نام ابراهيم
نام خانوادگی قناعت زاده
نام پدر غلام
تاریخ تولد 1336/10/02
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/01/04
محل شهادت شوش
مسئولیت معاون گروهان
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن بوشهر
(1)
ابراهيم قناعتزاده در سال 1336 در بوشهر به دنيا آمد و پس از گذراندن دوران كودكي و نوجواني در سال 1355 به خدمت مقدّس سربازي اعزام شد. سربازي او همزمان با آغاز حركت ملّت ايران بر عليه رژيم مستبد پهلوي بود و به همين علت هم پس از اينكه دوران سربازياش را در اهواز سپري كرد، با چند نفر از بچّههاي محلّهي توحيد بوشهر، گروهي تشكيل و خدمات ارزندهاي در سطح شهر انجام دادند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نهاد مقدس سپاه پاسداران، وي جزء اولين نيروهاي سپاه بود و براي خدمت به اسلام و انقلاب از هيچ كوششي دريغ نميكرد. به روستاها و مناطق محروم سركشي مينمود، با دشمنان داخلي مبارزه ميكرد و به طور كلي به فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي ميپرداخت. او حتي زماني كه افغانستان با روسيه در حال جنگ بود، كمكهاي مردمي را به مسلمانان افغاني ميرساند و خدمات شايان توجهي به آنها مينمود.
با شروع جنگ تحميلي، وي وظيفهي ديني و تكليف شرعي خود دانست كه در مناطق جنگي حضور يابد. او قبل از رفتن به جبهه در انجمن اسلامي و شوراي محل شهرستان فعاليت ميكرد و مانند خاري در چشم دشمنان داخلي و منافقين بود. به همين دليل نيز در حين فعاليتهاي انقلابياش چند بار مورد حملهي گستاخانهي اين كوردلان قرار گرفت.
ابراهيم عاشق نظام و دلباختهي امام بود و تنها خواستهاش خدمت به خلق خدا و جلب رضايت معبود بود. وي در تابستان سال 1360 در جبههي آبادان به وسيلهي تركش خمپارهي دشمن به شدت مجروح شـد و تا بهـبودي كامل مدتي پيش خانوادهاش بود؛ ولي از آن جايي كه طاقت دوري از ميدان نبرد را نداشت مجدداً در زمستان همان سال به همراه تعدادي از برادران انقلابي ديگر به منطقه اعزام شد و بالاخره در سحرگاه سوم فروردين سال 1361 طي عملياتي به نام «فتح المبين» با نثار خون خود باعث پيروزي رزمندگان اسلام در اين عمليات شد.
(2)
مردان خدا در همه حال با ياد خدا زنده اند و مرگشان نيز طي كردن راهي به سوي خداست .
ابراهيم در سال 1336 در بوشهر به دنيا آمد و پس از گذراندن دوران كودكي و نوجواني در سال 1355 به خدمت مقدّس سربازي اعزام شد كه همزمان با آغاز حركت ملّت ايران بر عليه رژيم مستبد پهلوي بود . او دوران سربازي اش را در اهواز سپري كرد و پس از اتمام آن دوران ، با چند نفر از بچّه هاي محلّة توحيد بوشهر ، خدمات ارزنده اي در سطح شهر انجام داد . پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نهاد مقدس سپاه پاسداران ، وي جزء اولين پرسنل سپاه بود و براي خدمت به اسلام و انقلاب از هيچ كوششي دريغ نمي كرد . به روستاها و مناطق محروم سركشي مي نمود ، با دشمنان داخلي مبارزه مي كرد و به طور كلي به فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي مي پرداخت . او حتي زماني كه افغانستان با روسيه در حال جنگ بود كمكهاي مردمي را به مسلمانان افغاني مي رساند و كمكهاي شايان توجهي به آنها مي نمود .
با شروع جنگ تحميلي ، وي وظيفة ديني و تكليف شرعي خود دانست كه در مناطق4 جنگي حضور يابد . او قبل از رفتن به جبهه در انجمن اسلامي و شوراي محل شهرستان فعاليت مي كرد و مانند خاري در چشم دشمنان داخلي و منافقين بود . به همين دليل در حين فعاليتهاي انقلابي اش چند بار مورد حملة گستاخانة اين كوردلان قرار گرفت .
ابراهيم عاشق نظام و و دلباختة امام بود و تنها خواسته اش خدمت به خلق خدا و جلب رضايت معبود بود . وي در تابستان سال 1360 در جبهة آبادان بوسيلة تركش خمپارة دشمن به شدت مجروح شد و تا بهبودي كامل مدتي پيش خانواده اش بود ولي از آن جايي كه طاقت دوري از ميدان نبرد را نداشت مجدداً در زمستان همان سال به همراه تعدادي از برادران انقلابي ديگر به منطقة اعزام شد و بالاخره در سحرگاه سوم فروردين سال 1361 طي عملياتي به نام « فتح المبين » با نثار خون خود باعث پيروزي رزمندگان اسلام در اين عمليات شد .
ادامه مطلب
ابراهيم قناعتزاده در سال 1336 در بوشهر به دنيا آمد و پس از گذراندن دوران كودكي و نوجواني در سال 1355 به خدمت مقدّس سربازي اعزام شد. سربازي او همزمان با آغاز حركت ملّت ايران بر عليه رژيم مستبد پهلوي بود و به همين علت هم پس از اينكه دوران سربازياش را در اهواز سپري كرد، با چند نفر از بچّههاي محلّهي توحيد بوشهر، گروهي تشكيل و خدمات ارزندهاي در سطح شهر انجام دادند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نهاد مقدس سپاه پاسداران، وي جزء اولين نيروهاي سپاه بود و براي خدمت به اسلام و انقلاب از هيچ كوششي دريغ نميكرد. به روستاها و مناطق محروم سركشي مينمود، با دشمنان داخلي مبارزه ميكرد و به طور كلي به فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي ميپرداخت. او حتي زماني كه افغانستان با روسيه در حال جنگ بود، كمكهاي مردمي را به مسلمانان افغاني ميرساند و خدمات شايان توجهي به آنها مينمود.
با شروع جنگ تحميلي، وي وظيفهي ديني و تكليف شرعي خود دانست كه در مناطق جنگي حضور يابد. او قبل از رفتن به جبهه در انجمن اسلامي و شوراي محل شهرستان فعاليت ميكرد و مانند خاري در چشم دشمنان داخلي و منافقين بود. به همين دليل نيز در حين فعاليتهاي انقلابياش چند بار مورد حملهي گستاخانهي اين كوردلان قرار گرفت.
ابراهيم عاشق نظام و دلباختهي امام بود و تنها خواستهاش خدمت به خلق خدا و جلب رضايت معبود بود. وي در تابستان سال 1360 در جبههي آبادان به وسيلهي تركش خمپارهي دشمن به شدت مجروح شـد و تا بهـبودي كامل مدتي پيش خانوادهاش بود؛ ولي از آن جايي كه طاقت دوري از ميدان نبرد را نداشت مجدداً در زمستان همان سال به همراه تعدادي از برادران انقلابي ديگر به منطقه اعزام شد و بالاخره در سحرگاه سوم فروردين سال 1361 طي عملياتي به نام «فتح المبين» با نثار خون خود باعث پيروزي رزمندگان اسلام در اين عمليات شد.
(2)
مردان خدا در همه حال با ياد خدا زنده اند و مرگشان نيز طي كردن راهي به سوي خداست .
ابراهيم در سال 1336 در بوشهر به دنيا آمد و پس از گذراندن دوران كودكي و نوجواني در سال 1355 به خدمت مقدّس سربازي اعزام شد كه همزمان با آغاز حركت ملّت ايران بر عليه رژيم مستبد پهلوي بود . او دوران سربازي اش را در اهواز سپري كرد و پس از اتمام آن دوران ، با چند نفر از بچّه هاي محلّة توحيد بوشهر ، خدمات ارزنده اي در سطح شهر انجام داد . پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نهاد مقدس سپاه پاسداران ، وي جزء اولين پرسنل سپاه بود و براي خدمت به اسلام و انقلاب از هيچ كوششي دريغ نمي كرد . به روستاها و مناطق محروم سركشي مي نمود ، با دشمنان داخلي مبارزه مي كرد و به طور كلي به فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي مي پرداخت . او حتي زماني كه افغانستان با روسيه در حال جنگ بود كمكهاي مردمي را به مسلمانان افغاني مي رساند و كمكهاي شايان توجهي به آنها مي نمود .
با شروع جنگ تحميلي ، وي وظيفة ديني و تكليف شرعي خود دانست كه در مناطق4 جنگي حضور يابد . او قبل از رفتن به جبهه در انجمن اسلامي و شوراي محل شهرستان فعاليت مي كرد و مانند خاري در چشم دشمنان داخلي و منافقين بود . به همين دليل در حين فعاليتهاي انقلابي اش چند بار مورد حملة گستاخانة اين كوردلان قرار گرفت .
ابراهيم عاشق نظام و و دلباختة امام بود و تنها خواسته اش خدمت به خلق خدا و جلب رضايت معبود بود . وي در تابستان سال 1360 در جبهة آبادان بوسيلة تركش خمپارة دشمن به شدت مجروح شد و تا بهبودي كامل مدتي پيش خانواده اش بود ولي از آن جايي كه طاقت دوري از ميدان نبرد را نداشت مجدداً در زمستان همان سال به همراه تعدادي از برادران انقلابي ديگر به منطقة اعزام شد و بالاخره در سحرگاه سوم فروردين سال 1361 طي عملياتي به نام « فتح المبين » با نثار خون خود باعث پيروزي رزمندگان اسلام در اين عمليات شد .
«بسملله الرحمن الرحيم»
«ربنا انك جامع الناس ليوم لاريب فيه.»
پروردگارا! تو در روزي كه ترديدي در آن نيست، مردم را جمع خواهي كرد.
كلامم را با نام خداوند، آفرينندهي من و شما و آفرينندهي اين جهان و آخرت اغاز ميكنم. من امروز عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل هستم و ميروم تا با دشمنان اسلام و قرآن و دشمنان اين مردم محروم بجنگم و تا زماني كه با تكيه بر الله، ميهن اسلاميمان را از لوث اين بعثيهاي عراقي و دست نشاندههاي آنان پاك نكنم دست از مبارزه نميكشم.
از آن جايي كه قدرتي به جز قدرت الله وجود ندارد تا بشود بر آن تكيه كرد، من با تكيه بر اين قدرت ميروم تا اين دشمنان اسلام و منكران خدا را از بين ببريم.
بار خدايا! اولين آرزوي من اين است كه اين ياوهگويان را از مملكت اسلاميمان خارج كنم و سپس آرزوي من، آرزوي همهي مومنين ميباشد كه
همانا شهادت است. به راستي كشته شدن در راه خدا چقدر زيباست و چه دلنشين است انساني با خداي خود به معامله بنشيند. ميدانم زماني كه جانم را، كه عزيزترين چيز يك انسان است، با يك دست بدهم، همان لحظه بهشت موعود را، كه با ارزشتر از جانم در عالم خاكي ميباشد، تحويل ميگيرم؛ البته اگر خداوند قابل بداند كه با بندهي گناهكاري چون من اينگونه معامله كند.
«فمن يتبغ من الاسلام ربنا فلن يقبل منه و هو في الاخرت من الخاسرين.»
اگر كسي غير از اسلام روشي را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است.
پيام من به ملت غيور استان بوشهر اين است كه قدر اين رهبر عزيز را بدانند، چون او براي هميشه پيش ما نميماند. شما بايد بدانيد كه امام بزرگوارمان از سال 1342 تا به حال زجر كشيده و هر چند وقت يكبار مورد حملهي منافقان و معاندان قرار گرفته است. به راستي چه كسي جز او ميتوانست اين انقلاب را با وجود اين همه حملههاي آمريكا و روس و انگليس رهبري كند. او از تبار ابراهيم و پيرو محمد (ص) و علي (ع) است.
همسرم! بايد بداني كه شهيد هميشه زنده است و جاويد. پس با رفتن من چيزي از دست نخواهي داد. شبهاي جمعه دعاي كميل بخوان و مرا دعا كن؛ شايد خدا را از گناهانم درگذرد و با استقامت زينب گونهات روحم را شاد كن.
در آخر از منافقين و كفار ميخواهم كه به اسلام پناه آوريد؛ زيرا اگر به كفر خود ادامه دهيد چيزي جز شعلههاي آتش نصيبتان نخواهد شد.
ادامه مطلب
«ربنا انك جامع الناس ليوم لاريب فيه.»
پروردگارا! تو در روزي كه ترديدي در آن نيست، مردم را جمع خواهي كرد.
كلامم را با نام خداوند، آفرينندهي من و شما و آفرينندهي اين جهان و آخرت اغاز ميكنم. من امروز عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل هستم و ميروم تا با دشمنان اسلام و قرآن و دشمنان اين مردم محروم بجنگم و تا زماني كه با تكيه بر الله، ميهن اسلاميمان را از لوث اين بعثيهاي عراقي و دست نشاندههاي آنان پاك نكنم دست از مبارزه نميكشم.
از آن جايي كه قدرتي به جز قدرت الله وجود ندارد تا بشود بر آن تكيه كرد، من با تكيه بر اين قدرت ميروم تا اين دشمنان اسلام و منكران خدا را از بين ببريم.
بار خدايا! اولين آرزوي من اين است كه اين ياوهگويان را از مملكت اسلاميمان خارج كنم و سپس آرزوي من، آرزوي همهي مومنين ميباشد كه
همانا شهادت است. به راستي كشته شدن در راه خدا چقدر زيباست و چه دلنشين است انساني با خداي خود به معامله بنشيند. ميدانم زماني كه جانم را، كه عزيزترين چيز يك انسان است، با يك دست بدهم، همان لحظه بهشت موعود را، كه با ارزشتر از جانم در عالم خاكي ميباشد، تحويل ميگيرم؛ البته اگر خداوند قابل بداند كه با بندهي گناهكاري چون من اينگونه معامله كند.
«فمن يتبغ من الاسلام ربنا فلن يقبل منه و هو في الاخرت من الخاسرين.»
اگر كسي غير از اسلام روشي را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است.
پيام من به ملت غيور استان بوشهر اين است كه قدر اين رهبر عزيز را بدانند، چون او براي هميشه پيش ما نميماند. شما بايد بدانيد كه امام بزرگوارمان از سال 1342 تا به حال زجر كشيده و هر چند وقت يكبار مورد حملهي منافقان و معاندان قرار گرفته است. به راستي چه كسي جز او ميتوانست اين انقلاب را با وجود اين همه حملههاي آمريكا و روس و انگليس رهبري كند. او از تبار ابراهيم و پيرو محمد (ص) و علي (ع) است.
همسرم! بايد بداني كه شهيد هميشه زنده است و جاويد. پس با رفتن من چيزي از دست نخواهي داد. شبهاي جمعه دعاي كميل بخوان و مرا دعا كن؛ شايد خدا را از گناهانم درگذرد و با استقامت زينب گونهات روحم را شاد كن.
در آخر از منافقين و كفار ميخواهم كه به اسلام پناه آوريد؛ زيرا اگر به كفر خود ادامه دهيد چيزي جز شعلههاي آتش نصيبتان نخواهد شد.
راوي: پدر شهيد
از همان دوران كودكي در مقابل ما احساس مسئوليت ميكرد و با اينكه به درس و مدرسه خيلي علاقه داشت ولي ترجيح ميداد همپاي من كار كند تا حداقل خرج خودش را در آورد. هرچه به او ميگفتم: اين كارها برايت سخت و طاقت فرساست؛ وظيفهي من است كه كار كنم و خرج خانوادهام را بدهم، ولي او قبول نميكرد و ميگفت: شما ديگر توان كار كردن را نداريد. پس از شما ميخواهم كه اجازه دهيد روي پاي خودم بايستم.
او در كار خود بسيار صداقت داشت و از همان موقع به كسب در آمد حلال فوقالعاده اهميت ميداد. به همين دليل صاحب كارش خيلي او را دوست داشت و هميشه سعي ميكرد بيشتر از حقش به او مزد بدهد؛ چون معتقد بود ابراهيم بايد به نحوي پاداش راستي و صداقتش را بگيرد. وي به انجام دادن فرايض و واجبات ديني اصرار ميورزيد و سعي ميكرد در همه حال خدا را مد نظر داشته باشد تا در تمام مسائل و مشكلات زندگي راهگشايش باشد.
قبل از اينكه به خدمت سربازي برود، خيلي تلاش كردم كـه به دلـيل
مجروح شدن پايم معافي او را بگيرم، ولي موفق نشدم و او براي گذراندن دوران خدمتش به «اهواز» اعزام شد. همزمان با اتمام دوران خدمت سربازي ابراهيم، انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و او به جرگهي جوانان فعال انقلابي پيوست و با همكاري بچههاي محلهي توحيد ـ سنگي امروز ـ خدمات ارزندهاي به نظام نمود. پس از انقلاب اسلامي او بستر مناسبي براي خدمت به مردم و انقلاب پيش روي خود ديد و دست به فعاليتهاي گستردهاي زد. وي به محض تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به فرمان امام (ره) به عضويت اين ارگان انقلابي درآمد و در لباس مقدس سپاه فعاليتهاي انقلابياش را گسترش داد.
از جمله دوستان ابراهيم كه همراه وي در سپاه فعاليت ميكردند، عبارت بودند از: حاج عبدالرحمن تنگستاني، شهيد خضر رنجبر، شهيد شكريان و … آنها با هم اكيپي تشكيل داده بودند و علاوه بر سركشي به روستاها، به مردم محروم نيز كمك ميكردند. بسياري از فعاليتهاي آنان نيز مخفيانه صورت ميگرفت و پس از مدتها مشخص ميشد كه آن كار را آنها انجام دادهاند! من هميشه از داشتن چنين فرزندي به خود ميباليدم. او هيچ وقت خود را يك نظامي نميدانست و هميشه به عنوان يك خدمتگزار در خدمت مردم بود و چون به اندازهي حتي سر سوزني چشمداشتي به مال دنيا نداشت، شوراي محلي توحيد را به او سپرده بودند و او بود كه اجناس كوپني و ارزاق عمومي را بين مردم توزيع ميكرد. به طور كلي ابراهيم به عنوان فرد معتمد محل، خدمات شاياني براي مردم انجام داد.
از خصوصيات پسنديدهي اخلاق و رفتارش هر چه بگويم كم گفتهام.
او فردي با ايمان، با تقوا، صبور و شكيبا بود. خدمت به خلق را جزء والاترين عبادات ميدانست و سعي ميكرد مخصوصاً شب هنگام، به كساني كه مشكلات مالي دارند تا آنجايي كه از دستش بر ميآيد كمك كند. به مال دنيا و ماديات بسيار بياعتنا بود و كوچكترين توجهي به ظواهر دنيوي نداشت، براي همين هم در قبال خدماتي كه انجام ميداد، توقع هيچ حق و حقوقي نداشت و ميگفت: من اين كارها را فقط براي رضاي خدا و بندگانش انجام ميدهم.
از خصوصيات ديگر او علاقهي فراوانش به حضرت امام خميني (ره) و شهيد بهشتي و چهرههاي شاخص انقلاب بود. وي به آنها عشق ميورزيد و در همه حال آن بزرگواران را سرمشق زندگي خود قرار داده بود.
به دليل مبارزات فراوانش با منافقين، همچون خاري در چشم آن كوردلان بود كه نميتوانستند ببينند جوانان مملكت ما تمام عشق و علاقهشان به رهبر و ميهنشان است و حاضرند حتي جانشان را در راه آن دو فدا سازند. منافقين ابراهيم و دايياش را تحت نظر گرفته بودند تا در يك فرصت مناسب به حساب آنها رسيدگي كنند.
دايياش، رانندهي تاكسي بود و شبها با تاكسياش مسافركشي ميكرد. يك شب ابراهيم ماشين را از دايياش گرفت تا به جاي وي مسافر كشي كند. اواخر شب بود كه سه نفر را سوار كرد تا به ميدان امام ببرد. هنوز به مقصد نرسيده بودند كه به بهانهاي با ابراهيم درگير شدند و زد و خورد سختي بين آنها در گرفت. ابراهيم هم كه جان خود را در خطر ديد، چوبي را كه براي چنين روزهايي زير صندلياش مخفي كرده بود، برداشت تا از خودش دفاع كند. در همين هنگام يك ماشين پر از منـافق از راه رسيد و همـگي روي سـر ابراهيم ريختند و تا ميتوانستند او را كتك زدند و با كارد تهديدش كردند. آن شب ابراهيم با سر و صورت زخمي به خانه آمد و ماجرا را براي من و مادرش تعريف كرد و ما از او خواهش كردم كه بيشتر مراقب خود باشد. با اين وجود او از هيچ چيز و هيچ كس نميترسيد و براي خدمت به اسلام و مسلمين هميشه داوطلب بود. هنگامي كه جنگ ايران و عراق آغاز شد، ابراهيم كه عاشق امام (ره) بود و قلبش فقط براي انقلاب ميتپيد، به محض شنيدن فرمان رهبر، براي رفتن به جبهه اقدام كرد. روزي كه براي كسب اجازه نزد من آمد، به او گفتم: پسرم! مگر همين جا در حال خدمت به انقلاب و امام نيستي؟ و او با چهرهاي حق به جانب رو به من كرد و گفت: من فكر ميكنم در آنجا بيشتر به من نياز دارند. و رفت؛ چون بايد ميرفت و هيچ چيز جز رفتن و با دشمن جنگيدن نميتوانست به او آرامش بدهد.
عمليات ثامنالائمه اولين عملياتي بود كه او در آن حضور داشت و رشادتهاي بسياري از خود به معرض نمايش گذاشت. در عمليات شكست حصر آبادان نيز به شدت مجروح شد و تا مدتها تحت درمان بود. نحوهي مجروح شدنش از اين قرار بود كه آن روز او به همراه ديگر همرزمانش ـ كه همه بچههاي بوشهر بودن _ در مدرسهاي كه محل استقرارشان بود منتظر دستور فرمانده بودند. يكدفعه مدرسه مورد اصابت خمپارهي دشمن قرار ميگيرد و تركشي از خمپاره به ابراهيم اصابت ميكند.
آخرين بار كه به مرخصي آمده بود، طبق معمول، تمام وقتش را در سپاه با بچههاي پاسدار سر كرد. روزي كه قرار بود فرداي آن به جبهه برگردد، مادرش غذاي مورد علاقهاش را پخت و من هنگام ظهر به دنبالش رفتم تا او را براي صرف ناهار به خانه بياورم. نميدانم چرا حسي از درون به من ميگفت كه اين آخرين ناهاري است كه با او ميخوري؛ و همين طور هم شد. او روز بعد به جبهه برگشت و در عمليات فتح المبين بود كه در منطق «زعن» شوش به همراه تني چند از جوانان بوشهري حماسهها آفريد و در همان عمليات به درجهي رفيع شهادت نايل شد و به آرزويش رسيد.
ادامه مطلب
از همان دوران كودكي در مقابل ما احساس مسئوليت ميكرد و با اينكه به درس و مدرسه خيلي علاقه داشت ولي ترجيح ميداد همپاي من كار كند تا حداقل خرج خودش را در آورد. هرچه به او ميگفتم: اين كارها برايت سخت و طاقت فرساست؛ وظيفهي من است كه كار كنم و خرج خانوادهام را بدهم، ولي او قبول نميكرد و ميگفت: شما ديگر توان كار كردن را نداريد. پس از شما ميخواهم كه اجازه دهيد روي پاي خودم بايستم.
او در كار خود بسيار صداقت داشت و از همان موقع به كسب در آمد حلال فوقالعاده اهميت ميداد. به همين دليل صاحب كارش خيلي او را دوست داشت و هميشه سعي ميكرد بيشتر از حقش به او مزد بدهد؛ چون معتقد بود ابراهيم بايد به نحوي پاداش راستي و صداقتش را بگيرد. وي به انجام دادن فرايض و واجبات ديني اصرار ميورزيد و سعي ميكرد در همه حال خدا را مد نظر داشته باشد تا در تمام مسائل و مشكلات زندگي راهگشايش باشد.
قبل از اينكه به خدمت سربازي برود، خيلي تلاش كردم كـه به دلـيل
مجروح شدن پايم معافي او را بگيرم، ولي موفق نشدم و او براي گذراندن دوران خدمتش به «اهواز» اعزام شد. همزمان با اتمام دوران خدمت سربازي ابراهيم، انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و او به جرگهي جوانان فعال انقلابي پيوست و با همكاري بچههاي محلهي توحيد ـ سنگي امروز ـ خدمات ارزندهاي به نظام نمود. پس از انقلاب اسلامي او بستر مناسبي براي خدمت به مردم و انقلاب پيش روي خود ديد و دست به فعاليتهاي گستردهاي زد. وي به محض تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به فرمان امام (ره) به عضويت اين ارگان انقلابي درآمد و در لباس مقدس سپاه فعاليتهاي انقلابياش را گسترش داد.
از جمله دوستان ابراهيم كه همراه وي در سپاه فعاليت ميكردند، عبارت بودند از: حاج عبدالرحمن تنگستاني، شهيد خضر رنجبر، شهيد شكريان و … آنها با هم اكيپي تشكيل داده بودند و علاوه بر سركشي به روستاها، به مردم محروم نيز كمك ميكردند. بسياري از فعاليتهاي آنان نيز مخفيانه صورت ميگرفت و پس از مدتها مشخص ميشد كه آن كار را آنها انجام دادهاند! من هميشه از داشتن چنين فرزندي به خود ميباليدم. او هيچ وقت خود را يك نظامي نميدانست و هميشه به عنوان يك خدمتگزار در خدمت مردم بود و چون به اندازهي حتي سر سوزني چشمداشتي به مال دنيا نداشت، شوراي محلي توحيد را به او سپرده بودند و او بود كه اجناس كوپني و ارزاق عمومي را بين مردم توزيع ميكرد. به طور كلي ابراهيم به عنوان فرد معتمد محل، خدمات شاياني براي مردم انجام داد.
از خصوصيات پسنديدهي اخلاق و رفتارش هر چه بگويم كم گفتهام.
او فردي با ايمان، با تقوا، صبور و شكيبا بود. خدمت به خلق را جزء والاترين عبادات ميدانست و سعي ميكرد مخصوصاً شب هنگام، به كساني كه مشكلات مالي دارند تا آنجايي كه از دستش بر ميآيد كمك كند. به مال دنيا و ماديات بسيار بياعتنا بود و كوچكترين توجهي به ظواهر دنيوي نداشت، براي همين هم در قبال خدماتي كه انجام ميداد، توقع هيچ حق و حقوقي نداشت و ميگفت: من اين كارها را فقط براي رضاي خدا و بندگانش انجام ميدهم.
از خصوصيات ديگر او علاقهي فراوانش به حضرت امام خميني (ره) و شهيد بهشتي و چهرههاي شاخص انقلاب بود. وي به آنها عشق ميورزيد و در همه حال آن بزرگواران را سرمشق زندگي خود قرار داده بود.
به دليل مبارزات فراوانش با منافقين، همچون خاري در چشم آن كوردلان بود كه نميتوانستند ببينند جوانان مملكت ما تمام عشق و علاقهشان به رهبر و ميهنشان است و حاضرند حتي جانشان را در راه آن دو فدا سازند. منافقين ابراهيم و دايياش را تحت نظر گرفته بودند تا در يك فرصت مناسب به حساب آنها رسيدگي كنند.
دايياش، رانندهي تاكسي بود و شبها با تاكسياش مسافركشي ميكرد. يك شب ابراهيم ماشين را از دايياش گرفت تا به جاي وي مسافر كشي كند. اواخر شب بود كه سه نفر را سوار كرد تا به ميدان امام ببرد. هنوز به مقصد نرسيده بودند كه به بهانهاي با ابراهيم درگير شدند و زد و خورد سختي بين آنها در گرفت. ابراهيم هم كه جان خود را در خطر ديد، چوبي را كه براي چنين روزهايي زير صندلياش مخفي كرده بود، برداشت تا از خودش دفاع كند. در همين هنگام يك ماشين پر از منـافق از راه رسيد و همـگي روي سـر ابراهيم ريختند و تا ميتوانستند او را كتك زدند و با كارد تهديدش كردند. آن شب ابراهيم با سر و صورت زخمي به خانه آمد و ماجرا را براي من و مادرش تعريف كرد و ما از او خواهش كردم كه بيشتر مراقب خود باشد. با اين وجود او از هيچ چيز و هيچ كس نميترسيد و براي خدمت به اسلام و مسلمين هميشه داوطلب بود. هنگامي كه جنگ ايران و عراق آغاز شد، ابراهيم كه عاشق امام (ره) بود و قلبش فقط براي انقلاب ميتپيد، به محض شنيدن فرمان رهبر، براي رفتن به جبهه اقدام كرد. روزي كه براي كسب اجازه نزد من آمد، به او گفتم: پسرم! مگر همين جا در حال خدمت به انقلاب و امام نيستي؟ و او با چهرهاي حق به جانب رو به من كرد و گفت: من فكر ميكنم در آنجا بيشتر به من نياز دارند. و رفت؛ چون بايد ميرفت و هيچ چيز جز رفتن و با دشمن جنگيدن نميتوانست به او آرامش بدهد.
عمليات ثامنالائمه اولين عملياتي بود كه او در آن حضور داشت و رشادتهاي بسياري از خود به معرض نمايش گذاشت. در عمليات شكست حصر آبادان نيز به شدت مجروح شد و تا مدتها تحت درمان بود. نحوهي مجروح شدنش از اين قرار بود كه آن روز او به همراه ديگر همرزمانش ـ كه همه بچههاي بوشهر بودن _ در مدرسهاي كه محل استقرارشان بود منتظر دستور فرمانده بودند. يكدفعه مدرسه مورد اصابت خمپارهي دشمن قرار ميگيرد و تركشي از خمپاره به ابراهيم اصابت ميكند.
آخرين بار كه به مرخصي آمده بود، طبق معمول، تمام وقتش را در سپاه با بچههاي پاسدار سر كرد. روزي كه قرار بود فرداي آن به جبهه برگردد، مادرش غذاي مورد علاقهاش را پخت و من هنگام ظهر به دنبالش رفتم تا او را براي صرف ناهار به خانه بياورم. نميدانم چرا حسي از درون به من ميگفت كه اين آخرين ناهاري است كه با او ميخوري؛ و همين طور هم شد. او روز بعد به جبهه برگشت و در عمليات فتح المبين بود كه در منطق «زعن» شوش به همراه تني چند از جوانان بوشهري حماسهها آفريد و در همان عمليات به درجهي رفيع شهادت نايل شد و به آرزويش رسيد.
گالری تصاویر
مشاهده سایر تصاویر
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها