نام غضنفر
نام خانوادگی بازدار
نام پدر علي
تاریخ تولد 1337/11/20
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/11/29
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات بي سواد
مدفن شنبه
شهيد غضنفر بازدار در سال1348 در خانوادهاي مذهبي و فقير ديده به جهان گشود . پدرش كه با رنج و مشقت فراوان امرارمعاش مينمود و از راه درآمد ناچيزي كه از كشاورزي بدست ميآورد مايحتاج زندگياش را تأمين مينمود .
شهيد بازدار در سن 7 سالگي در دبستان ابن سينا (شهيد رجبي) ثبتنام نمود و تحصيلاتش را تا كلاس چهارم ابتدائي بيشتر ادامه نداد و مجبور شد به علت فقر اقتصادي كه گريبانگير خانوادهاش بود تحصيل را رها كرده و به كارگري مشغول شود .
در ايامي كه جنگ عراق عليه ايران اسلامي شروع شده بود مرتب به بسيج روستا سرميزد و با مسئول پايگاه برادر «درگويي» رابطهاي صميمي داشت .
شهيد بازدار علاقة وافري به نظام مقدس جمهوري اسلامي داشت . تا اينكه در سال 1364 طي گذراندن يك دورة آموزشي به جبهه اعزام شد .
سرانجام شهيد بازدار پس از رشادتها و دلاوريهاي فراوان در تاريخ 29/11/64 در جبهة فاو مفقودالاثر گرديد و پس از يازده سال مفقوديت، قلب در انتظار پدر و مادرش كه سالها انتظار آمدن او را ميكشيدند از انتظار بيرون آمد .
سرانجام در تاريخ 17/11/75 پيكر مطهرش به روستاي زادگاهش بازگردانده شد و در كنار ديگر شهيدان روستا به خاك سپارده شد .
ادامه مطلب
شهيد بازدار در سن 7 سالگي در دبستان ابن سينا (شهيد رجبي) ثبتنام نمود و تحصيلاتش را تا كلاس چهارم ابتدائي بيشتر ادامه نداد و مجبور شد به علت فقر اقتصادي كه گريبانگير خانوادهاش بود تحصيل را رها كرده و به كارگري مشغول شود .
در ايامي كه جنگ عراق عليه ايران اسلامي شروع شده بود مرتب به بسيج روستا سرميزد و با مسئول پايگاه برادر «درگويي» رابطهاي صميمي داشت .
شهيد بازدار علاقة وافري به نظام مقدس جمهوري اسلامي داشت . تا اينكه در سال 1364 طي گذراندن يك دورة آموزشي به جبهه اعزام شد .
سرانجام شهيد بازدار پس از رشادتها و دلاوريهاي فراوان در تاريخ 29/11/64 در جبهة فاو مفقودالاثر گرديد و پس از يازده سال مفقوديت، قلب در انتظار پدر و مادرش كه سالها انتظار آمدن او را ميكشيدند از انتظار بيرون آمد .
سرانجام در تاريخ 17/11/75 پيكر مطهرش به روستاي زادگاهش بازگردانده شد و در كنار ديگر شهيدان روستا به خاك سپارده شد .
سفارش شهيد
مادر اگر من شهيد شدم، تابوت مرا از اول روستا روي دوش دوستان و همشهريانم قرار بده تا همه بدانند كه من خودم با پاي خودم رفتم و خوشحال هم هستم كه توانستم در اين راه شهيد شوم . از تو خواهش ميكنم در كنار شهيدان ديگر مرا دفن كنيد .
ادامه مطلب
مادر اگر من شهيد شدم، تابوت مرا از اول روستا روي دوش دوستان و همشهريانم قرار بده تا همه بدانند كه من خودم با پاي خودم رفتم و خوشحال هم هستم كه توانستم در اين راه شهيد شوم . از تو خواهش ميكنم در كنار شهيدان ديگر مرا دفن كنيد .
در محضر پدر شهيد
ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري
بسيار مهربان بود . او طبع شوخي داشت . هيچگاه ناراحتي و عصبانيت در او پديدار نشد . با همة مردم خوب و صميمي بود . و اكثر روزها كه خانوادههاي تهيدست كاري داشتند به آنها كمك ميكرد . هرگاه از او درخواست انجام كاري ميشد بدون هيچگونه بهانهجويي آن را انجام ميداد .
رفت و آمد با اقوام
هيچ يك از اعضاي خانوادة ما به اندازهاي كه شهيد با اقوام و بستگان رفت و آمد داشت رفت و آمد نداشته و ندارد . چون به پدربزرگ مادريش علاقة فراواني داشت اكثر روزها در منزل آنها به سر ميبرد . و در خريد و فروش وسايل مغازه به پدربزرگش كمك ميكرد .
انگيزة رفتن به جبهه
اكثر روزها را در بسيج ميگذراند و با مسئول پايگاه برادر « درگويي » دوست شده بود و در جمعآوري كمكهاي مردمي به جبههها كمك ميكرد .
در يكي از روزها از من خواست كه اجازه بدهم به جبهه برود . من اول مخالفت كردم و به او اجازه ندادم ولي با اصرار زياد مرا قانع كرد و اسمنويسي كرد . ولي وقتي به شهرستان رفت به دليل كمي سن و كوتاهي قد ممانعت كردند تااينكه براي بار سوم او را پذيرفتند و بعد از گذراندن يكدورة آموزش به جبهه اعزام شد .
آخرين لحظات قبل از اعزام
شب قبل از اعزام به او گفتم: بابا جبهه ميدان شوخي بازي نيست . ميروي به جبهه كشته ميشوي ولي او تصميم خودرا گرفته بود ولي او نه براي مخالفت و سرپيچي كردن از گفتار من اينكار را كرد، بلكه فهميدم عشق و علاقهاي در اوست كه نميتوان او را از رفتن منع كرد . سرانجام تصميمش را گرفت و عاشقانه رفت و . . .
در محضر مادر شهيد
رنج و سختي كه در بزرگ نمودن شهيد كشيدم براي هيچ كدام از فرزندانم نكشيدم . ياد ندارم كه روزي او باعث رنجش و به هم زدن آرامش من شود . در انجام كارهايي كه به او محوّل ميكردم كوتاهي نمينمود و انجام ميداد . او آزارش به مورچه هم نميرسيد .
خاطره از زبان يكي از بسيجيان روستا «اكبر ابراهيمي»
اين گفته كه ميگويند شهيد بازدار از زمان نوجواني با بسيج رفت و آمد داشته است چندان هم دور از ذهن نيست چون خاطرهاي از او دارم كه بيان ميكنم .
در آن زمان كه مسئول پايگاه شنبه برادر سيدمحمود جعفري بود، برادران بسيجي شبها نگهباني ميدادند . در يكي از شبها كه قرار بود نگهباني نوبت ما باشد من و مرحوم احمد خاكي و شهيد بازدار، پست نگهباني را تحويل گرفتيم و مشغول نگهباني شديم . بعد از چند لحظه برادر جعفري آمد و احوال ما را پرسيد . برادر خاكي به طنز گفت: آقاي جعفري فردا شب يك گهواره هم بياور! آقاي جعفري با تعجّب پرسيد چرا؟
مرحوم خاكي اشاره به طرف شهيد بازدار كرد و گفت: آخه اين بچة كمسن و سال و نگهباني براي چيست؟ آقاي جعفري لبخندي زد و گفت: بازدار ديگه بزرگ شده است و يك مرد كامل است . آن شب شهيد بازدار خم به ابرو نياورد و دوشادوش ما پست را به اتمام رساند . من بعدها فهميدم كه وقتي علاقه است كار به سن و سال نيست . چه بسا انسانهاي كوچك كارهاي بزرگ انجام دادهاند .
ادامه مطلب
اين گفته كه ميگويند شهيد بازدار از زمان نوجواني با بسيج رفت و آمد داشته است چندان هم دور از ذهن نيست چون خاطرهاي از او دارم كه بيان ميكنم .
در آن زمان كه مسئول پايگاه شنبه برادر سيدمحمود جعفري بود، برادران بسيجي شبها نگهباني ميدادند . در يكي از شبها كه قرار بود نگهباني نوبت ما باشد من و مرحوم احمد خاكي و شهيد بازدار، پست نگهباني را تحويل گرفتيم و مشغول نگهباني شديم . بعد از چند لحظه برادر جعفري آمد و احوال ما را پرسيد . برادر خاكي به طنز گفت: آقاي جعفري فردا شب يك گهواره هم بياور! آقاي جعفري با تعجّب پرسيد چرا؟
مرحوم خاكي اشاره به طرف شهيد بازدار كرد و گفت: آخه اين بچة كمسن و سال و نگهباني براي چيست؟ آقاي جعفري لبخندي زد و گفت: بازدار ديگه بزرگ شده است و يك مرد كامل است . آن شب شهيد بازدار خم به ابرو نياورد و دوشادوش ما پست را به اتمام رساند . من بعدها فهميدم كه وقتي علاقه است كار به سن و سال نيست . چه بسا انسانهاي كوچك كارهاي بزرگ انجام دادهاند .
اطلاعات مزار
محل مزارشنبه
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها