نام اسدالله
نام خانوادگی انباركي
نام پدر علي
تاریخ تولد 1342/10/24
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/04/06
محل شهادت كوشك
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن محمود احمدي
زندیگنامه شهید
شهيد اسدلله انباركي در سال 1342 در خانواده مذهبي در روستاي كنار بابايي محموداحمدي از توابع شهرستان تنگستان ديده به جهان گشود. او كه در خانوادهاي فقير و كم درآمد پا گرفت ، تا زماني كه خود را شناخت همواره با مشكلات و محروميت ها دست و پنجه نرم ميكرد، دوران ابتدايي را در دبستان مالك اشتر روستاي محمود احمدي با موفقيت به پايان برد. در آن سالها فقر همه جا را فرا گرفته بود و به خصوص مردم محروم اين منطقه كه قادر به تغذيه وتأمين معاش خود نبودند . به همين لحاظ خيليها از فرستادن فرزندان خود ، به مدرسه عاجز بودند و جوانان و نوجوانان اولين قربانيان اين معضل بشمار ميرفتند . نبود امكانات تفريحي، ورزشي و فقر فرهنگي بيشترين تاثير را در روحيه اين عزيزان ميگذاشت . درآن موقع اسدلله به وسيله چرم و پلاستيك توپ فوتبال مي ساخت . درون آن را از كاه پر ميكرد و از اين طريق خود و دوستانش را به بازي فوتبال سرگرم ميساخت و گاهي نيز با تلههاي دست ساز به شكار پرندگان در باغها و بيابانهاي اطراف منطقه ميرفت و به اين وسيله اوقات فراغت خود را پر مينمود . دوران راهنمايي او كه مصادف شد، با خشم مردم ايران از حكومت شاهنشاهي ، ايشان نيز با وجود سن كمي كه داشتند ، به جمع مردم انقلابي و خشمگين ميپيوست و در راهپيمايي و تظاهرات عليه حكومت شاهنشاهي در روستا و شهر اهرم شركت فعال داشت. وي در مدرسه راهنمايي انوشيروان اهرم و در مدرسه رسالت محمود احمدي ادامه تحصيل داد . در پايان دوره راهنمايي جنگ تحميلي نيز آغاز شد و دشمن بعثي از زمين و آسمان و دريا ايران اسلامي را هدف قرار داد . شعاع مخرب جنگ همه جاي ايران را فرا گرفت . انگار همه جا جنگ بود . در كوچه بازار در پس كوچههاي گلي روستا ، در مدرسه ، مساجد و ....همه و همه صحبت از جنگ بود ، با فرمان تاريخي حضرت امام مبتني برتشكيل بسيج ميليوني اولين گروه مقاومت بسيج تنگستان به فرمان جانباز سرافراز مرحوم علي انباركي پدر شهيد اسدلله انباركي ، در روستاي محمود احمدي تشكيل شد.
اسدلله نيز يكي از بسيجيان عاشقي بود ،كه در ركاب پدر انجام وظيفه مينمود . و از استعداد و هوش خارق العاده اي برخوردار بود .
او با وجود اينكه جوان بود ، با همه احساسات جواني ، عاشق امام و انقلاب بود و از درك بالايي برخوردار بود. در زماني كه مرحوم پدرش با چندي از بسيجيان خود به منطقه عملياتي اعزام شدند، درعمليات حصر آبادان (ثامن الائمه) به شدت مجروح گرديد و مدتها در بستر بيماري بود .اسدالله كار پرستاري و مراقبت از پدر را بر عهده داشت . بعد از مدتي كه بر زخمهاي پدر مرهمي گذاشته شد و بهبودي حاصل شد. اسدالله آرام و قرار نداشت و دلش هواي جبهه كرد . او بي صبرانه انتظار عزيمت كاروان بسيجيان به جبهه ميكشيد. در مرحله اول مدت چهل روز به پادگان آموزشي كازرون اعزام شد و در آنجا آموزشهاي نظامي را فرا گرفت و سپس در تاريخ 20/3/1361 به جبهه جنوب اعزام شد و به عنوان كمك آرپيجي زن در تيپ امير المؤمنين گردان 935 مشغول به انجام وظيفه شد . وي كه در جبهه از روحيه بالاي برخوردار بود و هر لحظه انتظار شهادت مي كشيد..
تا اينكه در عمليات رمضان در منطقه كوشك در تاريخ 6/5/1361 مفقودالاثر گرديد و همچنان از او خبري نيست.
ادامه مطلب
شهيد اسدلله انباركي در سال 1342 در خانواده مذهبي در روستاي كنار بابايي محموداحمدي از توابع شهرستان تنگستان ديده به جهان گشود. او كه در خانوادهاي فقير و كم درآمد پا گرفت ، تا زماني كه خود را شناخت همواره با مشكلات و محروميت ها دست و پنجه نرم ميكرد، دوران ابتدايي را در دبستان مالك اشتر روستاي محمود احمدي با موفقيت به پايان برد. در آن سالها فقر همه جا را فرا گرفته بود و به خصوص مردم محروم اين منطقه كه قادر به تغذيه وتأمين معاش خود نبودند . به همين لحاظ خيليها از فرستادن فرزندان خود ، به مدرسه عاجز بودند و جوانان و نوجوانان اولين قربانيان اين معضل بشمار ميرفتند . نبود امكانات تفريحي، ورزشي و فقر فرهنگي بيشترين تاثير را در روحيه اين عزيزان ميگذاشت . درآن موقع اسدلله به وسيله چرم و پلاستيك توپ فوتبال مي ساخت . درون آن را از كاه پر ميكرد و از اين طريق خود و دوستانش را به بازي فوتبال سرگرم ميساخت و گاهي نيز با تلههاي دست ساز به شكار پرندگان در باغها و بيابانهاي اطراف منطقه ميرفت و به اين وسيله اوقات فراغت خود را پر مينمود . دوران راهنمايي او كه مصادف شد، با خشم مردم ايران از حكومت شاهنشاهي ، ايشان نيز با وجود سن كمي كه داشتند ، به جمع مردم انقلابي و خشمگين ميپيوست و در راهپيمايي و تظاهرات عليه حكومت شاهنشاهي در روستا و شهر اهرم شركت فعال داشت. وي در مدرسه راهنمايي انوشيروان اهرم و در مدرسه رسالت محمود احمدي ادامه تحصيل داد . در پايان دوره راهنمايي جنگ تحميلي نيز آغاز شد و دشمن بعثي از زمين و آسمان و دريا ايران اسلامي را هدف قرار داد . شعاع مخرب جنگ همه جاي ايران را فرا گرفت . انگار همه جا جنگ بود . در كوچه بازار در پس كوچههاي گلي روستا ، در مدرسه ، مساجد و ....همه و همه صحبت از جنگ بود ، با فرمان تاريخي حضرت امام مبتني برتشكيل بسيج ميليوني اولين گروه مقاومت بسيج تنگستان به فرمان جانباز سرافراز مرحوم علي انباركي پدر شهيد اسدلله انباركي ، در روستاي محمود احمدي تشكيل شد.
اسدلله نيز يكي از بسيجيان عاشقي بود ،كه در ركاب پدر انجام وظيفه مينمود . و از استعداد و هوش خارق العاده اي برخوردار بود .
او با وجود اينكه جوان بود ، با همه احساسات جواني ، عاشق امام و انقلاب بود و از درك بالايي برخوردار بود. در زماني كه مرحوم پدرش با چندي از بسيجيان خود به منطقه عملياتي اعزام شدند، درعمليات حصر آبادان (ثامن الائمه) به شدت مجروح گرديد و مدتها در بستر بيماري بود .اسدالله كار پرستاري و مراقبت از پدر را بر عهده داشت . بعد از مدتي كه بر زخمهاي پدر مرهمي گذاشته شد و بهبودي حاصل شد. اسدالله آرام و قرار نداشت و دلش هواي جبهه كرد . او بي صبرانه انتظار عزيمت كاروان بسيجيان به جبهه ميكشيد. در مرحله اول مدت چهل روز به پادگان آموزشي كازرون اعزام شد و در آنجا آموزشهاي نظامي را فرا گرفت و سپس در تاريخ 20/3/1361 به جبهه جنوب اعزام شد و به عنوان كمك آرپيجي زن در تيپ امير المؤمنين گردان 935 مشغول به انجام وظيفه شد . وي كه در جبهه از روحيه بالاي برخوردار بود و هر لحظه انتظار شهادت مي كشيد..
تا اينكه در عمليات رمضان در منطقه كوشك در تاريخ 6/5/1361 مفقودالاثر گرديد و همچنان از او خبري نيست.
وصيت نامه مفقودالاثر اسدالله انباركي
سلام و درود برامام امت و خانواده شهداي جنگ تحميلي
انالله و انااليه راجعون . ما از خداييم و به سوي او ميرويم. خانواده عزيزم ، از دور روي تان را ميبوسم و چون به جبهه رفتن يك وظيفه شرعي است كه امام فرموده است. پدرم ، از شما طلب بخشش ميكنم ، چون شما براي من زحمت بسيار كشيدهايد. مادر عزيز ، هنگامي كه رعد و برق آسمان نيلگون را به روشنايي ميكشاند اين شما بوديد كه من را در آغوش خود ميگرفتيد و به من از شيره جان خود شير ميدادي .مادر، اكنون كه عصيانگران قرن اين جغدان شوم اين زاغ پيراهنان و علم زدگاني كه كوله بار معنويات را رها كرده و برگردة ماديات ،دستشان تا آرنج به خون مستضعفان جهان آغشته است، با توكل به لاله رنگين عشق كه جز تولد چيزي ديگر نيست . اين راه را انتخاب ميكنم .
راستي چه بايد كرد در معبري كه گذر گاهش دو راه دارد . كدام را بايد انتخاب كرد !؟ مگر نه قطره قطره خون از وجود حسين بن علي است كه حتي رگهاي خونين گردنش گواهي به حق ميدهد و تا آخرين نفس و آخرين قطره خون بر لباس خونينش نداي حق سر ميداد. من خودم با منطق خود و با ميل خود تنها براي خودم راه شهادت را انتخاب كردم « الذين امنو و هاجرو في سبيل الله با اموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئك هم الفانزون»
پدر و مادرم ! من يك حمله در پيش دارم و اگر در اين حمله شهادت نصيبم گشت ، چه گوارا مرگي است زيرا در راه دين وناموس و اسلام باشد. اگر جسدم پيدا شد ، در آبگرم اهرم نزديك قبر شهيد جمالي و شهيد يزدان پناه مرا به خاك بسپاريد و اگر هم جسدم پيدا نشد هيچ تأسف نخوريد چون خيلي از خانوادههاي جنگ تحميلي جسد فرزندانشان پيدا نشده است . شما هم مثل آنها ، خانواده عزيزم ! در مرگ من گريه و زاري نكنيد بلكه اگر ميتوانيد به كسانيكه به خانهمان ميآيند شريني و شربت بدهيد.
خداحافظ مادر و خدا يارو ياور همه شما باشد. اسدالله انباركي
ادامه مطلب
سلام و درود برامام امت و خانواده شهداي جنگ تحميلي
انالله و انااليه راجعون . ما از خداييم و به سوي او ميرويم. خانواده عزيزم ، از دور روي تان را ميبوسم و چون به جبهه رفتن يك وظيفه شرعي است كه امام فرموده است. پدرم ، از شما طلب بخشش ميكنم ، چون شما براي من زحمت بسيار كشيدهايد. مادر عزيز ، هنگامي كه رعد و برق آسمان نيلگون را به روشنايي ميكشاند اين شما بوديد كه من را در آغوش خود ميگرفتيد و به من از شيره جان خود شير ميدادي .مادر، اكنون كه عصيانگران قرن اين جغدان شوم اين زاغ پيراهنان و علم زدگاني كه كوله بار معنويات را رها كرده و برگردة ماديات ،دستشان تا آرنج به خون مستضعفان جهان آغشته است، با توكل به لاله رنگين عشق كه جز تولد چيزي ديگر نيست . اين راه را انتخاب ميكنم .
راستي چه بايد كرد در معبري كه گذر گاهش دو راه دارد . كدام را بايد انتخاب كرد !؟ مگر نه قطره قطره خون از وجود حسين بن علي است كه حتي رگهاي خونين گردنش گواهي به حق ميدهد و تا آخرين نفس و آخرين قطره خون بر لباس خونينش نداي حق سر ميداد. من خودم با منطق خود و با ميل خود تنها براي خودم راه شهادت را انتخاب كردم « الذين امنو و هاجرو في سبيل الله با اموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئك هم الفانزون»
پدر و مادرم ! من يك حمله در پيش دارم و اگر در اين حمله شهادت نصيبم گشت ، چه گوارا مرگي است زيرا در راه دين وناموس و اسلام باشد. اگر جسدم پيدا شد ، در آبگرم اهرم نزديك قبر شهيد جمالي و شهيد يزدان پناه مرا به خاك بسپاريد و اگر هم جسدم پيدا نشد هيچ تأسف نخوريد چون خيلي از خانوادههاي جنگ تحميلي جسد فرزندانشان پيدا نشده است . شما هم مثل آنها ، خانواده عزيزم ! در مرگ من گريه و زاري نكنيد بلكه اگر ميتوانيد به كسانيكه به خانهمان ميآيند شريني و شربت بدهيد.
خداحافظ مادر و خدا يارو ياور همه شما باشد. اسدالله انباركي
شهيد اسدالله انباركي از زبان همرزمان
سحرگاه به طور اتفاقي از خواب بيدار شدم هميشه به خاطر اينكه دير وقت مي خوابيدم كمتر توفيق مي شد كه صبح زود بيدار شوم. شهيد اسدالله داشت قرآن مي خواند . پس از چند لحظه مشغول رساله احكام حضرت امام شد . اين كار تقريباً هر روزه او شده بود . پس از نمازهايش دعا ميكرد و هميشه در الفاظ و دعاهايش اين مي گفت : اي كاش من شهيد شوم .
همرزم ديگرمان علي كبوتري از بچه هاي شيراز بود . او به من مي گفت اين اسدالله رفتني است . از دعاي كميل و توسلش پيداست كه چقدر عاشقانه آرزوي شهادت مي كند .
اسدالله اين شعر را خيلي دوست داشت و در دفترش اين شعر را مي نوشت . و مي گفت دوست دارم اگر شهيد شوم اين شعر را برايم بخوانند يا روي سنگ مزارم بنويسند .
من شهيدم من شهيدم من به كام خود رسيدم آمده روز وصالم خوش به خون خود تپيدم
خوش شكسته دست وبالم جان مادر كن حلالم خواهر چشم انتظارم مادر شب زنده دارم
حجله من شد مزارم تا به مقصودم رسيدم شب سحر گرديده مادر خون جگر گرديده مادر
ناله هايت را شنيدم زين شهادت روسفيدم بي پسر گرديده مادر بي اسد گرديده مادر
شهيد اسدالله به موقع به كارها مي رسيد و نمازهايش را سر وقت مي خواند . خصوصاً اين اواخر بسيار خلوت مي كرد . وحال عجيبي داشت ،هميشه پس از دعاي شهادت ، امام را دعا مي كرد و به ما هم تاكيد مي كرد كه امام را دعا كنيد .1
در يكي از شبها در حاليكه پس از نماز مغرب و عشا از مسجد خارج ميشديم، متوجه حضور چند ماشين كه مظنون به حمل قاچاق بودند، شديم . آن روزها تازه گروه مقاومت بسيج روستا فعال شده بود .مرحوم علي
به نقل از اسماعيل داوري همرزم شهيد
انباركي ، پدر اسدالله فرمانده بسيج روستا بود . يادم مي آيد كسيكه بدون هيچ واهمهاي پدرش را متقاعد كرد كه بايد آنها را دستگير كنيم، اسدالله بود . خودروي آنها را توقيف كرديم .آنها اسلحه قاچاق حمل مي كردند و من و اسدالله و پدرشان ، با قاطيعت آنها را توقيف كرده و تحويل بسيج اهرم داديم. 1
شهيد اسدالله انباركي از همان كودكي علاقه خاصي به اسلحه و ابزار آلات جنگي داشت. دوستان و رفقاي او هيچ گاه اسلحهاي كه با لوله فرمان دوچرخه و مقداري سيم درست كرده بود، از ياد نخواهند برد. شهيد اسلحهاي كه با ابتكار و خلاقيتهاي خود ساخته بود ، بارها به دوش ميانداخت و در روستا راه ميرفت و تمامي مردم روستا با ديدن اسلحه ،شهيد را تحسين ميكردند.
اينجانب افتخار هم رزم بودن با شهيد در عمليات رمضان ، داشتم .گرچه بنده با شهيد در يك گردان نبودم اما از آنجايي كه محل استقرار گردانهاي ما زياد از يكديگر فاصله نداشت ، ميتوانستيم يكديگر را ببينيم و لحظاتي در كنار يكديگر بنشينيم و از وقايع و اتفاقات روستا، درباره حال و هواي جبهه و … با يكديگر صحبت كنيم . در يكي از شبهاي جمعه كه اعلام كردند ، دعاي كميل در يكي از چادرها برگزار ميگردد. اينجانب نيز شركت كردم .شهيد اسدالله را هم در اين مراسم ديدم . پس از سلام و احوالپرسي كنار هم نشستيم و به دعاي كميل گوش ميكرديم . شهيد آنچنان در حين تلاوت دعاي كميل گريه ميكرد كه من به حال و هواي او غبطه ميخوردم و خود را سرزنش ميكردم . چرا من حقير چنين حالي را ندارم!؟ تا اينكه شب قبل از عمليات، شهيد اسدالله به نزد من آمد چند دقيقهاي كنار هم نشستيم، خداي را شاهد ميگيرم . آن روز چهره شهيد با ديگر روزها تفاوت داشت . ايشان با بيان اين جمله (كه هيچ گاه آن روز را فراموش نميكنم) گفت : ديشب خواب ديدم كه شهيد ميشوم. بنده با تبريك به او از ايشان خواستم كه حقير را در روز قيامت شفاعت كند. اميدوارم كه خداوند توفيق ادامه راه شهيدانمان را به ما عنايت فرمايد. 2
شهيد اسدلله انباركي نمونهاي از يك انسان بارز و كامل بود . ايشان گرچه دوران نوجواني را طي ميكرد
1- به نقل از تيمور يزدان شناس يكي از دوستان شهيد 2 – به نقل از حيدر يزدان شناس همرزم آزاده شهيد
ولي حركات و رفتارش مانند يك انسان كامل و عاقل و بالغ بود. با وجودي كه به سن تكليف نرسيده بود، براي اداي نماز در مسجد حاضر ميشد و نماز را به جماعت بجا ميآورد و روزه ماه مبارك رمضان را بصورت كامل بجا ميآورد و ايشان نسبت به برادران روحاني ، ارادات خاصي داشت . گاهي نشد، كه كسي از دست ايشان ناراحت شود و اگر هم با شخصي اصطكاك پيدا ميكرد، از او بغض و كينهاي به دل نميگرفت .سالي كه به جبهه اعزام شد، را هرگز فراموش نمي كنم . زنگ استراحت مدرسه بود . كتاب هايش را به من داد و گفت من ميخواهم به جبهه بروم و كتاب هاي من را به خانهمان ببر و از طرف من با خانوادهام خداحافظي كن . بدين ترتيب ايشان عازم جبهه شد . بعد از مدتي به مرخصي آمد . او از جبهه و حال و هواي جبهه برايم تعريف ميكرد و از اينكه به مرخصي آمده بود، احساس ناراحتي و دل تنگي ميكرد .و به همين دليل هم هنوز مرخصياش تمام نشده بود كه باز هم راهي جبهه شد و بار دوم براي تمام دوستان و بستگان و براي من نامه نوشت . يادم هست در آن نامه حلاليت طلبيده بود و جمله ديگري كه يادم هست نوشته بود كه جواب نامه را ندهيد ، جواب در قيامت ، اين جمله اين را ميرساند كه خود يقين داشت كه به شهادت ميرسد . 1
من و اسدالله در يك گردان بوديم ،كمك آرپيجي اينجانب بود بسيار مرد خوش خلقي بود. آنقدر شوخي ميكرد كه خستگي و گرماي 45 درجه را احساس نميكردم. دو هفته مانده بود به عمليات رمضان كه نامبرده يك مرتبه 180 درجه تغيير كردند، اخلاق و رفتار او كاملاً عوض شد و بيشتر وقت خود را صرف قرآن خواندن و نماز خواندن ميكرد روزي من به شوخي گفتم : اسدالله با اين وضع كه پيش ميروي شهيد ميشوي گفت :من همچنين سعادتي را ندارم كه در راه خدا كشته شوم . او همچنان به مناجات با خدا ادامه ميداد تا شب عمليات كه دشمن كاملاً از عمليات ما با خبر شده بود و آمادگي دفاع از خود را داشت و عراقيها خيلي مقاومت كردند. از زمين و آسمان برسر ما آتش ميريختند . يكي پس از ديگري بچههاي ما شهيد ميشدند. مدتي كه جلو رفتيم ديگر صداي اسدالله را نشنيدم. چند بار او را صدا كردم ولي جوابي نشنيدم، همه چيز در هم ريخته و آشفته بود. فرداي آن روز كه به پشت خط برگشتيم ديگر از اسدالله خبري نبود. هرچه جستجو كردم او را پيدا نكردم . 2 1- به نقل از اسماعيل داوري دوست و همرزم شهيد 2 – به نقل از حسين آتشكده همرزم شهيد
بسيجي شهيد اسدالله انباركي واقعا فردي رزمنده بود. دقيقاً يادم ميآيد كه ايشان يك روز عصر به منزل ما آمد و گفت: خالو من ميخواهم فردا به جبهه بروم . به ايشان گفتم : شما كي نام نويسي كردهايد ،كه فردا ميخواهيد برويد. ايشان از كودكي فردي زرنگ و با ايمان بود . هميشه به كاردستي خيلي علاقه داشت . صحنهاي كه من هيچ وقت از يادم نميرود اين است كه تيم دخانيات محمود احمدي با تيم ديگري در زمين ملا حسيني بازي داشتند، موقعي كه بازي شروع شد . تيم دخانيات به تيم رقيب خود گل زد ، اسدلله تفنگي را كه خود ساخته بود رو به آسمان كرد و شليك كرد . طوري باروت به آن داده بود كه صدايش هنوز وقتي ياد مي كنم در گوش من مي پيچد .خوش به سعادت اين شهيدان كه راه خود را خدائي اتنخاب كردهاند.1
اطلاعات مزار
محل مزارمحمود احمدي
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها