نام اصغر
نام خانوادگی بحراني فرد
نام پدر خداكرم
تاریخ تولد 1343/04/09
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1363/12/24
محل شهادت بدر
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن دهكهنه
زندیگنامه شهید
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
شهيـد اصغر بحرانيفرد فرزند خداكرم در روز هيجدهم فروردين ماه سال يكهزار و سيصد و چهل و چهار در يك خانوادهي مذهبي ومتدين به اسلام ديده به جهان گشود . بـاطلوع اين ستارة تابناك كشورعزيزمان ايران درآستانهي يك انقلاب عظيم وتحول بزرگ اسلامي قرارگرفت. اودوران كودكي رادر دالكي زادگاه خودباشورونشاط ودر دامان خانواده اش گذراند .
پـدر اوخداكرم بحرانـي فرد نـام داشت . شهيد اصغربحراني فرد به همراه خانواده اش درهمان كودكي به شبانكاره مهاجرت نمودند . پدرشهيد علت مهاجرت خود راتنگ دستي وبدست آوردن شغل مناسب بيان مي نمايد . اوسپس بـراي مدتـي به بهمنـي بوشهرنقل مكان نمـود وبنا به ضرورت كاري خود چندسالي هم درآنجا اقامت مي گزيند .
درهمـان سالها اصغـردريكـي از دبستان هاي بهمنـي ثبت نـام مي شود و تحصيـلات خودراآغاز مي كند او دوران ابتدايـي خود را درآنجا به پايان مي رساند . و دوباره به همراه پدر ومادر وخانـوادهي خـود بـه شبانكاره برمي گردد.
اما فقرهنوز گريبانگير خانوادهي آنهـاست و اين شهيد والاهمت درهمان نوجواني با حس مسئوليت نسبت به خـانـوادهي خـودناگزيردرس ومدرسه رارها ميكند و براي كمك به خانـوادهي خود مشغول كار در بيرون مي شود.
دراين دوران او قرآن و نماز را نيز در نزد خانوادهي خود فرا گرفته و با احكام ديـن اسلام آشنا مي شود. پدر شهيد مي فرمايد كه اصغردر خانه رابطه و علاقهي خـوبـي با ما داشت و سعي ميكرد كـه بيشتر اوقـات خـود را دركنار و همراه ما باشد .
ايمان به خدا و عشق به وطن روح بزرگ او را برانگيخت تا به دعوت امام لبيك گويد . و بـه عضـويت بسيج سپاه پاسداران انقـلاب اسلامي شهرستان دشتستـان درآيد . چندي بعد اصغر عاشقانه و مشتاقـانـه بـه جبهـه هاي جنگ شتافت تا ازكشور وانقلاب خود درمقاـبل متجاوزان بعثـي پاسداري وحمايت كند. او براي اولين بار بمدت سه ماه درميدان نبردحضور فعال داشت و مردانه جنگيد.
سپس براي ديدن خانواده اش به شهرخود برگشت . پدرشهيد اظهار مي دارد : وي در زمـان مرخصـي ، شبهـا نماز شب مي خواند وقسمتي ازوقت خود را صرف قرآن خوانـدن مي كـرد . او دوبـاره به مـدت دو مـاه ديگر در جبهــه حضور داشت و ايـن بـار بعد از برگشتن به خانه به اصرار پدر و مادر با تشكيل دادن خانواده موافقت كرد، خانوادهي او با خوشحالي مقدمات عروسياش را فراهم ميكردند كه به يكبـاره او تغيير كـرد، گويي نداي غيبي جانش را فرا گرفته بود و روحش را با خبر ساخته بود، به نزد پدر آمد و گفت: پدر جان حلالم كن من نه زن و نه خانه ميخواهم . تمام فكر من متوجة توست. بابا جان برايت بسيار نگرانم زيرا اين بار كه بروم ديگر بر نميگردم . بار آخر هنگام رفتن قرآن خواند، پيشاني پدر را بوسيد، با خانواده خداحافظي كرد و همة پول خود را بـا خواهش به خانواده خود ميدهد و سفارش ميكند مقداري را خود بردارند و بقيه را بين فقرا تقسيم نمايند. از آنـان ميخـواهد بعـد از او بسيج و سپاه را خالي نگذارندو خواهرش زهرا را مواظب باشند.
پـدر شهيد مي گويد : اصغر در آخريـن لحظههاي وداع به مـن گفت : كـه پدر جان خيلي حق به گردن من داري . ميخواهم پايت را ببوسم . اما من نگذاشتم بعد از اينكه از خانه بيرون رفت دوباره بـازگشت و اين بار با گريه آمد و گفت دلم رضايت نميدهد كه شما را رها كنم من نيز صورت او را بوسيدم و گفتم بابا جان من تو را هديهي راه خدا و اسلام نمودم. آرامش وجود او را فرا گرفت و با اطمينان به جبهه رفت .
و از بيانات اوست كه مـن در راه امـام و رضـاي خـدا بـه جبهه ميروم . اين بسيجي غيور در مورخهي 6/7/63 از طريق بسيج به جبهه اعزام شد. او رفت و پس از اندك زماني در منطقـه عمليـاتي بدر در روز بيستوچهارم اسفند ماه شصتوسه جاويد الاثر شد و بيش از شش سـال خانوادهي او در انتظار ماند. تا اينكـه خبر شهادت او و پريدن مرغ زيباي جانش به ملكوت اعلـي را دادنـد و بـر دستـان مـردم شهر بسوي آرامگاه شهدا تشييع شد . نام پر افتخارش بر زبانها جاري و يادش در دلها هميشه ماندگار ماند .
از شما ميخواهم كه بسيج را خالي نگذاريد و پشتيبان امام و انقلاب باشيد.
((شهيد اصغر بحراني فرد))
ادامه مطلب
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
شهيـد اصغر بحرانيفرد فرزند خداكرم در روز هيجدهم فروردين ماه سال يكهزار و سيصد و چهل و چهار در يك خانوادهي مذهبي ومتدين به اسلام ديده به جهان گشود . بـاطلوع اين ستارة تابناك كشورعزيزمان ايران درآستانهي يك انقلاب عظيم وتحول بزرگ اسلامي قرارگرفت. اودوران كودكي رادر دالكي زادگاه خودباشورونشاط ودر دامان خانواده اش گذراند .
پـدر اوخداكرم بحرانـي فرد نـام داشت . شهيد اصغربحراني فرد به همراه خانواده اش درهمان كودكي به شبانكاره مهاجرت نمودند . پدرشهيد علت مهاجرت خود راتنگ دستي وبدست آوردن شغل مناسب بيان مي نمايد . اوسپس بـراي مدتـي به بهمنـي بوشهرنقل مكان نمـود وبنا به ضرورت كاري خود چندسالي هم درآنجا اقامت مي گزيند .
درهمـان سالها اصغـردريكـي از دبستان هاي بهمنـي ثبت نـام مي شود و تحصيـلات خودراآغاز مي كند او دوران ابتدايـي خود را درآنجا به پايان مي رساند . و دوباره به همراه پدر ومادر وخانـوادهي خـود بـه شبانكاره برمي گردد.
اما فقرهنوز گريبانگير خانوادهي آنهـاست و اين شهيد والاهمت درهمان نوجواني با حس مسئوليت نسبت به خـانـوادهي خـودناگزيردرس ومدرسه رارها ميكند و براي كمك به خانـوادهي خود مشغول كار در بيرون مي شود.
دراين دوران او قرآن و نماز را نيز در نزد خانوادهي خود فرا گرفته و با احكام ديـن اسلام آشنا مي شود. پدر شهيد مي فرمايد كه اصغردر خانه رابطه و علاقهي خـوبـي با ما داشت و سعي ميكرد كـه بيشتر اوقـات خـود را دركنار و همراه ما باشد .
ايمان به خدا و عشق به وطن روح بزرگ او را برانگيخت تا به دعوت امام لبيك گويد . و بـه عضـويت بسيج سپاه پاسداران انقـلاب اسلامي شهرستان دشتستـان درآيد . چندي بعد اصغر عاشقانه و مشتاقـانـه بـه جبهـه هاي جنگ شتافت تا ازكشور وانقلاب خود درمقاـبل متجاوزان بعثـي پاسداري وحمايت كند. او براي اولين بار بمدت سه ماه درميدان نبردحضور فعال داشت و مردانه جنگيد.
سپس براي ديدن خانواده اش به شهرخود برگشت . پدرشهيد اظهار مي دارد : وي در زمـان مرخصـي ، شبهـا نماز شب مي خواند وقسمتي ازوقت خود را صرف قرآن خوانـدن مي كـرد . او دوبـاره به مـدت دو مـاه ديگر در جبهــه حضور داشت و ايـن بـار بعد از برگشتن به خانه به اصرار پدر و مادر با تشكيل دادن خانواده موافقت كرد، خانوادهي او با خوشحالي مقدمات عروسياش را فراهم ميكردند كه به يكبـاره او تغيير كـرد، گويي نداي غيبي جانش را فرا گرفته بود و روحش را با خبر ساخته بود، به نزد پدر آمد و گفت: پدر جان حلالم كن من نه زن و نه خانه ميخواهم . تمام فكر من متوجة توست. بابا جان برايت بسيار نگرانم زيرا اين بار كه بروم ديگر بر نميگردم . بار آخر هنگام رفتن قرآن خواند، پيشاني پدر را بوسيد، با خانواده خداحافظي كرد و همة پول خود را بـا خواهش به خانواده خود ميدهد و سفارش ميكند مقداري را خود بردارند و بقيه را بين فقرا تقسيم نمايند. از آنـان ميخـواهد بعـد از او بسيج و سپاه را خالي نگذارندو خواهرش زهرا را مواظب باشند.
پـدر شهيد مي گويد : اصغر در آخريـن لحظههاي وداع به مـن گفت : كـه پدر جان خيلي حق به گردن من داري . ميخواهم پايت را ببوسم . اما من نگذاشتم بعد از اينكه از خانه بيرون رفت دوباره بـازگشت و اين بار با گريه آمد و گفت دلم رضايت نميدهد كه شما را رها كنم من نيز صورت او را بوسيدم و گفتم بابا جان من تو را هديهي راه خدا و اسلام نمودم. آرامش وجود او را فرا گرفت و با اطمينان به جبهه رفت .
و از بيانات اوست كه مـن در راه امـام و رضـاي خـدا بـه جبهه ميروم . اين بسيجي غيور در مورخهي 6/7/63 از طريق بسيج به جبهه اعزام شد. او رفت و پس از اندك زماني در منطقـه عمليـاتي بدر در روز بيستوچهارم اسفند ماه شصتوسه جاويد الاثر شد و بيش از شش سـال خانوادهي او در انتظار ماند. تا اينكـه خبر شهادت او و پريدن مرغ زيباي جانش به ملكوت اعلـي را دادنـد و بـر دستـان مـردم شهر بسوي آرامگاه شهدا تشييع شد . نام پر افتخارش بر زبانها جاري و يادش در دلها هميشه ماندگار ماند .
از شما ميخواهم كه بسيج را خالي نگذاريد و پشتيبان امام و انقلاب باشيد.
((شهيد اصغر بحراني فرد))
خصوصيات اخلاقي
وي انسانـي فداكار و باتقوا بود و در مراسمات مذهبي شركت فعال داشت و هميشه يار وياور مستضعفان بود و به همه خصوصاً بزرگترها احترام خاصي قائل بود و دوستدار انقلاب بوده و به بسيج عشق ميورزيد .
بـر دوش زمـانـه لحظـههـا سنگين بود
خورشيد و زمين و آسمان غمگين بود
از خون و گل و شكوفه ، تابوت شهيد
بـرمـوج بلنـد دستهــا رنگيــن بــود
ادامه مطلب
وي انسانـي فداكار و باتقوا بود و در مراسمات مذهبي شركت فعال داشت و هميشه يار وياور مستضعفان بود و به همه خصوصاً بزرگترها احترام خاصي قائل بود و دوستدار انقلاب بوده و به بسيج عشق ميورزيد .
بـر دوش زمـانـه لحظـههـا سنگين بود
خورشيد و زمين و آسمان غمگين بود
از خون و گل و شكوفه ، تابوت شهيد
بـرمـوج بلنـد دستهــا رنگيــن بــود
اطلاعات مزار
محل مزاردهكهنه
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها