رفته برای من آب بیاورد

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
رفته برای من آب بیاورد
روز كه جای خود دارد، شب هم از دست بعضی از برادران آسایش نداشتیم. تازه چشممان می خواست گرم بشود كه یكی از آن سر چادر فریاد می زد:«آخه مگر كوری، جلوی پایت را نگاه كن!» دیگری جواب می داد:«می خواهم نماز شب بخوانم، دنده ات نرم، پایت را جمع كن تا لگد نكنم!» و […]
روز كه جای خود دارد، شب هم از دست بعضی از برادران آسایش نداشتیم. تازه چشممان می خواست گرم بشود كه یكی از آن سر چادر فریاد می زد:«آخه مگر كوری، جلوی پایت را نگاه كن!» دیگری جواب می داد:«می خواهم نماز شب بخوانم، دنده ات نرم، پایت را جمع كن تا لگد نكنم!» و اولی می گفت:«دروغ می گوید، رفته برای من آب بیاورد نماز صبحش را هم زوركی می خواند، نماز شب!» دومی در پاسخ او توضیح می داد:«بی ربط نگو. من اصلاً تو را نمی شناسم!» خلاصه بساطی داشتیم، آن قدر بگو مگو می كردند تا همۀ بچه ها كاملاً بیدار بشوند.