مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید حسن نوزنگ

822
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام حسن
نام خانوادگی نوزنگ
نام پدر حیدر
تاریخ تولد 1337/09/12
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 64/18/12
محل شهادت فاو
مسئولیت تک تیر انداز
نوع عضویت بسیج
تحصیلات چهارم ابتدایی
مدفن گلزار آبدان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شعر
  • سال تولد او كه كه تنها پسر خانواده بود، سال يكهزار و سيصد و سي هفت بود. سالي كه تاريكي همه جا را پوشانده بود. او با نور پرفروغ ميلادش ديدگان پدر و مادر و بستگان را منور ساخت.

    دوران شيرين زندگي او بامحبت بي شائبه پدر و مادر نسبت به  فرزند و محبت خواهرانش نسبت به تنها برادرشان آغاز شد. او از اوائل كودكي علاقه عجيبي به ساده زيستن داشت او در زندگي اش مانند بزرگ مردان اسلام سادگي و قناعت را پيشه خود قرار داده بود. پدرش نيز او را به گونه اي تربيت كرده و پرورش داده بود كه چون كوهي استوار در مقابل سختي هاي زندگي و مشقت هاي روزگار ايستاده بود و در مقابل جريان هاي مخالف و تند بادهاي زندگي هيچ گاه خم به ابرو نمي آورد و پر صلابت، دوران زندگي اش را مي گذراند. او در مزرعه به كار كشاورزي مشغول بود. گاهي با تراكتور زمين را شخم مي زد و گاهي نيز به كمك پدر مي شتافت. او بسيار پرتلاش و با حوصله بود. در كارهاي سخت و طاقت فرساي كشاورزي كه گاهي با ماه مبارك رمضان نيز همزمان مي شد، از خود در راه زدودن فقر از چهره پدر، بي دريغ تلاش مي كرد. علاوه بر اين، براي كسب درآمد، به كشور بحرين رفت.  بعد از شكوفا شدن خورشيد انقلاب، به وطن خود بازگشت. پس از چندي بنا به سنت مقدس پيامبر و آيين اسلام ازدواج كرد و حاصل اين ازدواج دو دختر و دو پسر بود.

    دوران جواني اش مقارن با تظاهرات و راهپيمايي بر عليه رژيم پهلوي در أقصي نقاط ايران بود و او از جمله كساني بود كه  قبل از انقلاب به فرمان امام خميني لبيك گفته بود. او از آن رژيم كينه و نفرت عجيبي در دل داشت؛ زيرا لحظه هاي شاد و پر حادثه دوران كودكي و نوجوانيش كه پر مخاطره ترين دوران زندگي اش است، در فضاي مسموم و خفقان دوره پهلوي سپري شده بود.

    بنابر اين او نه تنها خود در اعتراضات و گردهمايي هايي كه بر عليه رژيم پهلوي برگزار مي شد، حضوري فعال و مفيد داشت، بلكه  دوستان و همشهريانش نيز تشويق مي كرد تا در صحنه حضور پيدا كنند. بعدها نيز با وجود شغل كشاورزي و كارگري كه زمان مشخصي نداشت، او درتمامي جلسات سخنراني، در مراسم ويژه، بخصوص زنجير زني و نوحه خواني ماه محرم و صفر شركت مي كرد. سعي و تلاش او همواره بر اين بود كه اين مراسم سوگواري بايد با شكوه و احترام خاصي بر گزار شود. احترامي كه در خور و شايسته مقام سرور و سالار شهيدان ـ ابا عبدالله الحسين ـ باشد. سپس تقويت اين روحيه ديني و خلوص نيت ايشان بود كه باعث شد او بيشتر اوقاتش را در دو سنگر بسيج و مسجد در حال عبادت سپري كند. در انجام امور خيريه از ديگران سبقت مي گرفت و خدمات شايان و قابل ذكري از خود به جا گذاشت. بدين ترتيب در سنگر اقتصاد نيز پيشاهنگ ديگران بود و از اين لحاظ براي ديگران و بخصوص براي برادران بسيجي آبدان چهره اي آشنا بود.

    اين شناخت مردم نسبت به او و آن روح صداقت و مردم داري كه در او موج مي زد، باعث مي شد كه او نقش يك مصلح در بين دوستان و آشنايان نيز داشته باشد و در اختلافات محلي، به اصلاح بين مردم بپردازد و با اين كار مانع از تفرقه و كينه توزي بين آنها شود.

    او در عرصه ماموريت، نگهباني، تبليغات و تشويق جوانان به سوي بسيج نيز سبيار موفق بود. در قبال بسيج و اموري كه از طرف بسيج به او محول مي شد احساس مسئوليت   مي كرد. بيشتر وقتش در بسيج ميگذراند، در امور نگهباني كه خود مسئول يكي از گروههاي مقاومت بود، همت مي گماشت. در گشت شبانه شركت داشت، در ايست بازرسي حضور پيدا مي كرد.



    با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران در شهريور 1359 وي به همراه ديگر بسيجيان و مردم غيور آبدان در خط مقدم جبهه به فداكاري و از خود گذشتگي پرداخت. در پشت جبهه نيز در امر كمك رساني به رزمندگان و تقويت و پشتيباني ازلشكريان اسلام لحظه اي آرام و قرار نداشت. در بدرقه رزمندگان به ميادين نبرد، با شور و شوق به رزمندگان و به پدران و مادراني كه عزيزانشان را بدرقه مي كردند، روحيه مي بخشيد و آنها را به خويشتن داري و صبري عظيم دعوت مي كرد. به آنها هشدار مي داد كه مبادا مانع از رفتن فرزندانشان به جبهه ها شوند، چرا كه اسلام و سرزمين اسلاميمان در خطر است. او خود نيز چند مرتبه در ميان بدرقه پرشور و چشمان اشكبار اعضاي خانواده و دوستان و همشهريانش مثل هر بسيجي ديگر با شوقي بي پايان كه ثمره روحيه انقلابي و بسيجي او بود، به جبهه هاي نور اعزام شد و در «دشت عباس، حاج عمران، و فاو» حضوري جاودانه داشت. او يكماه در«دشت عباس» و سه ماه در«حاج عمران» ماند. سپس در عمليات «والفجر 2 » شركت كرد و مجروح شد.

    سرانجام براي بار سوم شانس خود را در صحنه شهادت امتحان كرد. به همين دليل با عزمي راسخ و گامي استوار به نبرد با كفار رفت.

    آن مجاهد دلير بعد از «آتش بس موقت» در «فاو»، در حالي كه در مدرسه اي مستقر شده بودند؛ در دو نوبت (يكي در موقع ظهر و ديگري بعد از ظهر) مورد هجوم وحشيانه بمب خوشه اي دشمنان بعثي قرار گرفتند. بر اثر اين حمله ناجوانمردانه و غير منتظره دشمن كه به بمباران آن منطقه و شهادت رزمندگان اسلام منجرشد، بر اثر اصابت تركش هاي زياد شهيد شد و به پيشگاه معبود حق شتافت.

    او با شهادتش نيز درس بزرگي به دوستان، بازماندگان و هم قطارانش داد.

    خبر شهادتش در شبي كه اعضاي گروه شهيد مشغول انجام وظيفه در بسيج آبدان بودند، بين گروه پخش شد.

    فرداي آن روز زنده ياد «حاج اسماعيل جاگراني» با اين بيت شعر خبر شهادتش رابه مردم هميشه در صحنه آبدان اعلام كرد:

    اختري از آسمان آبدان خاموش شد         از بساط عاشقان و عارفان خاموش شد
    ادامه مطلب
    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    با سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت و سلام بر خاتم پیامبران و نائب امام زمان (عج)، امام خمینی و سلام بر شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، وصیت‌نامه خود را در پایگاه منتظران شهادت ««بسیج آبدان»» می‌نویسم:

    اولین وصیتی که می‌کنم این است که: ای برادران و خواهران، هیچ‌کس فکر نکند که کسی مرا بزور یا برای ریا به جبهه فرستاده بلکه این وظیفه شرعی و اسلامی اینجانب اقتضا می‌کرد که در این برهه از زمان به یاری رزمندگان بشتابم و نگذارم که دین اسلام پایمال شود و خون جوانان به هدر رود و از شما امت شهیدپرور و همیشه در صحنه آبدان می‌خواهم که مبادا امام را تنها بگذارید. اهل کوفه نباشید که امام حسین (ع) را تنها گذاشتند. خانواده شهدا را هرگز فراموش نکنید و هر وقت امکان رفتن به جایی را داشتید سری به خانواده شهدا بزنید. از پدر و همسرم می‌خواهم که بعد از من هیچ ناراحتی را به خود راه ندهند و در مرگ من ناراحت نباشند و از همسرم می‌خواهم که بچه‌هایم را به مکتب و مدرسه بفرستد و در نگهداری آن‌ها کوشاباشد و اگر می‌خواهید که من در قبر آسوده خاطر بخوابم هرگز اذیت و آزار آن‌ها را ننمایند و از شما خواهران حزب الهی تقاضا می‌کنم که حجاب خود را کاملاً حفظ نمائید که همین حجاب و عفت شماست که پشت دشمنان اسلام را به لرزه درمی آورد و شمایید که با حجاب خود انقلاب اسلامی را تداوم می‌بخشید و از شما برادران می‌خواهم که مبادا از اسلام جداشوید و در هر مراسم مذهبی و سیاسی شرکت نمائید و مساجد راخالی نگذارید و به بسیج بروید و با برادران دیگر همکاری نمایید. ازپدرومادرهای روستایی‌مان می‌خواهم که از رفتن فرزندانشان به جبهه‌ها جلوگیری ننمایند و بگذارندکه آن‌ها به جبهه بروند که ان‌شاءالله حق پیروز است.

    از برادران حزب الهی و اقوامان و همسایگان می‌خواهم که هرکسی حقی برگردن اینجانب داردبه بزرگواری خودشان مرا عفو نمایند. بار دیگر متذکر می‌شوم که در مرگ من ناراحت نباشند. به همسرم اجازه می‌دهم که اگر خواست در پیش بچه‌هایم بماند و اگر نخواست می‌تواند شوهر کند. ازکلیه برادرانی که در تشییع جنازه و در مراسم هفته و چهلم و سالگرد این بنده حقیر شرکت می‌کنند خیلی تشکر می‌نمایم امیدوارم که خداوند اجری عظیم به شما عنایت بفرماید.

    ازخداوند منان پیروزی رزمندگان اسلام و طول عمر امام امت را به بلندی آسمان‌ها خواهان و مسئلت می‌نمایم.

    قربان شما - برادر کوچک بسیجی شما

    ««حسن نوزنگ»» 27/11/64

    :::::::::::::::::::::::::::::::------------------:::::::::::::::::::::::::::

    «بسم رب الشهدا، والصديقين»

    «ألذين إذا أصابتهم مصيبته قالوا إنا لله و أنا إليه راجعون»

    «كساني هستند موقعي كه مصيبتي بر آنها وارد مي شود مي گويند؛ ما از خدائيم وبسوي او باز مي گرديم». (قرآن كريم)

    اكنون كه در دوشادوش كفر ستيزان اسلام قرار گرفته ام وگام به گام آنها بسوي كربلاي حسيني در حركتم؛ اول، درود وسلام خويش را به پيشگاه خاتم النبيين ـ محمد(ص) ـ  مي فرستم و سلام و درود بر ولي عصر منجي عالم بشريت  و سلام و درود به پيشگاه امام امت وخانواده هاي معظم شهداء، اسراء و مفقودين. خداي را شكر وسپاس مي گويم كه در اين برهه از زمان مرا ياري وتوانايي داد تا بتوانم بسوي خود او گام برداشته و در راه خود او نبرد وجهاد كنم. از منجلاب گناه ها وآلودگيها نجات يابم وبسوي سعادت وپيروزي گام بردارم. اولين وصيتي كه مي كنم اين است كه:

    اي پدر عزيز ومادر مهربانم: از حق پدري كه بر گردن بنده داريد مرا حلال كنيد. مرا ببخشيد وبر خود افتخار كنيدكه خداوند چنين فرزندي را به شما داد. پدرم؛ اگر شهيد شدم خداوند مقام وعظتي بزرگ به شما عطا كرده وشما همانند «ابراهيم»،«اسماعيلت» را در راه خدا قرباني كرده اي. پدرم ؛ جان تو و جان فرزندانم.

    اما اي همسرم؛ مرا حلال كن. اگر بدي وناراحتي از من ديده اي مرا ببخش. وصيت  مي كنم ترا كه در تربيت فرزندانم كوشا باشي وآنها را به مكتب ومدرسه بفرستيد. تا  مي توانيد در تربيت ونگهداري آنها بكوشيد. فعال باشيد وخدا را سپاس گوييد كه شما به سهم خود  هديه اي  به پيشگاه الهي تقديم كرده ايد. مبادا ناراحت شويد كه فرزندانم ناراحت شوند. خداحافظ شما اي همسرم .

    اما اي خواهرانم؛  شما به جاي مادر من بوده ايد پس مرا حلال كنيد و مبادا گريه كنيد و در مرگ من خود را اذيت وآزار دهيد.جان شما و جان فرزندانم، خدا را سپاس گوي كه توانسته اي برادرت را تقديم خدا كني . با ديگر خواهران شهداء عصر پنجشنبه ها بر سر مزارم بياييد و ياد ما را گرامي بداريد.

    اما اي امت حزب الله ؛ جان شما وجان امام عزيز ، پشتوانه اسلام باشيد، اسلام را پاسداري نمائيد . به بسيج برويد وبسيج كه جايگاه عاشقان الله است پر كنيد. مبادا بسيج را خلوت كنيد. به شما سفارش ووصيت مي كنم كه جبهه ها را گرم نگه داريد كه سر نوشت همه ما در جبهه ها خلاصه مي شود. خانواده شهداء را فراموش نكنيد، دعا كنيد كه پيروزي از آن ماست . قدر اين انقلاب وامام را بدانيد.

    در آخر وصيت نامه ام  وصيتي چند درباره خودم  دارم، اكنون كه رودررو با دشمنان اسلام هستم و مي روم تا به ياري الله راه كربلاي حسيني را باز كنم؛ بر خود افتخار می‌ورزم كه در اين برهه از زمان توانسته‌ام امام را ياري كنم واكنون كه در حيات هستم وصيت مي كنم شايد خداوند شهادت را نصيبم كرد …

    به اميد پيروزي رزمندگان اسلام بر كفر جهاني.

    سرباز كوچك اسلام حسن نوزنگ

    1364/12/12

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    از زبان همرزم شهيد:

    روز شهادت حوالي ظهر شهيد نوزنگ به  من گفت: فلاني مي خواهم به مرخصي بروم. دلم براي دختر كوچكم تنگ شده است. بيا كمك كن تا مقداري آب را گرم كنيم و سر و وضعي مرتب كنيم.

    من با تعجب به او نگاه كردم. يك لحظه دگرگون شدم، چرا كه اصلا بحث مرخصي و بازگشت به خانه نبود! پس به او گفتم: حتماّ شوخي مي كني! اول اينكه ما تازه چند روز بيشتر نيست كه به جبهه آمده ايم و بعداً اصلاً در اين وضعيت به كسي مرخصي نمي دهند.

    شهيد نوزنگ گفت: برگ مرخصي امضاء شده است.

    من تعجب كردم اما وقتي تنها سه ساعت بعد نوزنگ پرواز كرد همه چيز را فهميدم.

     

    دوست شهيد:

    روز تشييع جنازه شهيد در آبدان غوغاي به پا بود. همه آمده بودند از پير و جوان. ياد دارم در يكي شبهاي مراسم ختم شهيد زنده ياد جاگراني در پشت بلندگو مي گفت: ساعتي پيش پيرزن كوري را ديدم كه در روي مقداري گل در درب حياطشان نشسته و صداي رود، رودش بلند است. به او گفتم مادر مگر چه شده است؟ گفت:من كورم و توانائي رفتن به مراسم ختم حسن را ندارم، اين گل ها را گه حسن براي پوشاندن سقف   خانه ام آورده بوي او مي دهد .

    و من ديدم كه آن پيرزن در درب حياط خود براي شهيد نوزنگ مجلس عزا به پا كرده.

    ناگفته هاي خواهر شهيد:

    ◄ شهيد قلبي رئوف و مهربان داشت. برخوردش با پدر، مادرمان و ما خيلي خوب بود. گاهي نشد كه حرف تند و شديداللحني بر زبان بياورد. شخصي افتاده و ملايم بود. در شب عروسي اش كه مادرم مريض بود، او مرتب حجله را ترك مي كرد و پيش مادرم مي آمد، احوال او را مي پرسيد و نگران حال مادرم بود. بعد از 12 روز از عروسي حسن مادرم از دنيا رفت.

    در مرحله آخر كه مي خواست به جبهه برود، مانع شدم.

    گفتم: پدرم پير و ناتوان است ما سرپرستي نداريم.

    گفت: بايد به جبهه بروم. اگر من نروم چه كسي به جبهه برود؟ امروز اسلام به ياري ما نياز دارد.

    پس از بدرقه براي آخرين بار صورتش را بوسيدم و او را به خداي بزرگ سپردم.



    ◄در يكي از شب ها خواب ديدم كه مادرم صندوق سبزي دارد و مردم اطراف آن جمع شده اند. چند روز نگذشته بود كه خبر شهادتش را آوردند.

    برادر ما براي اسلام شهيد شد و خوشا به حال او كه اين راه را انتخاب كرد. او تنها برادر ما بود و ما آرزو داشتيم كه مدت ها در كنار هم زندگي كنيم، ما هنوز از يكديگر سير نشده بوديم. ولي چه مي شود كرد كه شهادت امر مقدسي است كه نصيب هر كسي نمي شود.

    همسر مهربانش هشت ماه بعد از شهادتش در بيمارستان بوشهر بر اثر زايمان به سوي او شتافت. چرا كه طاقت درد فراق را نداشت. پسري هم كه از او متولد شده بود به ياد شهيد «محمد حسن» نام گرفت تا او نيز در كنار برادر و دو خواهرش صبور و اميدوار چون پدر به آينده چشم بدوزد.



    از زبان دوست:

    در هنگام نوشتن وصيت نامه اش در كنار هم بوديم. خيلي تاكيد مي كرد كه فرزندانم را به مكتب و مدرسه بفرستيد. اين جمله را چند بار با لحن خاصي بر زبان آورد.

    ديگر اين كه از مردم مي خواست كه اگر از او قصوري در عمل و طاعت ديده اند و يا بي احترامي نسبت به كسي روا داشته به بزرگواري خودشان او را ببخشند.
    ادامه مطلب
    با تو در خنـده من آينه هم جــان دارد                روح پاييـزي من ميــل بـهاران دارد

    فصلها سبـزترين خاطـره در متن زمين                آسـمان زمزمـه روشـن باران دارد

    بي تو اما دل من دشت عطش خيز جنون          سينه ام سردي يك فصل زمسـتان دارد

     

    خاكريزي كه به معراج تو عادت مي كرد               به تو و عطــر گل ياد تو ايمـان دارد

    پر سرخي كه ز پرواز تو باقي مانده است              بويي از خاطره سبـز شهيــدان دارد

     

     

    حيدر منصوري
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارگلزار آبدان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x