من مواظبم

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
من مواظبم
یكی از برادران می خواست برود خط، رفتیم مثلاً بدرقه. بساطی راه انداخته بود. دوقدم جلو می رفت؛ سه قدم بر می گشت پشت سرش را نگاه میكرد. یكی از بچه پرسید:«چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟» گفت:«نگرانم، دلم شور می زند». پرسیدم:«آخر برای چه؟» گفت:«برای بعد از شهادت، برای حساب و كتاب»، با تعجب گفتم:«فقط همین، […]
یكی از برادران می خواست برود خط، رفتیم مثلاً بدرقه. بساطی راه انداخته بود. دوقدم جلو می رفت؛ سه قدم بر می گشت پشت سرش را نگاه میكرد. یكی از بچه پرسید:«چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟» گفت:«نگرانم، دلم شور می زند». پرسیدم:«آخر برای چه؟» گفت:«برای بعد از شهادت، برای حساب و كتاب»، با تعجب گفتم:«فقط همین، فكر كردیم تو نگران وسایلت هستی، خواستم بگویم من خودم مواظبم، فكرت را برای امور مادی و دنیایی خراب نكن، به شهادت فكر كن، شهادت!».