نام علي
نام خانوادگی عباس زاده
نام پدر حسن
تاریخ تولد 1345/06/13
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/01/02
محل شهادت شوش
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن درودگاه
شهيد علي عباس زاده فرزند حسن در تاريخ 13/6/1342 در روستاي دورودگاه در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد . دوران كودكي را در درودگاه در آغوش گرم پدر و مادر سپري نمود و در سن 7 سالگي براي كسب علم و تحصيل ، وارد دبستان شد . محل تحصيل اين شهيد بزرگوار در مقطع ابتدايي دبستان همايون درودگاه ( شهيد منتظري ) بود . تا كلاس پنجم ادامه تحصيل داد . چون شغل پدر ايشان باغداري و كشاورزي بود . شهيد بزرگوار به پدرش در كارهاي كشاورزي و باغداري كمك مي كرد و بعضي روزها به كار بنايي مي پرداخت و به عنوان كارگر كار مي كرد و از دسترنج خود خرج قسمتي را به عنوان كمك خرج به خانواده مي داد با وجود سن كمي كه داشت دوشادوش برادران بسيجي به مبارزه عليه منافقين و دشمنان انقلاب اسلامي ادامه داد وي در كنار كار و كارگري به ورزشهاي رزمي علاقه زيادي داشت و با جديت ورزش كاراته را دنبال مي كرد و حتي روزهايي كه بي كار بود 2 الي 3 ساعت تمرين رزمي مي كرد و داراي كمربند قهوه اي بود . پس از پيروزي انقلاب اسلامي بنا به علاقه اي كه به بسيج و مسجد داشت تحصيل را جهت حفظ ارزشهاي انقلاب اسلامي ترك نمود و در سنگر حفظت از انقلاب و حمايت از ارزشهاي انقلاب در بسيج در قالب كارهاي فرهنگي و رزمي و نظامي به فعاليت پرداخت .
شهيد عباس زاده براي بار اول همراه دوستانش براي ياري دين اسلام و انقلاب اسلامي با يك روحيه ي مضاعف و از خودگذشتگي راهي جبهه حق عليه باطل شد و پس از سه ماه به خانه برگشت و مدت كمي را ذدر كنار خانواده بود . ولي وقتي مي ديد بقيه ي دوستان و همرزمان ايشان در جبهه مشغول جنگ و نبرد هستند و او در كنار خانواده با آرامش و آسايش زندگي مي كند اين وضع براي او قابل تحمل نبود به همين خاطر براي بار دوم عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد و اين بار از طريق بسيج شهرستان كازرون به جبهه اعزام شد و در عمليات فتح المبين در جبهه ي شوش همراه تعدادي از همرزمانش در گودالي محاصره شدند و 2 تا 3 روز در حين محاصره با دشمن جنگيدند و مقاومت كرد تا در مورخه 2/1/1361 همراه تمام همرزمانش در آن محاصره بنا به علاقه ي قلبي خود به درجه رفيع شهادت نائل آمدند .
روحشان شاد
ادامه مطلب
شهيد عباس زاده براي بار اول همراه دوستانش براي ياري دين اسلام و انقلاب اسلامي با يك روحيه ي مضاعف و از خودگذشتگي راهي جبهه حق عليه باطل شد و پس از سه ماه به خانه برگشت و مدت كمي را ذدر كنار خانواده بود . ولي وقتي مي ديد بقيه ي دوستان و همرزمان ايشان در جبهه مشغول جنگ و نبرد هستند و او در كنار خانواده با آرامش و آسايش زندگي مي كند اين وضع براي او قابل تحمل نبود به همين خاطر براي بار دوم عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد و اين بار از طريق بسيج شهرستان كازرون به جبهه اعزام شد و در عمليات فتح المبين در جبهه ي شوش همراه تعدادي از همرزمانش در گودالي محاصره شدند و 2 تا 3 روز در حين محاصره با دشمن جنگيدند و مقاومت كرد تا در مورخه 2/1/1361 همراه تمام همرزمانش در آن محاصره بنا به علاقه ي قلبي خود به درجه رفيع شهادت نائل آمدند .
روحشان شاد
زندگينامه شهيد علي عباس زاده
شهيد علي عباس زاده فرزند حسن در تاريخ 13/6/1342 در روستاي دورودگاه در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد . دوران كودكي را در درودگاه در آغوش گرم پدر و مادر سپري نمود و در سن 7 سالگي براي كسب علم و تحصيل ، وارد دبستان شد . محل تحصيل اين شهيد بزرگوار در مقطع ابتدايي دبستان همايون درودگاه ( شهيد منتظري ) بود . تا كلاس پنجم ادامه تحصيل داد . چون شغل پدر ايشان باغداري و كشاورزي بود . شهيد بزرگوار به پدرش در كارهاي كشاورزي و باغداري كمك مي كرد و بعضي روزها به كار بنايي مي پرداخت و به عنوان كارگر كار مي كرد و از دسترنج خود خرج قسمتي را به عنوان كمك خرج به خانواده مي داد با وجود سن كمي كه داشت دوشادوش برادران بسيجي به مبارزه عليه منافقين و دشمنان انقلاب اسلامي ادامه داد وي در كنار كار و كارگري به ورزشهاي رزمي علاقه زيادي داشت و با جديت ورزش كاراته را دنبال مي كرد و حتي روزهايي كه بي كار بود 2 الي 3 ساعت تمرين رزمي مي كرد و داراي كمربند قهوه اي بود . پس از پيروزي انقلاب اسلامي بنا به علاقه اي كه به بسيج و مسجد داشت تحصيل را جهت حفظ ارزشهاي انقلاب اسلامي ترك نمود و در سنگر حفظت از انقلاب و حمايت از ارزشهاي انقلاب در بسيج در قالب كارهاي فرهنگي و رزمي و نظامي به فعاليت پرداخت .
شهيد عباس زاده براي بار اول همراه دوستانش براي ياري دين اسلام و انقلاب اسلامي با يك روحيه ي مضاعف و از خودگذشتگي راهي جبهه حق عليه باطل شد و پس از سه ماه به خانه برگشت و مدت كمي را ذدر كنار خانواده بود . ولي وقتي مي ديد بقيه ي دوستان و همرزمان ايشان در جبهه مشغول جنگ و نبرد هستند و او در كنار خانواده با آرامش و آسايش زندگي مي كند اين وضع براي او قابل تحمل نبود به همين خاطر براي بار دوم عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد و اين بار از طريق بسيج شهرستان كازرون به جبهه اعزام شد و در عمليات فتح المبين در جبهه ي شوش همراه تعدادي از همرزمانش در گودالي محاصره شدند و 2 تا 3 روز در حين محاصره با دشمن جنگيدند و مقاومت كرد تا در مورخه 2/1/1361 همراه تمام همرزمانش در آن محاصره بنا به علاقه ي قلبي خود به درجه رفيع شهادت نائل آمدند .
روحشان شاد
اين وصيت نامه را در حال مي نويسم كه عشق به امام خميني و شهادت در راه خدا در دلم جوش مي زند و در بعد از پدرم و مادرم مي خواهم كه اگر شهيد شدم از براي من گريه نكنند و راهمو را ادامه دهنده همچنين پدر بزرگوارم ، تو با من زحمت كشيدي و مرا به اين سن و سال رساندي و من افتخار مي كنم كه در راه خدا شهيد شوم و تو بايد از براي من غصه نخوري . اميدوارم كه بتواني راهم را ادامه دهي . مادرم تو بايد افتخار كني كه فرزندي بزرگ كردي كه آن را در راه اسلام از دست بدهي و به خواهرانم بگوييد حجاب اسلامي را رعايت كنند و همراه با خواهران مسلمان در راه پيشبرد اسلام بكوشند و از برادرانم مي خواهم با آنكه سن تمامي ندارند از همين حالا بدنبال راه راست و معتقد به انقلاب اسلامي باشند تا بتوانند در آينده راهم را ادامه دهند . پدرم ، مادرم ، برادرانم و خواهرانم اگر در خانواده از من ناراحتي ديده ايد بايد مرا ببخشيد . برادران و دوستانم از شما مي خواهم كه در راهي كه {در پيش } گرفته ايد كوشا باشيد و نگذاريد كه مخالفين اسلام بخواهند لطمه اي به اسلام بزنند و از شما بردران مي خواهم كه در پيشبرد انقلاب بكوشيد . دوستان عزيز ، من كه رفتم و شما مرا حلال كنيد و به سخنان امام گوش فرا دهيد و نماز جماعت بپا داريد و به مسجد برويد و براي پدر و مادرم بگوييد كه مرا در زادگاهم خاك كنندو هر وقت بر سر مزار ما آمديد ، يك الحمد بخوانند و گريه نكنند . والسلام . علي عباسزاده
بخوانيد نكنيد
از زبان پدر شهيد
شهيد علي عباسزاده در موقع حيات خود ورزش رزمي كار مي كرد يك روز كه داشت در حياط خانه تمرين مي كرد و حركتهاي ورزشي خود را در دوره مي كرد . من از او پرسيدم علي اين چه ورزشي است تو همش مشت و لگد مي زني و او به من گفت پدر يه روزي مي شه همين ورزش در يه جايي به دردم بخورد هم اسينكه از سرعت عمل بالايز برخوردار است و هم اينكه انسان را مي سازد كه خود را بهتر بشناسد و هم اينكه فكر انسان را باز مي كند كه در يك لحظه چگونه تصميم بگيرد و چگونه عمل كند و چطوري از خود دفاع كند بابا اگه زنده ام كه هيچي و اگر مردم اين وصيتم است كه تمام برادرانم محمد ، وحيد ، حسين و مهدي بايد اين ورزش را ادامه بدهند تا بتوانند با دشمن دين اسلام و قرآن بجنگند و بر دشمن پيروز شوند .
:::::::::::::::::::::::::: ::::::::::::::::::::::::::::::
برداشت از دفترچه خاطرات دوست و همرزم شهيد عباس زاده
در دفترچه جواد رضايي ساكن روستاي ده نو چنين نوشته است كه :
شب عمليات كه در منطقه شوش بود پنج نفر بودند كه جلوي سربازها حركت مي كردند و در دست هر يك از آنها آر پي جي 30 ميليمتري بود براي باز كردن راه مقدم يا سرنگون كردن تانك هايي كه در دست افراد عراقي ها بود . به قول يكي از دوستان علي عباس زاده بنام محمد رضا اهل برازجان براي مادرم در نامه ي خود نوشته بود چون علي تا كلاس پنجم دبستان رفته بود و زياد اهل دفتر و قلم نبود كه خودش نامه بنويسيد مي داد به محمدرضا برايش نامه بنويسد . محمدرضا در نامه نوشته بود مادرجان اولين خمپاره ي كوچكي كه به زمين خورد تركش به كتف علي خورد و كتف آن زخمي شد و همسنگرها علي به او مي گفتند علي برگرد به پشت جبهه هم زخمني هستي و هم آنجا مي تواني به زخمي ها برسي و كمك بكني علي گفت من اين جا مي خواهم خدمت بكنم و تا آتش صدام را خاموش نكرده ام و راه خرمشهر را باز نكرده ام از اين جا دور نمي شوم . رمز عمليات يا زهرا بود علي با كتف زخمي كه آن زخم را با شال گردني سفيدي بسته بود همين طور با فريادي بلند يا زهرا مي گفت و جلو مي رفت كه اين لحظه خمپاره بين چند نفر از بسيجي ها مي گيرد و محمدرضا كه نامه نويس شهيد علي عباسزاده بود به شدت زخمي مي شود و يك پاي آن قطع مي گردد .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
پدر شهيد علي عباس زاده
حاج حسن عباس زاده فرزند رضا اهل و ساكن روستاي دوردگاه فردي مومن و تلاشگر بود شغل پدر شهيد كشاورزي و كارگري بود ولي با تلاش زياد توانست به شغل امام مومنان به كاشت درخت خرما پردازد و تعداد زيادي نخل كاشت و آن را آبياري كرد . شهيد علي عباس زاده سعي مي كرد به پدرش كمك كند وي هم اكنون قادر به كار كردن نيست .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مادر شهيد علي عباسزاده
گوهر كامران متولد روستاي دهنو مادري دلسوز و مومنه شغل مادر شهيد خانه داري مي باشد وي توانسته فرزندان مفيد و موثري را تحويل جامعه دهد . مادري دلسوز ، مهربان و فهميده بود وقتي با ايشان صحبت مي كني انگار در عين بي سوادي شخصي تحصيل كرده و اهل علم است همواره راهنماي فرزندان خويش بود و آنها را در انجام فرامين دين و مذهبي هدايت و راهنمايي مي كرد .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
از زبان برادر شهيد :
شهيد عباسزاده خاطرات زيادي با ما داشت خاطراتي كه هيچ وقت از يادمان نخواهد رفت و يكي از خاطرات شهيد علي عباسزاده اين بود .
علي بخاطر اينكه از ما بزرگ تر بود هميشه ما را به كارهاي خوب وا مي داشت و از كارهاي بد منع مي كرد مثلاً ما را هميشه براي نماز خواندن تشويق مي كرد و ما را با خود به نماز جماعت مي برد با ما و خانواده خيلي مهربان بود اگر روزي كاري اشتباه از ما سر مي زد مي نشست و با مهرباني به ما مي فهماند كه كارمان اشتباه بود است و نبايد آن را ديگر انجام بدهيم .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
از زبان خواهر شهيد :
داداش علي هميشه هميشه روزهايي كه به مدرسه نمي رفت به سر كار مي رفت ( كارگري كار مي كرد ) و بعد از ظهر كه كار تمام مي شد و مزد خود را مي گرفت مستقيماً به برازجان مي رفت و براي ما وسايلي كه خودش مي دانست ما احتياج داريم خريد مي كرد . و هر وقت كه به شهر مي رفت يك عروسك و يا اسباب بازي و يا خوراكي براي ما مي آورد . يكي از خواهرانم كه سن زيادي نداشت بعد از شهيد شدن علي هميشه سؤال مي كرد علي كي مياد دلم برايش تنگ شده ، براي خنده هايش … و ما به او گفتيم كه ديگر علي بر نمي گردد علي يه جايي رفته كه آدمهاي خوب مي روند او رفته پيش خدا او را دوست داشتند .
ادامه مطلب
شهيد علي عباسزاده در موقع حيات خود ورزش رزمي كار مي كرد يك روز كه داشت در حياط خانه تمرين مي كرد و حركتهاي ورزشي خود را در دوره مي كرد . من از او پرسيدم علي اين چه ورزشي است تو همش مشت و لگد مي زني و او به من گفت پدر يه روزي مي شه همين ورزش در يه جايي به دردم بخورد هم اسينكه از سرعت عمل بالايز برخوردار است و هم اينكه انسان را مي سازد كه خود را بهتر بشناسد و هم اينكه فكر انسان را باز مي كند كه در يك لحظه چگونه تصميم بگيرد و چگونه عمل كند و چطوري از خود دفاع كند بابا اگه زنده ام كه هيچي و اگر مردم اين وصيتم است كه تمام برادرانم محمد ، وحيد ، حسين و مهدي بايد اين ورزش را ادامه بدهند تا بتوانند با دشمن دين اسلام و قرآن بجنگند و بر دشمن پيروز شوند .
:::::::::::::::::::::::::: ::::::::::::::::::::::::::::::
برداشت از دفترچه خاطرات دوست و همرزم شهيد عباس زاده
در دفترچه جواد رضايي ساكن روستاي ده نو چنين نوشته است كه :
شب عمليات كه در منطقه شوش بود پنج نفر بودند كه جلوي سربازها حركت مي كردند و در دست هر يك از آنها آر پي جي 30 ميليمتري بود براي باز كردن راه مقدم يا سرنگون كردن تانك هايي كه در دست افراد عراقي ها بود . به قول يكي از دوستان علي عباس زاده بنام محمد رضا اهل برازجان براي مادرم در نامه ي خود نوشته بود چون علي تا كلاس پنجم دبستان رفته بود و زياد اهل دفتر و قلم نبود كه خودش نامه بنويسيد مي داد به محمدرضا برايش نامه بنويسد . محمدرضا در نامه نوشته بود مادرجان اولين خمپاره ي كوچكي كه به زمين خورد تركش به كتف علي خورد و كتف آن زخمي شد و همسنگرها علي به او مي گفتند علي برگرد به پشت جبهه هم زخمني هستي و هم آنجا مي تواني به زخمي ها برسي و كمك بكني علي گفت من اين جا مي خواهم خدمت بكنم و تا آتش صدام را خاموش نكرده ام و راه خرمشهر را باز نكرده ام از اين جا دور نمي شوم . رمز عمليات يا زهرا بود علي با كتف زخمي كه آن زخم را با شال گردني سفيدي بسته بود همين طور با فريادي بلند يا زهرا مي گفت و جلو مي رفت كه اين لحظه خمپاره بين چند نفر از بسيجي ها مي گيرد و محمدرضا كه نامه نويس شهيد علي عباسزاده بود به شدت زخمي مي شود و يك پاي آن قطع مي گردد .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
پدر شهيد علي عباس زاده
حاج حسن عباس زاده فرزند رضا اهل و ساكن روستاي دوردگاه فردي مومن و تلاشگر بود شغل پدر شهيد كشاورزي و كارگري بود ولي با تلاش زياد توانست به شغل امام مومنان به كاشت درخت خرما پردازد و تعداد زيادي نخل كاشت و آن را آبياري كرد . شهيد علي عباس زاده سعي مي كرد به پدرش كمك كند وي هم اكنون قادر به كار كردن نيست .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مادر شهيد علي عباسزاده
گوهر كامران متولد روستاي دهنو مادري دلسوز و مومنه شغل مادر شهيد خانه داري مي باشد وي توانسته فرزندان مفيد و موثري را تحويل جامعه دهد . مادري دلسوز ، مهربان و فهميده بود وقتي با ايشان صحبت مي كني انگار در عين بي سوادي شخصي تحصيل كرده و اهل علم است همواره راهنماي فرزندان خويش بود و آنها را در انجام فرامين دين و مذهبي هدايت و راهنمايي مي كرد .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
از زبان برادر شهيد :
شهيد عباسزاده خاطرات زيادي با ما داشت خاطراتي كه هيچ وقت از يادمان نخواهد رفت و يكي از خاطرات شهيد علي عباسزاده اين بود .
علي بخاطر اينكه از ما بزرگ تر بود هميشه ما را به كارهاي خوب وا مي داشت و از كارهاي بد منع مي كرد مثلاً ما را هميشه براي نماز خواندن تشويق مي كرد و ما را با خود به نماز جماعت مي برد با ما و خانواده خيلي مهربان بود اگر روزي كاري اشتباه از ما سر مي زد مي نشست و با مهرباني به ما مي فهماند كه كارمان اشتباه بود است و نبايد آن را ديگر انجام بدهيم .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
از زبان خواهر شهيد :
داداش علي هميشه هميشه روزهايي كه به مدرسه نمي رفت به سر كار مي رفت ( كارگري كار مي كرد ) و بعد از ظهر كه كار تمام مي شد و مزد خود را مي گرفت مستقيماً به برازجان مي رفت و براي ما وسايلي كه خودش مي دانست ما احتياج داريم خريد مي كرد . و هر وقت كه به شهر مي رفت يك عروسك و يا اسباب بازي و يا خوراكي براي ما مي آورد . يكي از خواهرانم كه سن زيادي نداشت بعد از شهيد شدن علي هميشه سؤال مي كرد علي كي مياد دلم برايش تنگ شده ، براي خنده هايش … و ما به او گفتيم كه ديگر علي بر نمي گردد علي يه جايي رفته كه آدمهاي خوب مي روند او رفته پيش خدا او را دوست داشتند .
اطلاعات مزار
محل مزاردرودگاه
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها