شب اول قبر تاریكه

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
شب اول قبر تاریكه
معلم اصول عقایدمان بود. عادت داشت در هر جلسه ای راجع به مطلبی كه دفعۀ قبل گفته بود از بچه ها سؤال كند؛ البته نه از همه، از بعضی كه خودشان بهشان عنایتی داشت. جلسۀ قبل، بحث قیامت و برزخ و موت و شب اول قبر و و سؤال های نكیر و منكر و این […]
معلم اصول عقایدمان بود. عادت داشت در هر جلسه ای راجع به مطلبی كه دفعۀ قبل گفته بود از بچه ها سؤال كند؛ البته نه از همه، از بعضی كه خودشان بهشان عنایتی داشت. جلسۀ قبل، بحث قیامت و برزخ و موت و شب اول قبر و و سؤال های نكیر و منكر و این جور حرف ها شد. دست بر قضا، این بار از من پرسد؛ از كسی كه فقط نمرۀ انضباطش بیست بود، نمره ای كه خودشان می دادند و گرفتنی نبود. اسم مرا صدا زد. دیگر نمی شد سر را پایین انداخت كه یعنی با بغل دستی ام است! یا سر را بالا گرفت كه خیال كند بلدم. من هم اصلاً آمادگی نداشتم پرسید:«می دانی دیروز راجع به شب اول قبر چی گفتم؟» هر چی فكر كردم هیچی یادم نیامد. تا شروع كردم به مِن مِن كردن. طبق معمول رو به دیگران كرد كه:«از برادرها كسی می داند راجع به شب اول قبر چی گفتم؟» بلافاصله، یكی از بچه ها، که شیطان را درس می داد دستش را بالا كرد و قیافۀ شاگرد تنبل ها را به خودش گرفت كه:«گفتید ... گفتید.... آهان یادم آمد گفتید شب اول قبر تاریكه، برادرا حتماً فانوس همراه خودشان ببرند!» همه زدند زیر خنده. حاجی هم پوزخندی زد و گفت:«نسبتاً درست جواب دادید؛ برادرا! كسی می تواند كاملش كند؟»