صلواتی

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
صلواتی
پیرمرد دیگر كار را از حد به در برده بود. به خیال خودش می خواست ثواب جمع كند. فكر می كرد جبهه هم جایی مثل روستایشان است كه هر چه بگویی مردم بی چون و چرا انجام بدهند. هنوز بچه های بی ملاحظۀ جبهه را نمی شناخت. هر چند اوایل آن ها با او این […]
پیرمرد دیگر كار را از حد به در برده بود. به خیال خودش می خواست ثواب جمع كند. فكر می كرد جبهه هم جایی مثل روستایشان است كه هر چه بگویی مردم بی چون و چرا انجام بدهند. هنوز بچه های بی ملاحظۀ جبهه را نمی شناخت. هر چند اوایل آن ها با او این قدر صریح نبودند. البته نه این كه حالا توی ذوقش بزنند یا به او بی حرمتی كنند، نه، فقط قلقش دستشان آمده است. مثلاً دیگر هر بار می خواست بلند شود و مقدمه چینی كند كه برای سلامتی ... یا دم به دم بر همه دم و از این حرف ها كه خودتان بهتر می دانید، قبل از بر شمردن این عبارت ها و رسیدن به اصل صلوات، دهانش را كه باز می كرد، برادران صلوات را فرستاد بودند و پیرمرد ناچار خیلی زود سر جایش می نشست. چیزی هم نمیتوانست بگوید چون صلوات را فرستاده بودند. مدتی به همین منوال گذشت تا این كه او روی دست بچه ها بلند شد! چطور؟ به این ترتیب كه همان طور سر جایش هر كجا بود ناگهان می گفت صلوات. به هر تقدیر نسبت «صلواتی» را برای خود حفظ كرد.