نام امرالله
نام خانوادگی دهداري
نام پدر الله كرم
تاریخ تولد 1336/06/04
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1359/08/20
محل شهادت آبادان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن مزارعي
زندیگنامه شهید
چهارم شهريور ماه سال سي و شش هجري شمسي ، امراله دهداري در خانواده اي متدين و معتقد به اسلام و قرآن در وحدتيه (مزارعي ) پا به عرصه ي عالم خاكي گذاشت . وي در دامان پاك مادري از خانواده ي جليل القدر سادات پرورش يافت و سخت كوشي و تلاش در زندگي را از پدرش اله كرم آموخت .
پنج ساله بود كه جهت فراگيري كتاب وحي به مكتب خانه رفت و توانست قرآن را در مدت كوتاهي بياموزد ؛ سپس مرحله ي اول تعليمات عمومي را در دبستان كاووسي مزارعي (طالقاني) آغاز كرد و موفق شد پايه هاي اين دوره را با تلاش و پشتكاز به اتمام برساند . در اين مرحله از سن خود در كنار امر تحصيل ، دوشادوش پدر به كار كشاورزي مي پرداخت و بر تجربيات كاري خود مي افزود و انساني قوي بنيه و خستگي ناپذير بود . پس از پايان دوره ي تحصيل ابتدايي به علت نبود امكانات تحصيلي در زادگاه ، به برازجان رفت و تحصيلات راهنمايي را در آن شهر با موفقيت به انجام رسانيد و اين خود ، مرحله ي ديگر بود تا با سختي ها و دشواري هاي زندگي ، دست و پنجه نرم كند و لحظه اي از تلاش و كوشش دست بر ندارد .
سال پنجاه و دو خورشيدي ، جهت امرار معاش خود و خانواده اش ، راهي كويت شد تا بتواند با كار و كوشش به پدر خويش كمك كند . پس از چهار سال تلاش مستمر به آغوش گرم خانواده بازگشت چون فرزند ارشد خانواده و تنها نان آور آنان بود ، دوباره به كويت سفر كرد . پس از اينكه خبر فرار شاه معدوم و اوضاع دگرگون كشور و راه پيمايي هاي مردمي در تماي كشورهاي دنيا طنين انداز گرديد ، فصل نويني در زندگي وي رقم زده شد . با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ، به وطن بازگشت .
با شروع جنگ تحميلي و فرمان امام امت مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني ، وي از اولين نيروهاي فعال و خود جوشي بود كه در كنار شهيد برازجاني ، آموزش سطحي نظامي در محل را فرا گرفت . همچنين عضو اولين گروه بيست و دو نفره اي بود كه از محل به جبهه آبادان اعزام گرديد .
او فرمان امام خويش را گردن نهاد و با شور و اشتياق در ميان بدرقه ي انبوهي از مردم زادگاهش در تاريخ بيست و يكم مهرماه سال پنجاه و نه شمسي همراه با همرزم با وفايش شهيد برازجاني راهي جبهه ي نبرد در آبادان شد و پس از يك ماه حضور دلاورانه و مبارزه با دشمن بعثي در تاريخ يبيستم آبان ماه پنجاه و نه به كوي دوست پرواز كرد .
شهيد دهداري ، هنگام اعزام به جبهه ، طي نامه اي ، به يكي از دوستانش در كويت مي نويسد : « برادر جان ! الان كه اين نامه را مي نويسم در بسيج برازجان هستم و امروز يا فردا ، خدا مي داند مي خواهند ما را اعزام كنند ، براي جنگ با اين صدام يزيد كه نوكر سر سپرده آمريكاست . ان شاءالله به اميد خدا و امام خميني به اين زودي اين نوكر سر سپرده را نابود مي كنيم و خواهش من از شما اين است كه شما هم پشتيباني خود را از جمهوري اسلامي ايران اعلام داريد و شما چرا خاموش نشسته ايد گر اين هايي كه در جنگ دارند شهيد مي شوند ، برادران ديني شما نيستند . شما به پاخيزيد تا هرچه زودتر است اين نوكر آمريكا را نابود كنتيم . من از راديو شنيدم كه همه ي ايراني ها كه در كشورهاي عربي مثل قطر ، بحرين و دبي هستند پشتيباني خود را اعلام كرده اند . شما هم اعلام كنيد . »
ادامه مطلب
چهارم شهريور ماه سال سي و شش هجري شمسي ، امراله دهداري در خانواده اي متدين و معتقد به اسلام و قرآن در وحدتيه (مزارعي ) پا به عرصه ي عالم خاكي گذاشت . وي در دامان پاك مادري از خانواده ي جليل القدر سادات پرورش يافت و سخت كوشي و تلاش در زندگي را از پدرش اله كرم آموخت .
پنج ساله بود كه جهت فراگيري كتاب وحي به مكتب خانه رفت و توانست قرآن را در مدت كوتاهي بياموزد ؛ سپس مرحله ي اول تعليمات عمومي را در دبستان كاووسي مزارعي (طالقاني) آغاز كرد و موفق شد پايه هاي اين دوره را با تلاش و پشتكاز به اتمام برساند . در اين مرحله از سن خود در كنار امر تحصيل ، دوشادوش پدر به كار كشاورزي مي پرداخت و بر تجربيات كاري خود مي افزود و انساني قوي بنيه و خستگي ناپذير بود . پس از پايان دوره ي تحصيل ابتدايي به علت نبود امكانات تحصيلي در زادگاه ، به برازجان رفت و تحصيلات راهنمايي را در آن شهر با موفقيت به انجام رسانيد و اين خود ، مرحله ي ديگر بود تا با سختي ها و دشواري هاي زندگي ، دست و پنجه نرم كند و لحظه اي از تلاش و كوشش دست بر ندارد .
سال پنجاه و دو خورشيدي ، جهت امرار معاش خود و خانواده اش ، راهي كويت شد تا بتواند با كار و كوشش به پدر خويش كمك كند . پس از چهار سال تلاش مستمر به آغوش گرم خانواده بازگشت چون فرزند ارشد خانواده و تنها نان آور آنان بود ، دوباره به كويت سفر كرد . پس از اينكه خبر فرار شاه معدوم و اوضاع دگرگون كشور و راه پيمايي هاي مردمي در تماي كشورهاي دنيا طنين انداز گرديد ، فصل نويني در زندگي وي رقم زده شد . با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ، به وطن بازگشت .
با شروع جنگ تحميلي و فرمان امام امت مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني ، وي از اولين نيروهاي فعال و خود جوشي بود كه در كنار شهيد برازجاني ، آموزش سطحي نظامي در محل را فرا گرفت . همچنين عضو اولين گروه بيست و دو نفره اي بود كه از محل به جبهه آبادان اعزام گرديد .
او فرمان امام خويش را گردن نهاد و با شور و اشتياق در ميان بدرقه ي انبوهي از مردم زادگاهش در تاريخ بيست و يكم مهرماه سال پنجاه و نه شمسي همراه با همرزم با وفايش شهيد برازجاني راهي جبهه ي نبرد در آبادان شد و پس از يك ماه حضور دلاورانه و مبارزه با دشمن بعثي در تاريخ يبيستم آبان ماه پنجاه و نه به كوي دوست پرواز كرد .
شهيد دهداري ، هنگام اعزام به جبهه ، طي نامه اي ، به يكي از دوستانش در كويت مي نويسد : « برادر جان ! الان كه اين نامه را مي نويسم در بسيج برازجان هستم و امروز يا فردا ، خدا مي داند مي خواهند ما را اعزام كنند ، براي جنگ با اين صدام يزيد كه نوكر سر سپرده آمريكاست . ان شاءالله به اميد خدا و امام خميني به اين زودي اين نوكر سر سپرده را نابود مي كنيم و خواهش من از شما اين است كه شما هم پشتيباني خود را از جمهوري اسلامي ايران اعلام داريد و شما چرا خاموش نشسته ايد گر اين هايي كه در جنگ دارند شهيد مي شوند ، برادران ديني شما نيستند . شما به پاخيزيد تا هرچه زودتر است اين نوكر آمريكا را نابود كنتيم . من از راديو شنيدم كه همه ي ايراني ها كه در كشورهاي عربي مثل قطر ، بحرين و دبي هستند پشتيباني خود را اعلام كرده اند . شما هم اعلام كنيد . »
امراله دهداري در آخرين نامه اي كه به پدر مي نويسد ، سفارش هايي دارد : « … ساك و لباسم را فرستادم دريافت نماييد . شما فقط براي من دعا بكنيد . اين نامه را كه مي نويسم عازم جبهه ي جنگ با كفار هستم ممكن است شهيد شوم ! شما ناراحت نشويد و به جاي تسليت ، تبريك بگوييد .
اينجاب امراله دهداري وصيتم به پدرم اين است كه هيچ گونه ناراحتي براي من نكند و به جاي تسليت به من تبريك بگويند و اين آرزوي بنده بود كه به آرزويم رسيدم . از كليه دوستان و اقوام تمنا دارم كه به جاي تسليت به پدر و مادرم تبريك بگويند . »
ادامه مطلب
اينجاب امراله دهداري وصيتم به پدرم اين است كه هيچ گونه ناراحتي براي من نكند و به جاي تسليت به من تبريك بگويند و اين آرزوي بنده بود كه به آرزويم رسيدم . از كليه دوستان و اقوام تمنا دارم كه به جاي تسليت به پدر و مادرم تبريك بگويند . »
خواهرش مي گويد : « برادرم امرا… ، براي ما تعريف كرد كه ، شبي در عالم خواب ديده بودم كه امام رضا (ع) از او خواسته بود كه به ايران برگردد و به فرزندش ياري رساند . » وقار و متانت طبع در وجودش موج مي زد و از مريدان مخلص امام خميني به شمار مي رفت به خواهران و برادران خود توجهي خاص داشت و از آنان مي خواست كه به كلام وحي الهي ، قرآن مجيد ، عنايتي مستمر داشته باشند . يكي از خواهرانش بيان مي دارد : « در يادگيري قرآن به ما كمك مي كرد و بيشترين علاقه اش اين بود كه ما آيات قرآني را بياموزيم و در ازاي يادگيري آن به ما هديه مي داد . »
ادامه مطلب
مادرش از روزهاي اشتياق او به حضور در ميدان نبرد سخن مي گويد : « آخرين روزي كه مي خواست به جبهه برود به او گفتم ، دلم مي خواست ازدواج بكني و در كنار ما بماني حالا تصميم گرفته اي كه به ميدان جنگ بروي؟ اگر مي شود از تصميم خود صرف نظر كن . دستي بر شانه ام زد و گفت : « مادر جان ! مگر يادت رفته وقتي دور هم مي نشستيم و داد مي زديم اگر در زمان امام حسين (ع) در كربلا بوديم او را ياري مي كرديم ، حالا همان وقت است . فرزند امام حسين (ع) را بايد ياري كنيم . »
« حاج حسن مزارع زاده » چگونگي شهادت وي را اينگونه بيان مي كند : « پس از هشت روز آموزش و آمادگي لازم از بوشهر به آبادان اعزام شديم . پس از چندين روز دشوار و سخت در تاريخ بيستم آبان ماه سال پنجاه و نه ما را سوار بر كاميون نظامي كردند كه به خط مقدم ببرند . يكي دو ساعتي از ظهر گذشته بود . امراله در كنار جليل و علي اصلاح طلب و حبيب شبانكاره نشسته بود . ماشين به طرف بهمن شير حركت كرد . همين كه روي جاده رسيديم . در ديد مستقيم دشمن قرار گرفتيم و خمپاره اي به ماشين اصابت كرد . جليل همان لحظه ، به وصال دوست ناتيل شد . امراله هنوز نفس مي كشيد ولي تملل آمبولانس و خونريزي شديد وي باعث شد كه روح بلند وي نيز به دنبال ياد خود به پرواز در آيد . »
پيش از شهادت ايشان ، پدرم خواب مي بيند : « چاهي كه در منزل داشتيم و از آب آن استفاده مي كرديم خشك شده بود . جمعيتي زياد نيز آن جا جمع شده بودند . من داد و فرياد مي كردم كه ديگر آب نداريم . چشمه خشك شده و … . سيدي ، با هيبت و شكوه از بين جمعيت صدايم زد و گفت : « اين چشمه ، خشك نشده . حالا تازه جاري شده . » گفتم ، ولي آب ندارد . پاسخ داد : « كم كم جاري مي شود و براي هميشه مي ماند . » پس از شهادت نيز ، او را چندين بار در خواب ديده ام : در مسير راهي كه داشتم مي رفتم ، خانه هاي چند طبقه و مجللي نظر را به خود جلبي كرد . همين طور نگاه مي كردم . كسي از بالا مرا صدا زد . ديدم پسرم « امراله » است . گفتم ، پسرم ! اين جا چه مي كني ؟ چواب داد : « اين چيزها يي كه مي بيني بهشت است . ما نگهباني مي دهيم . »
ادامه مطلب
« حاج حسن مزارع زاده » چگونگي شهادت وي را اينگونه بيان مي كند : « پس از هشت روز آموزش و آمادگي لازم از بوشهر به آبادان اعزام شديم . پس از چندين روز دشوار و سخت در تاريخ بيستم آبان ماه سال پنجاه و نه ما را سوار بر كاميون نظامي كردند كه به خط مقدم ببرند . يكي دو ساعتي از ظهر گذشته بود . امراله در كنار جليل و علي اصلاح طلب و حبيب شبانكاره نشسته بود . ماشين به طرف بهمن شير حركت كرد . همين كه روي جاده رسيديم . در ديد مستقيم دشمن قرار گرفتيم و خمپاره اي به ماشين اصابت كرد . جليل همان لحظه ، به وصال دوست ناتيل شد . امراله هنوز نفس مي كشيد ولي تملل آمبولانس و خونريزي شديد وي باعث شد كه روح بلند وي نيز به دنبال ياد خود به پرواز در آيد . »
پيش از شهادت ايشان ، پدرم خواب مي بيند : « چاهي كه در منزل داشتيم و از آب آن استفاده مي كرديم خشك شده بود . جمعيتي زياد نيز آن جا جمع شده بودند . من داد و فرياد مي كردم كه ديگر آب نداريم . چشمه خشك شده و … . سيدي ، با هيبت و شكوه از بين جمعيت صدايم زد و گفت : « اين چشمه ، خشك نشده . حالا تازه جاري شده . » گفتم ، ولي آب ندارد . پاسخ داد : « كم كم جاري مي شود و براي هميشه مي ماند . » پس از شهادت نيز ، او را چندين بار در خواب ديده ام : در مسير راهي كه داشتم مي رفتم ، خانه هاي چند طبقه و مجللي نظر را به خود جلبي كرد . همين طور نگاه مي كردم . كسي از بالا مرا صدا زد . ديدم پسرم « امراله » است . گفتم ، پسرم ! اين جا چه مي كني ؟ چواب داد : « اين چيزها يي كه مي بيني بهشت است . ما نگهباني مي دهيم . »
اطلاعات مزار
محل مزارمزارعي
وضعیت پیکرمشخص
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها