محمدی هایش صلوات

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
محمدی هایش صلوات
كسی نقل می كرد كه در یكی از محورها نیروها را می خواستند برای عملیات پای كار ببرند. قبل از حركت فرمانده محور از لای چادر كامیون سرش را كرد تو و گفت:«یادتان نرود كه شما پتو هستید، اهدایی مردم كه ما به جبهه می بریم، سر و صدایی از خودتان در نیاورید بعد به […]
كسی نقل می كرد كه در یكی از محورها نیروها را می خواستند برای عملیات پای كار ببرند. قبل از حركت فرمانده محور از لای چادر كامیون سرش را كرد تو و گفت:«یادتان نرود كه شما پتو هستید، اهدایی مردم كه ما به جبهه می بریم، سر و صدایی از خودتان در نیاورید بعد به وقتش من می آیم و می گویم كه هر چه خواستید بكنید». ظاهراً پیرمردی كه گوش هایش سنگین بود، دقیق متوجه موضوع نشده بود. كامیون به دژبانی رسید. مسئول مربوطه با دژبان گفت و گویی كرد. هنوز چند قدم دژبانی دور نشده پیرمرد كه در حال و هوای خودش بود گفت:«محمدی هاش صلوات بفرستند». بقیه هم یا صلوات فرستادن یا با صدای بلند خندیدند كه كار حسابی خراب شد و فرمانده پكر!