مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید اکبر کشتکاری

881
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام اکبر
نام خانوادگی کشتکار
نام پدر ماندنی
تاریخ تولد 1345/1/1
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/3/5
محل شهادت خلیج فارس
مسئولیت سرباز
نوع عضویت سرباز نیروی دریایی ارتش
شغل سرباز
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • شهيد اكبر كشتكاري در سال 1345 در خانواده اي مؤمن بدنيا آمد. كودكي را در دامان پر مهر مادري سپري نمود كه هميشه در مراسم عزاداري سالار شهيدان امام حسين (ع) شركت مي‌كرد و در برپايي مراسم سوگواري نقش بسزايي داشت.
    آن شهيد بزرگوار، درست هنگامي كه كشور اسلامي‌ ما مورد حمله و هجوم دشمن بعثي قرار گرفت، با توجه به اينكه مي‌دانست انقلاب را خطري جدي تهديد مي‌كند، عزم خود را جزم كرد و بلافاصله در نيروي دريايي ارتش مشغول به خدمت شد. وي پس از گذراندن چندين دوره‌ي آموزشي در رشته مخابرات ـ كه همواره در جبهه مورد نياز بود ـ داوطلبانه بارها و بارها عازم جبهه شد و بدين وسيله دين خود را به نظام و انقلاب ادا كرد.
    شهيد اكبر كشتكاري، علي‌رغم اينكه هنوز چند ماهي بيش از ازدواجش نمي‌گذشت، دل از جبهه بر نداشت و هميشه مي‌گفت: «ازدواج، امري لازم و مقدس است، اما در شرايط فعلي، جبهه و جنگ از همه چيز واجب‌تر است.
    او بارها و بارها در طفوليت دچار حادثه شده بود. براي مثال، يكبار در آب انبار افتاده و جان سالم به در برده بود. اما انگار تقدير بر اين بود كه او به آرزوي ديرينه‌ي خود، يعني شهادت، برسد. در يك غروب غم‌انگيز، در حالي كه شهيد كشتكاري، مشغول انجام وظيفه بر روي سكوي «بحركان» بود، بر اثر حمله‌ي هوايي دشمن، مورد اصابت تركش قرارگرفته و به درجه‌ي رفيع شهادت نايل شده بود. تركش، درست زير گلويش اصابت نموده بود.

    ايشان، در تاريخ 5/3/67 به فيض عظيم شهادت نايل آمد و در جوار حضرت دوست، به آرامشي ابدي دست يافت.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    شهيد از زبان پدرش
    يكي از خصوصيات اكبر، توجه و علاقه‌ي او به دعا و قرآن بود. در را به روي خود مي‌بست و شروع به تلاوت قرآن و دعا مي‌كرد. به او مي‌گفتم: «بابا! اگر مي‌خواهي قرآن و دعا بخواني، چرا در را روي خودت مي‌بندي؟ بيا بيرون اتاق!» اما او در خلوت، حال و هواي خاصي پيدا مي‌كرد و راحت‌تر مي‌توانست با معبودش ارتباط برقرار كند.
    قيافه‌اش، بعد از مناجات، ديدني بود. ما او را درك نمي‌كرديم، اين را بعدها فهميديم. و البته چقدر از اين بابت، حسرت خورديم. حسرت خورديم كه چرا گاهي ايشان را درك نمي‌كرديم. مادرش هم مثل من ناراحت و نگران مي‌شد و مي‌گفت: « چه بر سر بچه‌ام آمده؟ چرا از اتاق بيرون نمي‌آيد؟»
    روزي با پسرم اكبر كه كودكي خردسال بود به سينما قدس مي‌رفتيم. من در جلو بودم و او پشت سر من حركت مي‌كرد. ناگهان موتورسيكلتي به سمت ما آمد و ناخوداگاه به اكبر زد و روي شكم او رد شد. داشتم از ترس، سكته مي‌كردم. حدس زدم كه پسرم فوت كرده باشد. جثه‌ي كوچك او و وزن زياد موتورسيكلت! اصلاً فكر نمي‌كردم كه زنده مانده باشد. ولي جالب اينجاست كه او حتي كوچكترين جراحتي نيز برنداشته بود.
    دو سال بعد از اين ماجـرا، او، به پشـت بـام رفـت و در حـاليـكه با بادبادك خود بازي مي‌كرد، از روي بي دقتي، عقب عقب ‌رفت و همچنان كه مشغول تماشاي بادبادك خود بود، از بالاي پشت بام به درون حياط همسايه ‌افتاد. حياط هم سيماني و سفت و سخت بود. فوري او را به بيمارستان بردم، ولي الحمدلله هيچ ناراحتي بيشتر نيامد و فقط مقدار كمي، ‌سرش ضربه خوردگي پيدا كرد. گويي خدا او را براي وارد شدن در معامله‌اي الهي نگه داشته بود.
    اكبر هم مثل ديگران، با دوستانش در فعاليتهاي انقلابي حضوري فعالانه داشت و بعدازپيروزي انقلاب، يكي ازاعضاي فعال پايگاه مقاومت صاحب الزمان(عج) مسجد توحيد بود. او معمولاً تا نيمه‌هاي شب مشغول گشت و نگهباني بود و من نيز ممانعتي براي او جهت شركت در اينگونه كارها ايجاد نمي‌كردم.
    صادق درختيان، پسر خاله‌ي او، در دوران انقلاب به شهادت رسيد و اكبر هميشه مي‌گفت: «اي كاش من جاي او بودم! چه مرگ با عزت و عظيمي ‌نصيب او شده!» و اين جمله را مرتب تكرار مي‌كرد. مثل اينكه خبرهايي داشت كه ما نمي‌دانستيم.
    او در تمام اين سالها، تنها يكبار به خوابم آمد. آن هم به اين شكل كه بالاي سرش آمدم، به من نگاه كرد و خنده‌اي دلنشين نمود. آرزو دارم كه مجدداً او را در خواب ببينم تا از دلتنگي‌هايم نسبت به او كاسته شود.
    مادرش، پس از شهادت آن بزرگوار، ديگر قد راست نكرد و شبانه‌روز در اندوه و حسرت بود. او از دوري فرزند خود گريه‌هاي بسيار مي‌كرد. اكبر با آن رفتار نيكويش، از ساير فرزندان ما براي مادرش عزيزتر بود و به همين خاطر نيز از شدت بي‌تابي و ناراحتي، مرتب از حال مي‌رفت و ما او را به بيمارستان مي‌برديم.
    هيچ‌گاه نزد ما از كارهايي كه انجام مي‌داد، تعريف نمي‌كرد. نمي‌خواست كه با نوع خدمتش آشنا شويم. اكبر رفتار بسيار پسنديده‌اي با همسرش داشت و هميشه با مهرباني با او برخورد مي‌كرد. او به من قول داده بود كه اگر در نظام مشغول به كار شود، با اولين حقوقي كه مي‌گيرد، همسر دلخواهش را به خانه بياورد؛ و الحمدالله اين كار هم كرد.
    در ايام محرم و صفر، مرتب در مراسم عزاداري شركت مي‌كرد و در پذيرايي از عزاداران پيشگام بود. عشق و علاقه‌ي خاصي به مراسم امام حسين (ع) داشت. رابطه‌اش با خواهر و برادرانش نيز بسيار خوب و مثال زدني بود. آنها همديگر را خيلي دوست داشتند و در كارهاي خانه به ما خيلي كمك مي‌كردند.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x