مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عبدالرسول بیخوف

359
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عبدالرسول
نام خانوادگی بيخوف
نام پدر غلامحسين
تاریخ تولد 1337/01/11
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/09/09
محل شهادت بستان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل مكانيك
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شهید عبدالرسول بیخوف در خطة قهرمان خیز جنوب، بوشهر، دیده به جهان گشود. از طفولیت فرزند پاک و نیکویی بود و از ده سالگی شروع به نماز خواندن کرد. زمانی که سیاست و خط مشی دولت و حکومت سرمگون شدة شاه را شناخت، سعی کرد و به مبارزه با این رژیم برخیزد. در مجالس مذهبی شرکت می‌کرد و علاقة زیادی به کتاب‌های مذهبی داشت. هیچ‌گاه نماز را از یاد نمی‌برد و در مدت تحصیل، به شغل مکانیکی نزد برادرش مشغول بود. درس و مدرسه را نیمه‌تمام رها کرد و هنگامی که احساس خطر کرد رهسپار جبهه شد.

    از آنجا که ایشان در یک خانوادة مذهبی بزرگ شده بود، تمامی خصایص یک نیروی انقلابی در وی جمع شده بود و همین‌ها از وی، جوانی مومن و معتقد به قرآن و نظام ساخت.

    مرحوم پدرش همیشه شهید عبدالرسول را تشویق می‌کرد که کتاب‌های غیر درسی را مطالعه کند تا بتواند در مجالسی که شرکت می‌کند، زنده‌دل و روشنفکر باشد.

    در موقعی که او قرآن را تلاوت می‌کرد، پیوسته این آیه شریفه که می‌فرماید: "فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا" را تکرار می‌نمود.

    زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، کمتر به منزل می‌آمد و بیشتر اوقات خود را در مسجد توحید و انجمن اسلامی و شورا با دوستان همدل و همراز خود مشغول کار و فعالیت بود. همیشه دوست داشت چیزهایی را که می‌داند به دیگران هم منتقل کند و با همه به مهربانی برخورد می‌کرد. همیشه به ما می‌گفت: اگر من شهید شدم، برای من گریه نکنید تا اینکه در مورخ 9/9/1360 به درجه رفیع شهادت نائل شد و به لقاء اللّه پیوست.
    ادامه مطلب

     «ربکم اعـلم بمـافی نفوسکم ان تـکـونـوا صالحیـن فانه کان للاوابین غفوراً»
    «خدا به آنچه در دل‌های شماست داناتر است. اگر همانا در دل اندیشه صلاح دارید، خدا هر که را با نیت پاک به درگاهش توبه کند، البته خواهد بخشید.»
    سلام بر رهبر عالی‌قدر، امام خمینی رهبر امت مسلمان و مستضعفین جهان: رهبری که از کوه استوارتر و از امواج دریا خروشان‌تر است
    سلام بر شما امت مسلمان شهیدپرور و سلام بر شما ای مادر و خواهران و برادران و دوستانم، ای امت مسلمان، بدانید که شهیدان زنده و جاویدانند. آنان را مرده نپندارید. همین‌طور که قرآن می‌فرماید: آنان در پیش خدای خود بهره‌ها می‌برند.
    شما ای مسلمانان، مبادا مال و ثروت این دنیا شما را از خدا دور کند. قرآن می‌فرماید: «یا ایها الذین امنوا لا تلهکم اموالکم ولااولادکم عن ذکرالله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون.»
    ای ایمان آورده‌ها! مبادا روزی برسد که مال و ثروت و حب فرزند شما را از خدا غافل کند، چون این چنین کسی خداوند او را زیانکار می‌داند و دوست ندارد.
    پس ای امت مسلمان، یک نصیحت از من ناچیز گوش کنید؛ هر کس سرمایه‌دار شد از خدا بی‌خبر شد. پس کمی بیاییم فکر آنهایی باشیم که سر گرسنه به بالین می‌نهند. مگر اسلام نمی‌گوید اگر فریاد کسی شنیدید به فریادش برسید و او را نجات دهید؟


     و حال شما ای فربه‌های سرمایه‌دار! یک لحظه به فکر آخرت خود باشید. چون این دنیا فنا شدنی است و هر چه هست در قیامت است. خود را از تجملات دور نگه‌دارید. بیاییم همچون پیامبران و ائمه معصومین و رهبر کبیرمان امام خمینی زندگی کنیم.
    ای کافران از خدا بی‌خبر، بیایید به دین مقدس اسلام چنگ بزنید تا شما را از عذاب دوزخ در روز رستاخیز نجات دهد. آنجا نامهٔ اعمال هر کس را به دستش داده و به او می‌گویند: «اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا.»
    بخوان نامه‌ات را، دیگر بس است، نفس تو امروز بر تو حساب‌کننده است. چرا قلب امام امت را به درد می‌آورید و کارهای ضد انسانی انجام می‌دهید؟
    حال ای امت مسلمان ایران، اینک وظیفهٔ شما در برابر این مزدوران داخلی این است که مبارزه کنید و آنان را نابود سازید. این کافران و منافقین
    نابودشدنی هستند، چون خدا قلبشان را سیاه کرده است.
    قرآن می‌فرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون.»
    «دل‌های آنها مریض است. و پس خداوند بر مریضی آنها می‌افزاید و آنها را به عذابی سخت و دردناک می‌رساند.»
    مادرم، برادرانم و خواهرانم
    سلام، امیدوارم توانسته باشم برای شما یک فرزند و برادر خوبی بوده باشم و شما که خبر شهادت مرا می‌شنوید، می‌دانم که گریه و زاری می‌کنید.
    امیدوارم که مرا بخشیده باشید و مرا حلال کنید.
    امیدوارم که خداوند صبری به شما عنایت بفرماید. شما خیلی برای من زحمت کشیده‌اید و نمی‌دانم چطور قدردانی کنم. امیدوارم که با شنیدن خبر شهادت من خوشحال شوید، زیرا من به پیروزی رسیده‌ام.
    شما را به نماز و احکام اسلام و دوری از گناهان سفارش می‌کنم، چون خداوند با تقوایان را دوست دارد و بی‌تقوایان را لعنت می‌کند. در فکر من نباشید و باز می‌گویم گریه نکنید، چرا که هر چه خدا بخواهد همان می‌شود.
    حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله
    خداحافظ شما
    عضو انجمن اسلامی شهید مختار

    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    «برادر شهيد»
    تعبيري كه لبه شهيد فرموده‌اند نادرست است چرا كه شهيد واژه عربي است و شيريني واژه فارسي است.
    خداوند بدون دليل، اين عزيزان كه برگزيدگان هستند را انتخاب نكرده است، چرا كه آنها به فرمان خدا و براي حيثيت اسلام و مملكت خويش به جبهه رفتند و شهيد شدند و بنا بر فرمايش قرآن كريم: « شهدا نمرده‌اند، بلكه زنده‌اند و نزد خداوند روزيمي خوردند.» و به همين دلايل، من از بابت شهادت برادرم خوشحال هستم.
    رسول، فردي درس‌خوان و اهل ‌مطالعه بود و همواره براي كسب مدارج بالاتر علمي تحصيل كوشش مي‌كرد. او بيشتر اوقات، نمازهايش را درمسجد وبه جماعت مي‌خواند و مقيد به نماز اول وقت بود. با كساني كه اهل دين و تقوي بودند رفت و آمد داشت. او بسيار خوش‌اخلاق و خوشرو بود و هرگز نديدم كه با كسي به تندي برخورد ‌كند.
    در مجالس شنونده‌ي خوبي بود؛ ولي اگر صحبتي را بر خلاف عقيده و نظر خود مي‌شنيد، فوري عكس‌العمل نشان مي‌داد و ديدگاه خود را مطرح مي‌كرد. هميشه سعي مي‌كرد با جوانان اهل علم و دين، نشست و برخاست كند. بعد از پيروزي انقلاب، جزء اولين كساني بود كه به عضويت بسيج درآمد  و وارد فعاليت‌هاي اين نهاد مردمي شد.
    شهيد چون رابطه‌ي بسيار صميمانه‌اي با اعضاي خانواده داشت، ما نيز او را خيلي دوست داشتيم. او دوست نداشت با رفتن خود باعث ناراحتي مادرم شود و تا يك روز قبل از اعزامش نيز كسي از موضوع خبر نداشت. البته مادرم از روي احساس خاص و مادرانه‌ي خود متوجه شده بود كه عبدالرسول قصد رفتن به جبهه دارد، اما نمي‌خواست كه مانع رفتن او شود.
    مادر سرشار از نگراني‌هاي خاص خود بود ولي به خاطر احترام فراواني كه براي برادرم قائل بود، هيچ‌گاه مانع رفتن او به جبهه نشد.
    من خودم بسياري از فضايل را از ايشان ياد گرفتم. او مردي خدايي بود و به خدا پيوست. و براستي كه اين گل‌هاي زيبا، فقط سزاوار باغ رضوان الهي هستند. شهادت ايشان براي تمام فاميل افتخار است و تأثير معنوي خوبي روي اعضاي خانواده داشته است.
    هنوز چهل روز از شهادت ايشان نگذشته بود كه يك روز بعد از نماز مغرب، يك كبوتر سفيد در حياط ما نشست. تا آن روز، كبوتر در حياط ما ننشسته بود، به همين دليل بسيار تعجب كردم و بلافاصله به مرحوم مادرم گفتم: مادر جان، مطمئنم اين روح عبدالرسول است كه براي چند لحظه در خانه فرود آمد! و اين عمل، حدود سه بار تكرار شد. در روايت آمده است كه پس از مرگ، روح مومنين به صورت پرنده‌اي در مي‌آيد و به اهل خانواده خود سر مي‌زند.
    مرحوم مادرم بارها خواب عبدالرسول را ديد. من خودم نيز دو بار خواب او را ديدم. يك بار خواب ديدم كه كنار حوض آبِ بسيار بزرگ و
    شفافي نشسته و اطرافش هم سراسر سبزه‌زار و دشت‌هاي زيبا است.
    عبدالرسول به همراه دوستانش از طريق سـپاه به جبـهه اعزام شده بود. او ابتدا در دهلاويه بود اما بعدها به بستان ‌رفت و در همان‌جا نيز به درجه رفيع شهادت نائل شد.

    برادر شهيد «حاج احمد بيخوف »
    رسول فرزند ششم خانواده بود و پس از فوت مرحوم پدرم، نزد من زندگي مي‌كرد.
    قبل از انقلاب، همراه با دوستان اكيپي تشكيل داده و در منزل آقاي دواني مستقر ‌شده بوديم. شب‌ها از محل نگهباني مي‌داديم و چون تفنگي در اختيارمان نبود، چوب به دوش مي‌گرفتيم و در كوچه‌ها گشت مي‌زديم.
    اين كارها و ساير فعاليت‌هاي انقلابي ما تا سال 1357 ادامه داشت. بعد از انقلاب بود كه فعاليت‌ها و خدمات رسول در مركز مسجد توحيد ادامه يافت و سمت و سوي جدي‌تري به خود گرفت. ما هر چه داريم از بركت مسجد و معنويت آن است. رسول نيز از بچه‌هاي مسجد توحيد بود.
    ايشان مخالف ثروت‌اندوزي و سرمايه‌داري بود و خط و مشي زندگي خود را از فرمايشات حضرت امام (ره) مي‌گرفت. شبي كه من نگهبان محل مي‌شدم، او حافظ خانواده‌ام بود. ما به نوبت به جبهه مي‌رفتيم. در ايام محرم و صفر، برنامه‌هاي كاري ايشان شروع مي‌شد و تمام كوشش او صرف برپايي مراسم عزاداري مي‌شد.
    ايشان بسيار مشتاق جبهه بود. شب اول صفر، در مسجد بوديم و عمليات بستان آغاز شده بود. بعد از مراسم به خانه آمديم و خوابيديم. ساعت حوالي 2 شب بود. حس كردم رسول دارد مرا صدا مي‌زند. هراسان از جا بلند شدم. به همسرم گفتم: مي‌خواهم بروم جبهه، فكر كنم رسول شهيد شده باشد! آن زمان من در قسمت مبارزه با مواد مخدر بسيج فعاليت مي‌كردم. فوري در همان ساعت به بسيج آمدم و به محمد دواني گفتم: مي‌خواهم به منطقه بروم ماشيني از طرف دادگاه گرفتيم و همراه با هوشنگ زارع‌زاده و خداخواست شكريان سوار شديم و به طرف جبهه حركت كرديم. ابتدا به اهواز رسيديم. وارد مدرسه‌اي شديم. شهيدان بسياري به آنجا آورده بودند. به يكي از بچه‌هاي آنجا گفتيم: رسول بيخوف هم آمده است گفت: بله پيكرش پيدا شده است علي افشان‌مهر را ديدم. دست دور گردنم كرد و گفت: بله رسول شهيد شده با خداخواست او را در تابوت گذاشتيم. خودم با ماشين، شهيد را به بوشهر آوردم و به خاك سپردم. من عزيزترين كس زندگي خود را براي مقابله با دشمن فرستادم و با دست‌هاي خودم او را زير خروارها خاك كردم.

    همرزم شهيد «حميد تنگستاني»
    من سايه به سايه‌ي رسول حركت مي‌كردم، ولي او بسيار سريع جلو مي‌رفت. وقتي عمليات به پيروزي رسيد و از روي پل رد شديم، محمد فشنگ‌ساز درون آب افتاد. رسول خيلي سعي كرد تا محمد را بالا بياورد، اما موفق نشد. از پل رد شديم و آن طرف پل، عمليات را ادامه داديم. حميد تركش خورده بود، ولي رسول را نديدم. هر چه گشتيم او را پيدا نكرديم.او از بچگي فردي تودار بود و هيچ گاه ناراحتي خود را بروز نمي‌داد.

    تمام نظرش روي افراد ناتوان و نيازمند بود و كلكسيوني از عكس‌هاي فقيران و گرسنگان آفريقايي را جمع كرده بود. او به مستضعفين، ترحم ويژه‌اي داشت.
    جوشش زيادي نسبت به خانواده و اهل محل داشت و دوست نداشت كسي از دست او رنجيده خاطر شود. بسيار مهربان بود و اگر كاري از او مي‌خواستم فوري به ما چشم مي‌گفت. نزد خودم به مدرسه مـي‌رفت و يك سال مانده بود تا در دبيرستان شريعتي ديپلم بگيرد، اما گفت: ديگر نمي‌خواهم ادامه‌ي تحصيل بدهم به او گفتم: برادر،تنها يك سال به پايان دبيرستانت باقي مانده، حيف است ادامه بده اما او در جوابم گفت: ديگر حوصله‌ي جو حاكم بر مدارس را ندارم و اين گونه شد كه در مكانيكي نزد خودم مشغول به كار شد.
    رسول 3 تا 4 بار عازم جبهه شد. دوره‌ي آموزشي را به همراه اصغربهرامند در شيراز طي كرد. يكسري هم با ماشين خودم آنها را به دوره بردم. مدتي كه گذشت، به رسول گفتم: بيا تا برايت آستيني بالا بزنيم. رو كرد به من و گفت:تو مي‌خواهي مرا از جبهه رفتن بيندازي! من تنها هدفم جنگيدن در ميدان مبارزه است. نگاه به مردم كن، زن و بچه دارند، به جبهه هم مي‌روند ولي من تاجنگ تمام نشود،خيالم راحت نمي‌شود ! تا پايان جنگ ازدواج نمي‌كنم. اين قطعه زميني هم كه دارم، اگر برگشتم در آن ساختماني بزن، ولي اگر شهيد شدم هر تصميمي‌خودت گرفتي درسته اگر هم خواستي آن را به فقيري بده!
    شهيد به اتفاق دوستانش، گروهي در پايگاه مقاومت تشكيل داده بودند كه سرپرستي آن را باقر رنجبر، اكبر فرشيد و خودش به عهده داشتند. اين جوانان در شورا و پايگاه مقاومت خدمات و فعاليت‌هاي زيادي داشتند و هميشه در مسجد حضور پيدا مي‌كردند. آنها براي انجام هرگونه كار و خدماتي در مسجد آماده و پرانرژي ظاهر مي‌شدند.
    هنگامي‌كه او را از سردخانه بيرون آوردم، ديدم تيري به بالاي گوش چپش اصابت كرده و آن تير هنوز بيرون نيامده! چيزي كه هرگز فراموش نمي‌كنم اين است كه وقتي مي‌خواستيم او را در تابوت بگذاريم لبخندي به لب داشت.
    حاج حسين باقريان تعريف مي‌كرد كه رسول شب شهادتش بسيار شاد و بشاش بود. رسول در جنگ‌هاي نامنظم تحت فرماندهي شهيد عليرضا ماهيني نيز شركت داشت.
    يك بار حدود چند هفته گذشت و به بهشت‌صادق نرفتم. به خوابم آمد و گلايه كرد كه چرا به من سر نمي‌زني؟ از آن به بعد، به همين خاطر همين، من عصرهاي دوشنبه، چهارشنبه و جمعه هرهفته به بهشت‌صادق مي‌روم.
    از رسول وصيت‌نامه‌اي داريم كه اكنون نزد ماست. در آخرين سفرش با حضور يوسف ناصري آن را نوشته بود. آن دو خيلي با هم صميمي ‌بودند. يك شب تا دير وقت در اتاق ‌نشستند. تعجب كردم كه چرا آن دو اين‌قدر ديدارشان طول كشيده است. بعدها يوسف به من گفت كه رسول وصيتنامه‌اي
    نوشته است.
    از دوستان صميمي‌ او اگر بخواهم نام ببرم بايد به حميد تنگستاني، حاج‌حسين باقريان، شهيد مجيد بشكوه و ناصر ميرسنجري اشاره كنم كه همگي در جنگ‌هاي نامنظم با هم بودند.

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x