‹حتي قبل از تولد› پدرش او را خوش قدم ميناميد) و پيروزي بزرگي نصيب ايران شد. سال سوم دبيرستان از سپاه بيرون آمد و به مدرسه روزانه رفت. و به گفته مادر ايشان: با خواهش و التماس و گريههاي من و سفارشهاي برادر بزرگش صادق براي كنكور ثبت نام كرد ولي باز هم من نگران و ناراحت بودم، بدليل اينكه اصلاً در 24 ساعت به خاطر فعاليتهاي زياد لاي كتاب را هم باز نميكرد. از بس كه مادر به او گير ميداد مجبور شد شب امتحان چند تا از كتابها را باز كند. و به خواست خداوند و عنايت ايشان هم تربيت معلم و هم دانشگاه دولتي اصفهان در رشته روانشناسي قبول شد. و در دانشگاه اصفهان مشغول به تحصيل گرديد و بعد از يك سال دوباره 3 ماه جبهه رفت در همان زمان كه جبهه بود خانواده به او نامه نوشتند كه برگردد و به امتحانات دانشگاه برسد ولي او در در جواب نامه نوشته بود كه« من دانشگاه اصلي را پيدا كردهام و اين دانشگاه(جبهه) مرا به دين و خدا نزديك ميكند، دانشگاهي كه مرا از خدا دور كند نميخواهم» و بعد از عمليات و .. برگشت.
سال دوم دانشگاه را ميخواند كه با كاروان راهيان كربلا قسمت آخر والفجر8 به جبهه رفت و بعد از شهادت شوهر خواهرش(هوشنگ مزارعي) هر چه خانوادهاش اصرار كردند كه به دانشگاه برود قبول نميكند و ميگفت: بعد از شهادت برادرم(هوشنگ) بايد اسلحه او را نيز بردارم نه اينكه اسلحه خود را نيز زمين بگذارم.
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
به اصرار فرمانده يك روز قبل از اربعين هوشنگ دو روز به مرخصي آمد. و در مدت كوتاهي كه آمده بود خانواده متوجه تغييراتي در رفتار و اخلاق ايشان ميشود مثلاً پنج دقيقهاي كه ميخوابيد، يكدفعه از خواب ميپريد و ميگفت: مادر آمدهاند دنبالم و مدام منتظر بود كه يكي دنبالش بيايد و دوبالره برگردد. هميشه ميگفت مادر جان زينبوار باش و هميشه وِرد زبانش توصيه به صبر بود. ميگفت: مادر چيزي را كه در راه خدادادي هيچ وقت دنبالش نگرد«ممكن است من با موشك دور برد شهيد و تكه تكه شوم نكند مادر!!؟ تو صادق را مجبور كني كه در جبههها به دنبال جسد من بگردد، از دوستان و همرزمان نادر كه قبل از او شهيد شده و نادر خيلي از رفتن ايشان شده و حتي چيزهايي هم در رابطه با ايشان و رسيدن به لقاءالله نوشته سيد محمد حسيني، كريمآزاد، محمد رضايي و ناصر ارشدي ميتوان نام برد.
صبح ساعت 10 در مسجد(كه ختم هوشنگ در آنجا بود) از بستگان خداحافظي ميكند و راهي منطقه ميشود و ساعت 9 شب به آنجا ميرسد و صبح فرداي آن روز پيش دوستانش ميرود و ميگويد: بچهها اين فقط آخرين روزي است كه در كنار شما هستم، بچهها همه با ايما و اشاره و ... ميپرسند چرا؟! چطور شده؟ و تعريف ميكند كه: در عالم خواب در جلسهاي قرآني بودم كه همه افراد آن مجلس سادات بودند به جز من.
بعد از اتمام جلسه خواستم آنجا را ترك كنم بزرگ و به اصطلاح پير جلسه دست من را گرفت و گفت نادر تو انتخاب شدهاي و بايد اينجا بماني، و حتي همان موقع(چند دقيقه بعد) كه بمباران ميشود قسمتي از آن را براي مادرش ضبط ميكند، و ظهر همان روز بهشتي، آن روز خدايي، ظهر آخرين شناسايي، فرمانده او را براي شناسايي به يكي از مقرهاي دشمن ميفرستد و او را بعد از شناسايي به سنگر برميگردد و بعد از دادن گزارش و در راه برگشت با موشك دور برد و سوار بر موتورِ شهادت به درجه رفيع شهادت نائل ميگردد و يك هفته بعد از شهادت، نادر را به برازجان انتقال ميدهند.
سبكباران خراميدند و رفتنـد مرا بيچاره ناميدند و رفتنـد
اگر آه تو از جنس نياز است در باغ شهادت باز، باز است
نادر خوش قدم و مظلوم ما، نادري كه قبل از آخرين سفر و در مسجد به برادرش نداي شهادتش را ميدهد و(حتي به او تأكيد ميكند كه صادق اگر خواستي در مراسم من سخنراني كني حواست باشد حقيقت را بگويي و اصلاً تعريف و تمجيد اضافي نكني) طي 6 بار جبهه رفتن، در عملياتهاي فتحالمبين، بيتالمقدس، يا زهرا و خرمشهر شركت فعالانه داشت و مسئوليت او تخريب و اطلاعات عمليات بود.
ادامه مطلب
مادر شهيد اضافه ميكند: روزي شخصي در منزل ما آمد و گفت: يكي از معلمان نادر را سيلي زده، خيلي ناراحت شدم و فوراً به مدرسه رفتم. وقتي به آنجا رسيدم و موضوع را مطرح كردم معلمان به كار نادر خيلي اعتراض داشتند و ميگفتند: نادر به محض خوردن زنگ تفريح به حياط مدرسه ميآيد و بچهها را دور و بر خود جمع ميكند و حرف از تظاهرات و امام و ... ميزند و خود نيز شعارهايي عليه شاه ميدهد. مادر نادر در ادامه چنين ميگويد: من هم با او برخورد شديدي داشتم، تا جائي كه معلم مجبور به عذرخواهي شد.
در خانه هم آرام و قرار نداشت و مدام شعار مينوشت و اعلاميهها را جمعآوري و دور و اطراف محل پخش ميكرد. در اوخر دوم راهنمايي تظاهرات عليه شاه آشكار شد و نادر و صادق فعاليتهاي جديتري را شروع كردند.
نوارهاي سخنراني امام را از بر و بچههاي دانشجو ميگرفتند و بعد از گوش دادن پخش ميكردند و در همان سال بود كه انقلاب پيروز شد و بعد از پيروزي انقلاب و تشكيل بسيج نادر فعاليتهاي خود را آنجا ادامه داد و تعطيلات تابستاني سال سوم را در هنرستان آبادان ثبت نام كرد يك هفته بعد از جنگ در آبادان شروع شد و نادر در درست كردن سنگر و ... كمك ميكرد. و سه هفته بعد توسط دامادشان او را به برازجان برگرداندند. در سال اول دبيرستان به اصرار خودش و داوطلب وارد سپاه شد. بدليل فعاليتهاي زيادي كه در بسيج و سپاه داشت و روز ر افرصت كلاس و درس خواندن برايش نبود در شبانه اسم نوشت و با وجود اينكه خيلي سرش شلوغ بود، ولي به گفته معلمش با اينكه دو سه شب يك بار به كلاس ميآيد درسش بهتر از همه است، در همان سال از طرف سپاه به جبههه رفت و سه ماه را در جبههه به سر برد كه عمليات فتحالمبين را انجام دادند و 20000 هزار اسير عراق يبه يُمن قدم نادر دستگير كردند.(هميشه‹حتي قبل از تولد› پدرش او را خوش قدم ميناميد) و پيروزي بزرگي نصيب ايران شد. سال سوم دبيرستان از سپاه بيرون آمد و به مدرسه روزانه رفت. و به گفته مادر ايشان: با خواهش و التماس و گريههاي من و سفارشهاي برادر بزرگش صادق براي كنكور ثبت نام كرد ولي باز هم من نگران و ناراحت بودم، بدليل اينكه اصلاً در 24 ساعت به خاطر فعاليتهاي زياد لاي كتاب را هم باز نميكرد. از بس كه مادر به او گير ميداد مجبور شد شب امتحان چند تا از كتابها را باز كند. و به خواست خداوند و عنايت ايشان هم تربيت معلم و هم دانشگاه دولتي اصفهان در رشته روانشناسي قبول شد. و در دانشگاه اصفهان مشغول به تحصيل گرديد و بعد از يك سال دوباره 3 ماه جبهه رفت در همان زمان كه جبهه بود خانواده به او نامه نوشتند كه برگردد و به امتحانات دانشگاه برسد ولي او در در جواب نامه نوشته بود كه« من دانشگاه اصلي را پيدا كردهام و اين دانشگاه(جبهه) مرا به دين و خدا نزديك ميكند، دانشگاهي كه مرا از خدا دور كند نميخواهم» و بعد از عمليات و .. برگشت.
سال دوم دانشگاه را ميخواند كه با كاروان راهيان كربلا قسمت آخر والفجر8 به جبهه رفت و بعد از شهادت شوهر خواهرش(هوشنگ مزارعي) هر چه خانوادهاش اصرار كردند كه به دانشگاه برود قبول نميكند و ميگفت: بعد از شهادت برادرم(هوشنگ) بايد اسلحه او را نيز بردارم نه اينكه اسلحه خود را نيز زمين بگذارم.
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
به اصرار فرمانده يك روز قبل از اربعين هوشنگ دو روز به مرخصي آمد. و در مدت كوتاهي كه آمده بود خانواده متوجه تغييراتي در رفتار و اخلاق ايشان ميشود مثلاً پنج دقيقهاي كه ميخوابيد، يكدفعه از خواب ميپريد و ميگفت: مادر آمدهاند دنبالم و مدام منتظر بود كه يكي دنبالش بيايد و دوبالره برگردد. هميشه ميگفت مادر جان زينبوار باش و هميشه وِرد زبانش توصيه به صبر بود. ميگفت: مادر چيزي را كه در راه خدادادي هيچ وقت دنبالش نگرد«ممكن است من با موشك دور برد شهيد و تكه تكه شوم نكند مادر!!؟ تو صادق را مجبور كني كه در جبههها به دنبال جسد من بگردد، از دوستان و همرزمان نادر كه قبل از او شهيد شده و نادر خيلي از رفتن ايشان شده و حتي چيزهايي هم در رابطه با ايشان و رسيدن به لقاءالله نوشته سيد محمد حسيني، كريمآزاد، محمد رضايي و ناصر ارشدي ميتوان نام برد.
صبح ساعت 10 در مسجد(كه ختم هوشنگ در آنجا بود) از بستگان خداحافظي ميكند و راهي منطقه ميشود و ساعت 9 شب به آنجا ميرسد و صبح فرداي آن روز پيش دوستانش ميرود و ميگويد: بچهها اين فقط آخرين روزي است كه در كنار شما هستم، بچهها همه با ايما و اشاره و ... ميپرسند چرا؟! چطور شده؟ و تعريف ميكند كه: در عالم خواب در جلسهاي قرآني بودم كه همه افراد آن مجلس سادات بودند به جز من.
بعد از اتمام جلسه خواستم آنجا را ترك كنم بزرگ و به اصطلاح پير جلسه دست من را گرفت و گفت نادر تو انتخاب شدهاي و بايد اينجا بماني، و حتي همان موقع(چند دقيقه بعد) كه بمباران ميشود قسمتي از آن را براي مادرش ضبط ميكند، و ظهر همان روز بهشتي، آن روز خدايي، ظهر آخرين شناسايي، فرمانده او را براي شناسايي به يكي از مقرهاي دشمن ميفرستد و او را بعد از شناسايي به سنگر برميگردد و بعد از دادن گزارش و در راه برگشت با موشك دور برد و سوار بر موتورِ شهادت به درجه رفيع شهادت نائل ميگردد و يك هفته بعد از شهادت، نادر را به برازجان انتقال ميدهند.
سبكباران خراميدند و رفتنـد مرا بيچاره ناميدند و رفتنـد
اگر آه تو از جنس نياز است در باغ شهادت باز، باز است
نادر خوش قدم و مظلوم ما، نادري كه قبل از آخرين سفر و در مسجد به برادرش نداي شهادتش را ميدهد و(حتي به او تأكيد ميكند كه صادق اگر خواستي در مراسم من سخنراني كني حواست باشد حقيقت را بگويي و اصلاً تعريف و تمجيد اضافي نكني) طي 6 بار جبهه رفتن، در عملياتهاي فتحالمبين، بيتالمقدس، يا زهرا و خرمشهر شركت فعالانه داشت و مسئوليت او تخريب و اطلاعات عمليات بود.
بسم رب الشهداء
با درود بر رهبركبير انقلاب اسلامي امام روح ا… وسلام بر شهداي گلگون كفن انقلاب اسلامي وبا انتظار بر فرج هرچه سريعتر آقا امام زمان(ع) وصيتنامه ام را آغاز ميكنم.من نادرگنجي فرزند كرم با رضايت كامل واشتياق وشور بيحد روانه جبهه هاي حق عليه ظلمت مي گردم تا بتوانم با خدمت ونثار خون خود در راه پيشبرد دين اسلام و انقلاب اسلامي نقشي را ايفا نموده باشم.روي سخنم كنون با ملت مسلمان ومبارز ايران است،امت واحده اي باشيد ودر راه تحقق آرمانهاي الهي وپيروي از ولايت فقيه وستيز با كفار جهاني ومنافقين داخلي كوشا باشيد،نكند يكوقت كوفي شويد وقلب تپنده امت اسلام را تنها بگذاريد،بدانيد قدر اين رهبررا واگر ندانيد از راه مستقيم الهي خارج گشته ايد وپا در ورطهُ پليديها گذاشته ايد .امّا خانواده گرامي نصايح وتوصيه هاي دين رسول ا…(ص)را در رابطه با مسائل اجتمايي ومذهبي را حلقه گوشتان نماييدوباعمل به آن گامي بسوي فلاح ورستگاري برداريد.اميدوارم خداوند تمامي مسلمين را درراه رسيدن به اهداف عاليه ناصر باشد.ان شاء ا… نادر گنجي 5/4/62
ادامه مطلب
با درود بر رهبركبير انقلاب اسلامي امام روح ا… وسلام بر شهداي گلگون كفن انقلاب اسلامي وبا انتظار بر فرج هرچه سريعتر آقا امام زمان(ع) وصيتنامه ام را آغاز ميكنم.من نادرگنجي فرزند كرم با رضايت كامل واشتياق وشور بيحد روانه جبهه هاي حق عليه ظلمت مي گردم تا بتوانم با خدمت ونثار خون خود در راه پيشبرد دين اسلام و انقلاب اسلامي نقشي را ايفا نموده باشم.روي سخنم كنون با ملت مسلمان ومبارز ايران است،امت واحده اي باشيد ودر راه تحقق آرمانهاي الهي وپيروي از ولايت فقيه وستيز با كفار جهاني ومنافقين داخلي كوشا باشيد،نكند يكوقت كوفي شويد وقلب تپنده امت اسلام را تنها بگذاريد،بدانيد قدر اين رهبررا واگر ندانيد از راه مستقيم الهي خارج گشته ايد وپا در ورطهُ پليديها گذاشته ايد .امّا خانواده گرامي نصايح وتوصيه هاي دين رسول ا…(ص)را در رابطه با مسائل اجتمايي ومذهبي را حلقه گوشتان نماييدوباعمل به آن گامي بسوي فلاح ورستگاري برداريد.اميدوارم خداوند تمامي مسلمين را درراه رسيدن به اهداف عاليه ناصر باشد.ان شاء ا… نادر گنجي 5/4/62
بسم رب الشهدا ء
خاطره شهيد نادر گنجي :
شهيد يك شب قبل از شهادت خواب ديده بود كه دوبا صفايي براي بزرگان دين تشكيل شدهبود اونيز حضور دارد و همگي مشغول تلاوت قران بودند و بعد از اينكه قران تمام مي شود و نادر بر مي خيزد ولي يكي از سيد ها كه بزرگتر از همه بود دست نادر را مي گيرد و مي گويد بنشين تو انتخاب شده اي و جاي تو اينجا ست صبح كه از خواب بر مي خيزد به همرزمانش مي گويد من شهيد مي شوم و همين طور هم مي شودو عصر همان روز به شهادت مي رسد .
ادامه مطلب
خاطره شهيد نادر گنجي :
شهيد يك شب قبل از شهادت خواب ديده بود كه دوبا صفايي براي بزرگان دين تشكيل شدهبود اونيز حضور دارد و همگي مشغول تلاوت قران بودند و بعد از اينكه قران تمام مي شود و نادر بر مي خيزد ولي يكي از سيد ها كه بزرگتر از همه بود دست نادر را مي گيرد و مي گويد بنشين تو انتخاب شده اي و جاي تو اينجا ست صبح كه از خواب بر مي خيزد به همرزمانش مي گويد من شهيد مي شوم و همين طور هم مي شودو عصر همان روز به شهادت مي رسد .
اطلاعات مزار
محل مزاربرازجان
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها