مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید غضنفر بازدار

696
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام غضنفر
نام خانوادگی بازدار
نام پدر علي
تاریخ تولد 1337/11/20
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/11/29
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات بي سواد
مدفن شنبه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • شهيد غضنفر بازدار در سال1348 در خانواده‌اي مذهبي و فقير ديده به جهان گشود . پدرش كه با رنج و مشقت فراوان امرارمعاش مي‌نمود و از راه درآمد ناچيزي كه از كشاورزي بدست مي‌آورد مايحتاج زندگي‌اش را تأمين مي‌نمود .

    شهيد بازدار در سن 7 سالگي در دبستان ابن سينا (شهيد رجبي) ثبت‌نام نمود و تحصيلاتش را تا كلاس چهارم ابتدائي بيشتر ادامه نداد و مجبور شد به علت فقر اقتصادي كه گريبانگير خانواده‌اش بود تحصيل را رها كرده و به كارگري مشغول شود .

    در ايامي كه جنگ عراق عليه ايران اسلامي شروع شده بود مرتب به بسيج روستا سرمي‌زد و با مسئول پايگاه برادر «درگويي» رابطه‌اي صميمي داشت .

    شهيد بازدار علاقة وافري به نظام مقدس جمهوري اسلامي داشت . تا اينكه در سال 1364 طي گذراندن يك دورة آموزشي به جبهه اعزام شد .

    سرانجام شهيد بازدار پس از رشادتها و دلاوريهاي فراوان در تاريخ 29/11/64 در جبهة فاو مفقودالاثر گرديد و پس از يازده سال مفقوديت، قلب در انتظار پدر و مادرش كه سالها انتظار آمدن او را مي‌كشيدند از انتظار بيرون آمد .

    سرانجام در تاريخ 17/11/75 پيكر مطهرش به روستاي زادگاهش بازگردانده شد و در كنار ديگر شهيدان روستا به خاك سپارده شد .
    ادامه مطلب
    سفارش شهيد

    مادر اگر من شهيد شدم، تابوت مرا از اول روستا روي دوش دوستان و همشهريانم قرار بده تا همه بدانند كه من خودم با پاي خودم رفتم و خوشحال هم هستم كه توانستم در اين راه شهيد شوم . از تو خواهش ميكنم در كنار شهيدان ديگر مرا دفن كنيد .
    ادامه مطلب

    در محضر پدر شهيد


    ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري

    بسيار مهربان بود . او طبع شوخي داشت . هيچگاه ناراحتي و عصبانيت در او پديدار نشد . با همة مردم خوب و صميمي بود . و اكثر روزها كه خانواده‌هاي تهيدست كاري داشتند به آنها كمك مي‌كرد . هرگاه از او درخواست انجام كاري ميشد بدون هيچگونه بهانه‌جويي آن را انجام ميداد .

    رفت و آمد با اقوام

    هيچ يك از اعضاي خانوادة ما به اندازه‌اي كه شهيد با اقوام و بستگان رفت و آمد داشت رفت و آمد نداشته و ندارد . چون به پدربزرگ مادريش علاقة فراواني داشت اكثر روزها در منزل آنها به سر ميبرد . و در خريد و فروش وسايل مغازه به پدربزرگش كمك مي‌كرد .

    انگيزة رفتن به جبهه

    اكثر روزها را در بسيج مي‌گذراند و با مسئول پايگاه برادر « درگويي » دوست شده بود و در جمع‌آوري كمكهاي مردمي به جبهه‌ها كمك ميكرد .

    در يكي از روزها از من خواست كه اجازه بدهم به جبهه برود . من اول مخالفت كردم و به او اجازه ندادم ولي با اصرار زياد مرا قانع كرد و اسم‌نويسي كرد . ولي وقتي به شهرستان رفت به دليل كمي سن و كوتاهي قد ممانعت كردند تااينكه براي بار سوم او را پذيرفتند و بعد از گذراندن يكدورة آموزش به جبهه اعزام شد .

     

    آخرين لحظات قبل از اعزام

    شب قبل از اعزام به او گفتم: بابا جبهه ميدان شوخي بازي نيست . ميروي به جبهه كشته مي‌شوي ولي او تصميم خودرا گرفته بود  ولي او نه براي مخالفت و سرپيچي كردن از گفتار من اينكار را كرد، بلكه فهميدم عشق و علاقه‌اي در اوست كه نمي‌توان او را از رفتن منع  كرد . سرانجام تصميمش را گرفت و عاشقانه رفت و . . .

    در محضر مادر شهيد

    رنج و سختي كه در بزرگ نمودن شهيد كشيدم براي هيچ كدام از فرزندانم نكشيدم . ياد ندارم كه روزي او باعث رنجش و به هم زدن آرامش من شود . در انجام كارهايي كه به او محوّل مي‌كردم كوتاهي نمي‌نمود و انجام ميداد . او آزارش به مورچه هم نمي‌رسيد .

     
    ادامه مطلب
    خاطره از زبان يكي از بسيجيان روستا «اكبر ابراهيمي»

    اين گفته كه مي‌گويند شهيد بازدار از زمان نوجواني با بسيج رفت و آمد داشته است چندان هم دور از ذهن نيست چون خاطره‌اي از او دارم كه بيان ميكنم .

    در آن زمان كه مسئول پايگاه شنبه برادر سيدمحمود جعفري بود، برادران بسيجي شبها نگهباني ميدادند . در يكي از شبها كه قرار بود نگهباني نوبت ما باشد من و مرحوم احمد خاكي و شهيد بازدار، پست نگهباني را تحويل گرفتيم و مشغول نگهباني شديم . بعد از چند لحظه برادر جعفري آمد و احوال ما را پرسيد . برادر خاكي به طنز گفت: آقاي جعفري فردا شب يك گهواره هم بياور! آقاي جعفري با تعجّب پرسيد چرا؟

    مرحوم خاكي اشاره به طرف شهيد بازدار كرد و گفت: آخه اين بچة كم‌سن و سال و نگهباني براي چيست؟ آقاي جعفري لبخندي زد و گفت: بازدار ديگه بزرگ شده است و يك مرد كامل است . آن شب شهيد بازدار خم به ابرو نياورد و دوشادوش ما پست را به اتمام رساند . من بعدها فهميدم كه وقتي علاقه است كار به سن و سال نيست . چه بسا انسانهاي كوچك كارهاي بزرگ انجام داده‌اند .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارشنبه
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x