رجبعلی محمدزاده

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
رجبعلی محمدزاده
شهید رجبعلی محمدزاده از سرداران گمنام، زحمت کش و مخلصی بود که همه چیز خود را فدای این کشور، ولایت و رهبر و اسلام کرد. او فردی بود که هم دشمن را خوب می شناخت، هم نیاز زمانه را می شناخت و هم به موقع اقدام می کرد روزی در دفاع، روزی در توسعه و […]
شهید رجبعلی محمدزاده از سرداران گمنام، زحمت کش و مخلصی بود که همه چیز خود را فدای این کشور، ولایت و رهبر و اسلام کرد.
او فردی بود که هم دشمن را خوب می شناخت، هم نیاز زمانه را می شناخت و هم به موقع اقدام می کرد روزی در دفاع، روزی در توسعه و روزی هم که دشمنان جنگ نرم را علیه جمهوری اسلامی راه اندازی کردند به موضوع وحدت بین شیعه و سنی، به موضوع توسعه در شرق کشور و به ایجاد الفت و انس بیشتر بین مردم توجه و اعتنا کرد. از ویژگی های ارزشمند دیگر ایشان افتاده بودن، بی ادعا بودن و ... بود. شهادت زیبنده شوشتری بود. شهادت زیبنده مردان خدایی است که در دوره های سخت، امتحان ها را گذرانده اند. شهید شوشتری جزو آن هایی بود که در دشواری ها و در گردنه های مختلف انقلاب، از مقابله با ضد انقلاب گرفته تا دفاع مقدس، تا سازندگی و تا جنگ نرم، شایسته ظاهر شد. صادقانه بگویم اگر شوشتری نبود طرح مجموعه قبور شهدای گمنام در کوهسنگی محقق نمی شد. بسیاری از خدمات بزرگ در حوزه های فرهنگ، اجتماع و اقتصاد از برکت وجود شوشتری بود.

شهید محمد زاده عملکرد واقعا درخشانی از خود بر جای گذاشت
شهید محمد زاده یکی از سرداران بزرگ استان خراسان است و در عملیات هایی هم چون عملیات های کربلای ١، ٤ و ٥ و امثال آن در لشکر ٥ نصر یکی از فرماندهان بسیار شجاع، خط شکن و بسیار دارای استقامت بود. وقتی کاری به وی محول می شد، سعی می کرد با تمام وجود آن کار را به نحو احسن انجام دهد و همین طور بود که توانست در لشکر پیروز ٥ نصر که متعلق به استان خراسان است، عملکرد واقعا درخشانی از خود به یادگار بگذارد.داشتن چنین شخصیتی با چنین خصوصیاتی باعث شد که وی به عنوان فرمانده تیپ در این لشکر معرفی شود و بعد باز هم به خاطر همین توان مندی های خوبی که داشت و به خاطر اخلاص و داشتن قدرت فرماندهی، به فرماندهی سپاه استان سیستان و بلوچستان منصوب شد و به حق در دورانی که مسئولیت آن جا را بر عهده داشت، خدمات بسیار ارزنده ای را انجام داد.از این نظر، او واقعا دست راست سردار سرلشکر شهید حاج نورعلی شوشتری بود. این دو شهید با هم در جبهه بودند، با هم رزم کردند و با هم جهاد کردند و در کنار هم به خون غلتیدند.

شهید محمد زاده همه چیز خود را فدای اسلام کرد
شهید محمد زاده یکی از سرداران مخلصی بود که پس از سپری کردن دوران دفاع مقدس عاشقانه مسئولیت در آن استان بسیار حساس مرزی را پذیرفت.لذا او از سرداران گمنام، زحمت کش و مخلصی بود که همه چیز خود را فدای این کشور، ولایت و رهبر و اسلام کرد.

پیام انتصاب رهبری به سردار رجبعلی محمدزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
جنایت تروریستهای خونخوار در بلوچستان چهرهی اهریمنی دشمنان امنیت و وحدت را كه از سوی سازمانهای جاسوسی برخی دولتهای استكباری حمایت میشوند، بیش از پیش آشكار ساخت.
به شهادت رساندن مؤمنان فداكاری همچون سردار شجاع و با اخلاص شهید نورعلی شوشتری و دیگر فرماندهان آن بخش از كشور و دهها نفر از برادران شیعه و سنّی و فارس و بلوچ، جنایتی در حق ملت ایران و بخصوص منطقهی بلوچستان است كه این انسانهای شریف، همت خود را بر امنیت و آبادی آن نهاده و مخلصانه برای آن تلاش میكردند.
دشمنان بدانند كه این ددمنشیها نخواهد توانست عزم راسخ ملت و مسئولان را در پیمودن راه عزت و افتخار كه همان راه اسلام و مبارزه با جنود شیطان است، سست كند و به وحدت و همدلی مذاهب و اقوام ایرانی خدشه وارد سازد.
مزدوران حقیر و پلید استكبار نیز یقین داشته باشند كه دست قدرتمند نظام اسلامی در دفاع از امنیت آن منطقهی مظلوم و آن مردم وفادار، لحظهئی كوتاهی نخواهد كرد و متجاوزان به جان و مال و امنیت مردم را به سزای اعمال خیانتكارانه خواهد رسانید.
اینجانب شهادت جان باختگان این حادثه بویژه سرداران شهید شوشتری و محمدزاده و دیگر پاسداران عزیز را به خانواده های محترم آنان تبریك و تسلیت گفته، علوّ درجات آنان و شفای عاجل آسیب دیدگان را از خداوند متعال مسألت مینمایم.
سيّدعلی خامنهای
٢٧/مهر/١٣٨٨


خاطره ای از برادر عباس تیموری در مورد عملیات کربلای٤
قبل از عملیات كربلای ٤ برای توجیه نقشه و توضیح راهكارهای عملیاتی لشكرها و تیپ ها به قرارگاه خاتم رفتیم. سردار رضایی هم تشریف داشتند و حاج باقر قالیباف به عنوان فرمانده لشكر توجیه خود را شروع كرد. عملیات كربلای ٤ قرار بود در منطقه عمومی بصره و به منظور تصرف بصره انجام شود. مدتی بود كه در جبهه ها عملیات نشده بود و زمزمه های عملیات نهایی رزمندگان بر سر زبانها بود. دشمن هم كم و بیش مطلع بود كه ما می خواهیم در این منطقه عملیات كنیم و برای همین خود را آماده كرده بود. حاج باقر سخت ترین منطقه عملیات را برای لشكر انتخاب كرده بود و خوب و بد عمل كردن لشكر به كلیت عملیات بستگی داشت. یعنی اگر نمی توانستیم به اهدافمان برسیم دیگران هم بایستی عقب نشینی می كردند و منطقه حساسی بود. بچه ها آن منطقه را قلب عملیات می دانستند. گردان های خط شكن مشخص شدند. ابتدا گردان ثارا... به فرماندهی حسن ستوده و بعد هم گردان حزب ا... به فرماندهی ابراهیم محبوب. هر دو نفر از فرماندهان كارآمد و باسابقه جنگ بودند و گردان سوم كه مأموریت داشت و گردان نصرا... به فرماندهی برادر رجب محمدزاده بود كه الان فرمانده تیپ دوم هستند. حاج محسن رضایی به عنوان فرمانده ارشد شخصاً از حسن ستوده و ابراهیم محبوب خواست تا طرح مانور را توضیح دهند. حسن و ابراهیم به ترتیب توجیه عملیاتی كردند كه ابتدا گروهان غواص از دو طرف سنگرهای كمینی را خواهند زد و با آتش مستقیم گردان نیروهای خط شكن ساحل دشمن را تسخیر خواهند كرد. برادر رضایی به هر دو نفر گفت: اگر به هر دلیل غواص ها موفق نشدند و مجبور شدید خودتان وارد عمل شوید چكار می كنید. هر دو نفر قول دادند كه به هر نحو ممكن خط را خواهند شكست. یادم هست كه حاج محسن چندین دفعه گفت: می توانید؟ گفتند: بله، می توانیم. این قضیه بود تا شب عملیات. دشمن از نقطه عمل ما كاملاً مطلع بود و از سر شب آتش را شروع كرده بود. هلی كوپترها و تانكهای دشمن قبل از شروع عملیات كاملاً روی منطقه آتش می ریختند. گویا دشمن می خواست عملیات انجام دهد. برای اولین دفعه این صحنه را می دیدیم. چون معمولاً قبل از شروع عملیات خبری از آتش نبود. موانع ایزایی دشمن چندین كیلومتر سیم خاردار، موانع خورشیدی، انواع میدانهای مین، نهر خین پر از موانع و دژ بلند كه دو لول ها و تانكها پشت آن موضع داشتند. واقعاً فهمیدم كه اگر یك نفر تخریب چی در روز روشن با تمام وسایل آن هم بدون آتش می خواست به خط مقدم دشمن برسد حداقل ده ساعت نیاز داشت كه به آنجا برسد. بعداً فهمیدیم كه فرمانده سپاه سوم عدنان خیرا... شخصاً آن طرف منتظر رزمندگان بوده است. خط شكنان غواص در موانع گیر كرده بودند و فرماندهان مجبور بودند خودشان از تنها راه كه جاده شیشه بود به دشمن برسند. آتش ها اجازه نمی دادند. حسن ستوده با بی سیم تماس گرفت و گفت: حاجی اینجا نمی شود جلو رفت. بچه ها تلفات زیادی می دهند و ابراهیم هم همین پیام را داد. حاج باقر گفت: حسن، ابراهیم یادتان هست آن شب به آقا محسن چه می گفتید؟ هر دو نفر بی سیم را خاموش كردند و بر دشمن تاختند و با تمام این موانع در وسط نهر خین به دیدار حق شتافتند.
توضیح:
شهید رجبعلی محمدزاده فرمانده وقت گردان نصرالله در این عملیات روی مین رفته و نیمی از یک پایش قطع شد اما همچنان فریاد می زد که یا زهرا بگوئید و جلو بروید و...

خدا حافظ همین حالا
اقا رجب عزیز رفتی و آتش بر دل ما زدی . هروقت تو را می دیدیم یاد شهید رمضانی و شهید نوری و بقیه شهدا در وجودمان زنده می شد تو یادگار امام بودی تو یادگار بوارین و شملچه و ماووت و اروند بودی چطور دلت آمد ما را تنها بگذاری ؟ حالا ما یتیم شدیم بسیجیانی هستیم که بی فرمانده شده اند دیگر به کی افتخار کنیم از کی مدد بجوئیم کیست که غمخوار ما باشد تو که خود رفتی و مطمئنا به جمع مستانه شهدا پیوستی و غرق در خنده های وصل شده ای اما ما چه کنیم گناهمان چیست پایمان در خواب است .
هرچند در شهر نبودی اما یادت بود خاطره دلاوری هایت صفابخش محفلهایمان بود اما حالا چه ؟ میدانیم دلت از بعضی از ما ها گرفته بود از اینکه برخی مان طعمه شیطانها شده ایم ناراحت بودی اما چه کنیم ما را از سنگرها بیرون رانده بودند دیگر به شلمچه و فاو و هورالعظیم راهمان نمیدادند با راهیان نور در نورزها هم که میرفتیم جای خالی شما و شهدا بیشتر آتیشمان می زد قبرهای لای نخلستانهای اروندکنار دیگر پرشده بودند و جایی برای نمازشب ها و مناجاتها نبود صدای صوت خمپاره و موشک نبود .
اما بازهم دلخوش بودیم که اقا رجب هست با خود میگفتیم هروقت دلمان بگیرد میتوانیم به موبایلش زنگ بزنیم هرچند او سردار است ولی با بسیجیانش هم پای کار است اما حالا....
ایکاش می شد باردیگر در آغوشت گیریم و تو بازهم لبخند بزنی و مارا از تله دنیا به آخرت پیوند بدهی ...
حق داشتی بروی میدانیم وقتی پدرشهیدان نظم بجنوردی و خانواده رمضانی و نوری و... را میدیدی ناراحت می شدی چند ماه قبل پدر شهیدنظم هم به شهدایش پیوست و ... شاید دیگر خیالت راحت شده بود
چه سری در ۲۶ مهرماه ۱۳۸۸ بود که رفتی میخواستی به کنگره سرداران شهید خراسان برسی ؟
سردار عزیز تو مزد تلاشهایت را گرفتی به قول رهبر عزیزمان حیف بود که به مرگ عادی می مردید اما دعاکن که ماهم نزد شما شهدا روسفید شویم ...

نامهای به فرمانده گردان نصرالله
ادای احترامی به پیشگاه سرداران شهید رجبعلی محمدزاده و نورعلی شوشتری
نمیدانم مرا به خاطر میآوری یا نه، ٢٣ سال قبل پادگان ٩٢ زرهی اهواز، مقر لشکر ٥ نصر خراسان. اولین روزهایی بود که گردان نصرالله را تحویل گرفته بودی، تو و یار و همراه همیشگی ات شهید علی نوری، آرام و قرار نداشتید تا هرچه زودتر گردان سرو سامان بگیرد.
٢٣ سال قبل، پادگان ٩٢ زرهی اهواز، اولین باری بود که چهره محجوب و خندان ترا زیارت کردم، آری زیارت کردم، از بس که مخلص بودی، بیریا، بیتکبر، چیزی که این روزها بین ما آدمها کمیاب، بلکه نایاب شده است.
٢٣ سال قبل با نامت برای اولین بار آشنا شدم، صدایت میکردند «برادر رجب».
آغاز آشنایی ما هم اول «ماه رجب» بود و تو روزه بودی و غسل اول ماه بجا آورده بودی، خوی نیکوی رجبیون در وجودت خانه داشت و مگر نه اینکه: «الاسماء تنزل من السماء»!
٢٣ سال قبل، ماههای اول سال بود که خبر آمد، نیروهای ارتش بعثی عراق دوباره شهر مهران را تصرف کردهاند. آرام و قرار نداشتی تا گردان تازه سامان گرفته را زودتر در منطقه عملیاتی مستقر کنی. و تو چنان گردانی ساختی که بسیجیان دلاور آن در هجوم بیامان دشمن، در دشت مهران به شکار تانکهای دشمن رفتند، بیآنکه ذرهای خوف به دل راه دهند.
نبرد پشت رودخانه کنجانچم را میگویم که وقتی تانکهای دشمن پشت دیواره رودخانه گیر کردند با حمله شجاعانه بچههای گردان و به آتش کشیده شدن اولین تانک، تانکهای دیگر فرار را برقرار ترجیح دادند.
٢٣ سال قبل، چه سال قشنگی بود سال ١٣٦٥، ماههای آغازینش اینچنین بود و ماههای پایانیاش در عملیات کربلای ٤ و ٥ بچههای گردان تو، با خون خود قیامتی در شلمچه بپا کردند. یارانت یک به یک پر کشیدند و تو در فراغ تک تک آنها گوهر جان را میسفتی، که در باغ شهادت را بستند و ما پشت در ماندیم. بغض ات را به خاطر میآورم که با چه حسرتی از شهیدان گردان یاد میکردی و قطرات اشکی که با سوز و گداز در هجران آن عزیزان میفشاندی. جانبازی ترا راضی نکرد میخواستی که سر ببازی!
آن روزها و این حالات و روحیات البته بین بچههای جنگ کم و بیش مرسوم بود، اما نگه داشتن این گوهر ناب آن هم ٢٣ سال کار هرکسی نیست. و حالا پس از این همه سال تو هم به خیل عزیزانی پیوستی که در فراقشان میسوختی. خوشابهحال شهدای گردان نصرالله که از امروز فرمانده خود را یافتهاند!
«برادر رجب»! بگذار به تو تبریک بگویم برای اینکه آن حسرت نابی که ٢٣ سال قبل در وجودت موج میزد آنچنان زلال باقی نگه داشتی و اجازه ندادی گذر ایام آنرا بمیراند تا اینکه گوهر زیبای شهادت را صید کردی.
نه، نه؛ بگذار جملهام را اصلاح کنم، تو در امتحانات روزگار و در صحنه جهاد اصغر و جهاد اکبر آنچنان سربلند و سرافراز شدی که شهادت گوهر نابی همچون ترا شکار کرد. آری فکر کنم حالا حق مطلب را بهتر ادا کرده باشم.
«برادر رجب»! در این ٢٣ سال گرچه تورا دیگر ندیدم اما صادقانه بگویم چهره پرلبخند ترا هیچگاه فراموش نکردهام. تو نمونه یک انسان خالص و بیتکلف بودی که در مکتب امام عزیز رشد یافتی، تربیت شدی و به اوج رسیدی پس اجازه بده امروز من به برکت آن آشنایی دیرین از تو بخواهم که تو هم ما را فراموش نکنی و برای حسن عاقبت همه ما دعا کنی.

«برادر رجب»! راستی چقدر به زبان آوردن این عبارت دشوار شده است! «برادر» را میگویم. دیگر سالهاست که افراد یکدیگر را برادر خطاب نمیکنند و اگر کسی هم دیگری را برادر خطاب میکند با به شوخی و تمسخر است یا مورد تمسخر قرار میگیرد. چرا که معادلات زندگیمان دیگر مبنای برادرانه ندارد. حتی خودت که این روزها شاهد بودی برادرانی با ادعای بزرگتری و ریش سفیدی و سابقه مبارزه و پیروی امام و... با گرگانی همراه شدند که قصد داشتند «یوسف انقلاب» را به چاه بیندازند، اما به مدد همراهی یاران و سربازان مخلصی همچون تو، یوسف انقلاب همچنان در اوج عزت ماندگار است.
«برادر رجب»! برادرانی از این آب و خاک این روزها شعار دادند «بسیجی واقعی همت بود و باکری» گواینکه بسیجیان واقعی همان رفتگانند و به ظاهر دفن شدگان؛ اما تو و سردار مخلص نورعلی شوشتری با خون خود اثبات کردید که همه بسیجیان و سپاهیان، همتها و باکریهای زمان خود هستند که برای فرمان ولی امر خود سرمیبازند.
«برادر رجب»؛ حبذا! خوشا به احوالت که پس از ٢٣ سال، مزد مجاهدت و پایمردیت را ستاندی و صدف شهادت گوهر ارزشمندی چون ترا صید کرد. آفرین بر تو که مراد دل را یافتی و دل به دنیا نسپردی. هنیاً لک

مرغ بر بام توره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد
نیروی گردان نصرالله - لشگر ٥ نصر
مهرماه ٨٨

نویسنده: رضا مقدسی/منبع: خبر آنلاین
آنها که آقا رجب را می شناسند میدانند که او هیچگاه آرام و قرار نداشت سالهای اولیه انقلاب با این که دانش آموز رشته علوم تجربی دبیرستان همت بود با اتمام کلاسهایش مستقیما به بسیج بجنورد می رفت و با روحیه جذاب و متعالی که داشت سریعا بر دلها نشست و در قسمت آموزش نظامی بسیج مشغول فعالیت شد اما بازهم طاقت نگرفت در اولین فرصت به جبهه شتافت ابتدا در پرسنلی تیپ جوادالائمه سازماندهی شد ولی آنجا هم آرام و قرار نداشت و با پیگیریهایی که کرد در سال ۱۳۶۲ به گردان عملیاتی منتقل شد و بعد از شرکت در عملیاتهای خیبر و بدر برای عملیات والفجر ۸ مسئولیت یگان دریایی لشگر ۵ نصر را به عهده گرفت اما بازهم بدنبال خطر و ایثارگری بیشتر بود که به فرماندهی گردان نصرالله بعنوان گردان خط شکن لشگر ۵ نصر منصوب شد حالا او می توانست جوانان همشری و هم استانی خود را جذب جهاد و شهادت و امام و در واقع جذب راه خدا کند در این مسئولیت تا حدودی آرامش داشت چون بین او و بسیجی یانش رابطه برادری غیر قابل وصفی ایجاد شده بود که به پرواز و بهشت ختم می شد همه او را واقعا دوست داشتند و او هم تک تک نیروهای گردانش را دوست می داشت از مشکلاتشان خبر داشت و آنان را برای مسئولیت و مجاهدتهای بیشتر پروش میداد بعد از شرکت در عملیاتهای سنگین از جمله کربلای ۴ و ۵ و بیت المقدس ۲ و ۳ و... به ایشان مسئولیت فرماندهی محور (تیپ ) پیشنهاد شد اما دلش بابسیجیانش پیوند خورده بود و نتوانست از آنها جدا شود و همچنان به تقویت گردان نصرالله و گروهان اخلاص ادامه داد و در عوض سعی کرد عملیاتهای سخت و به ظاهر نشدنی را برباید ....
جنگ که تمام شد گفت که راه امام و شهدا که تمام نشده بازهم به فعالیتهایش ادامه داد به کردستان و مسئولیت تیپ جوادالائمه و فرماندهی سپاه خراسان شمالی و بعد سیستان و بلوچستان رفت شاخصه ایشان در تمامی این دورانها گمنامی و مظلومیت و اخلاص بیش از حد بود ... واقعا “اگر غریبه ای به جمع شما وارد می شد نمی توانست تشخیص دهد که فرمانده کیست و نیرو کدام است “ این سخن را دخترش با در مقاله ای در تشیع جنازه آقا رجب گفت و با اینکارش ثابت کرد که آقا رجب علاوه بر اینکه الگوی عملی راه امام حسین (ع) بوده و هزاران رزمنده تربیت کرده زینب هایی هم برای بعد از کربلا آماده کرده است . آقا رجب در عین شجاعت و شهامت و تلاش به شدت در اوج خصائص معنوی قرار داشت و دائما خود را پائین تر از معمولی ترین نیروهایش قرار میداد و برعکس آنها را بزرگتر و بالاتر معرفی میکرد ...این مسئله بعد از شهادتش هم ادامه داشت

بسیجیان بجنورد در کنار خیل عظیم مردم به شکل بی سابقه ای در تشییع جنازه مطهر ایشان شرکت کردند قبل از آن در هیچ مراسمی اینقدر جمعیت و با این نظم و معنویت مشاهده نشده بود حتی برخی از نیروهای گردان نصرالله از سراسر کشور خود را به بجنورد رسانده بودند از جمله بچه های عزیز گناباد و مشهد و... همه دوست داشتند آقا رجب در بجنورد در جمع شهدای گردان دفن شود تا کادر گردان با حضور فرمانده تکمیل شود ...
اگر این خواسته عملی می شد آقا رجب بعنوان شاخص ترین و بزرگترین سردار خراسان شمالی همیشه در دسترس عاشقانش بود اما افسوس که او با وصیتی که به همسر گرامی شان کرده بود فکر اینجا را هم کرده بود و خواسته بود که در مشهد به خاک سپرده شوند ، اما نیروهایش هم به این راحتی شکست را قبول نکرده و دست به ابتکار بسیارجالبی زند که خون آنرا امداد غیبی میدانند آنها در بجنورد تابوت خونی آقا رجب را با یک تابوت نو عوض کردند و این تابوت بازگشته از صحنه شهادت را در گلزار شهدای بجنورد دفن کردند و جنازه شهید برای تدفین به مشهد منتقل شد .
گویی پیکر پاک شهید محمدزاده هم مثل خود او بیقرار و باوفا بود جسم پاک او به تک تک شهرها سر زد تا با یارانش وداع کند این شهید ابتدا در زاهدان بعد تهران - بجنورد - شیروان - فاروج - قوچان و مشهد تشییع شد دقیقا ۷ خان عشق را طی کرد و اشکها را جاری و دلها را سوزاند.
تشیع جنازه مشهد همراه شهید نورعلی شوشتری و شهید سعدالله شهدوست بصورت مشترک بود با شروع مراسم تابوت آقا رجب بلافاصله در اوج قرار گرفت اینجا هم جمعیت مشایعت کننده واقعا کم نظیر بود هرکس سعی میکرد قطعه ای از عکس و نام و حتی پرچم روکش تابوت را بعنوان تبرک بردارد این بود که از نام و عکس آقا رجب بر روی تابوت چیزی باقی نماند و اگر ممانعت بعضی دیگر از یارانش نبود پرچمها هم کنده می شد خیل عظیم مشتاقان و بسیجیان با تابوت شهید شوشتری هم همین کار را کرده بودند حالا دیگر کسی نمیتوانست تشخیص دهد کدام تابوت شهید محمدزاده و کدام تابوت شهید شوشتری است فقط می شد که از حضور برخی عاشقان آقارجب (مثل برادرش آقا منصور ، منوچهر یوسفی ، غلامحسین هادیزاده و...) که در زیر تابوت بودند حدس زده شود ، یعنی در طول تشیع جنازه هم آقا رجب میخواست با اخلاص از هرگونه ابراز وجود خودداری کند .... شایدهم سرلشگر شوشتری هم چنین میخواست تا مزد اخلاصهای آقا رجب را به ایشان برگرداند و جانشین نیروی زمینی سپاه و فرمانده سپاه سیستان بلوچستان از هم قابل تمایز نباشند . برخی از بسیجیان عزیز گردان هم میگویند اقا رجب با اخلاصی که داشت میخواسته در کنار مقام مافوق شهید شود تا تحت شعاع ایشان قرار گیرد اما خیلی ها معتقدند رابطه آقا رجب و نورعلی شوشتری تنها رابطه نظامی نبود بلکه آنها دو یار دیرین و عاشق و معشوق همدیگر بودند و حالا به این شکل هر دو اخلاصشان را با هم تقسیم کرده اند و هر دو خود را تحت شعاع شهید بسیجی سعدالله شهدوست قرار دادند که در عملیات خیبر نیروی ساده آن دو سردار بوده است هرچند اینها محاسبات ما دنیایی هاست و قطعا خداوند تمامی شهدا را با امام حسین ع و پیامبر ص و امام شهدا محشور خواهد کرد تا مزد اخلاص شان را بگیرند .
هنگام ورود به حرم مطهر امام رضا ع تشکیلات عریض و طویل استان قدس که حتی در راه پیمایی های بزرگی مانند روز قدس و ۲۲ بهمن به هیچکس اجازه نمیدهد بدون بازرسی وارد حرم شود (که آن هم بدلیل جنایت تروریستهای از جنس قاتلان آقارجب است )در این تشیع جنازه کاملا به حاشیه رانده شدند و بسیجیان خط شکن که روزی موانع مین و سیم خاردار را کنار میزدند تشکیلات بازرسی را کنار گذاشتند و همه با دوربین و بدون مشکل وارد حرم مطهر امام رضا ع شدند ...
حالا اقا رجب آرام و قرار پیدا کرده است با یک امداد غیبی دارای دو مقبره شده است یکی در بجنورد در کنارشهدای عزیز گردان در معصوم زاده و یکی در مشهد در کنار شهدای بهشت رضا در کنار شهید کاوه و بقیه نیروهای لشگر ۵ نصر و ۲۱ امام رضا ع
حالا هروقت که اخلاصی ها دلشان برای آقا رجب تنگ شود میتوانند بر سر مزار حاوی تابوت اولیه در بجنورد یا مقبره حاوی جسم مطهرش در بهشت رضا ع جمع شوند و با ایشان نجوا کنند .
بله اقا رجب ارام و قرار گرفت و کوههای کردستان و بلوچستان را رها کرد اما دل هزاران هزار عاشق دلباخته را بیقرار کرده تا در جستجوی راههایی باشند که بتوانند راه آن عزیز سفر کرده را ادامه دهند و چه زیبا در تشیع جنازه اش همگی دعا میکردند که عاقبت عمرشان به شهادت مانند آقا رجب ختم به خیر شود ...انشاءالله


در بین شهدای این حادثه تروریستی شهید رجب علی محمدزاده از افرادی بود که در دوران دفاع مقدس انس، الفت و علاقه ای خاص به رزمندگان گنابادی داشت، به طوری که همرزمانش می گویند او اصالتا بجنوردی و فرمانده گردان نصرا... در دوران جنگ بود که خیلی از رزمندگان گنابادی با او خاطره دارند.
بعد از جنگ خیلی از آن ها از آقا رجب خبری نداشتند.اما عاقبت آقا رجب دوباره خبرساز شد و در حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان به جمع هم سنگران شهیدش رفت و دیگر همرزمانش را داغدار کرد.
صادق ایزدی یکی از شاگردان این اسوه صبر و مقاومت در دوران دفاع مقدس می گوید: در جنگ هر کس که آقا رجب را می دید که با پای قطع شده پشت خاک ریز تلاش می کرد، می گفت حیف نیست این آدم در رخت خواب در انتظار مرگ بنشیند و در برابر مرگ زانو خم کند و محتاج کمک شود.

افرادی مثل رجب محمدزاده شایسته احترام اند به دلیل این که شجاعت، صداقت و ایثار قابل احترام است و این واژه ها جدا از هرگونه رنگ منطقه و جناح و عقیده از ارزش و اعتبار خاصی برخوردارند.رزمنده ای دیگر چنین می گوید: از شجاعت رجب محمدزاده همین بس که در تک عراقی ها به مهران وی فرماندهی گردان را برعهده داشت، آرپی جی من را گرفت و یک تنه به مصاف تانک های عراقی رفت.حسن سبزه می گوید: آقارجب به تنهایی کاری کرد که همه روحیه گرفتند و مهران نجات پیدا کرد.او ادامه داد: رجب در عملیات کربلای ۴ پای خود را از دست داد اما به این بهانه جنگ را رها نکرد و بهتر از هر آدم سالمی جنگید.ایزدی می گوید: آقا رجب بعد از جنگ نیز آرام ننشست، در صورتی که می توانست گوشه امنی از عافیت را بطلبد و این چند صباح دنیا را بگذراند.

حسن کامرانی، فرمانده گردان امام صادق(ع) در دوران جنگ، می گوید: خدا را شاهد می گیرم که در طول چند سالی که در مناطق جنگی بودم به خوش خلقی و خنده رویی ایشان کسی را ندیدم.این فرمانده دوران جنگ می افزاید: او با همین روحیه خیلی زود توجه بسیجیان را به خود جلب می کرد. کامرانی می گوید: در یک مقطع زمانی شهرستان بجنورد گردان مستقلی داشت ولی با این وجود آقارجب رزمندگان گناباد را جذب می کرد و با خود به میدان جنگ می برد.

جالب است که به این بچه ها ترخیصی نمی داد بلکه به آن ها مرخصی می داد و هر موقع که عملیات می شد آن ها را فرا می خواند.حسن کامرانی با نقل خاطره ای ادامه می دهد: نزدیک عملیات کربلای۴ لشکر ویژه شهدا هم در اهواز مستقر شد.

یک روز قبل از عملیات سردار را با همان لبخند همیشگی دیدم. گفتم رجبعلی خوب می آیی گناباد و نیروهای خوب ما را شکار می کنی و با خود می بری، حالا بگو چرا آن ها را ترخیص نمی کنی. با لبخند گفت: اگر ترخیص کنم تو آن ها را شکار می کنی. و بعد هم ادامه داد: باور کن اگر بچه های گناباد نباشند، کار گردان نصرا... لنگ می زنه و جالب است که این نیروها تا آخر جنگ با او بودند و سخت به این نیروها علاقه داشت و من چند بار به آقارجب گفتم که این باعث افتخار گناباد است که شما این قدر به این نیروها وابسته اید.

کامرانی از لهجه کرمانجی رجبعلی محمدزاده خاطره ای در ذهن خود دارد که آن را شنیدنی می داند و می گوید: در سال ۱۳۶۴ آقا رجب در قسمت سازمان دهی لشکر ۵ نصر مشغول بود، برای اولین بار جهت تحویل نیرو برای گردان نصرا... با او هم کلام شدم. لبخند شیرینی که بر لب داشت آدم را مجذوب شخصیتش می کرد از آن روز به بعد گاهی به اردوگاه رحمانیه می آمد، چون بچه ها همه اهل بجنورد بودند.

روزی کادر گردان دور هم جمع بودیم علی چمنی فرمانده گردان و شهید علی نوری هم حضور داشتند. من هم فرمانده گروهان بودم و همگی داشتیم روی یک عملیات مشابه کار می کردیم که رجبعلی وارد چادر شد و با لهجه کرمانجی با همشهریان خود شروع به صحبت کرد.

بنده به شوخی گفتم رجب تو را به خدا کانال یک صحبت کن ما هم بفهمیم. ایشان زد زیر خنده و گفت: این همه راه از اهواز نیامدم که با همشهریانم فارسی حرف بزنم ولی به تو قول می دهم هر وقت خواستم حرف تازه ای بزنم بیام کانال یک.حسن آذرمهری فرمانده کنونی گردان ۲۶۹ عاشورا در گناباد، رجبعلی محمدزاده را از هر نظر کامل می داند و می گوید: آقا رجب نفوذ کلام عجیبی داشت و در هر لحظه می توانست گردانی را مجذوب کلام خود کند. صداقت در گفتار و کردار داشت و با تدبر خاصی گردان را اداره می کرد.

این رزمنده دوران دفاع مقدس که تا بیست روز قبل از حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان با رجب محمدزاده ارتباط داشت، ادامه می دهد: آقا رجب برای نیروهای خود ارزش قائل بود و گردان نصرا... همیشه خط شکن بود. آذرمهری رابطه رجبعلی محمدزاده را با بچه های گناباد یک رابطه معنوی می داند و می گوید: هنر آقا رجب در این بود که می دانست بین نیروهای مختلف شهرهای گوناگون چگونه ارتباط برقرار کند و با این که بیشتر بچه های گردان از بجنورد بودند اما بسیاری از بچه های گناباد را در پست های کلیدی گمارده بود و همه هم اطاعت می کردند.

این رزمنده دوران دفاع مقدس اضافه می کند: ارتباط من با آقا رجب تا زمان شهادتش ادامه داشت، یک بار به او زنگ زدم؛ تلفن همراه خود را در حالت ارتباط نگه داشت و من فهمیدم که در جلسه سخنرانی حضور دارد که توسط مجری دعوت به سخنرانی شد و من از طریق تلفن همراه سخنرانی ایشان را شنیدم و خیلی هم لذت بردم.وی از جلسه قرآن گردان نصرا... هم در گناباد یادی می کند و می گوید: ما در گناباد یک جلسه قرآن هفتگی داریم که از این جلسه آقا رجب اطلاع داشت و بارها آرزو می کرد که در این جلسه شرکت کند.

وی ادامه می دهد: ما یک بار با بعضی از بچه های این جلسه قرآن به بجنورد رفتیم با آقا رجب هماهنگ شده بود که در این جلسه شرکت کند اما یک ماموریت غیرقابل پیش بینی برایش پیش آمد و باعث شد که در این جلسه شرکت نکند.

با این حال در همان جلسه قرآن با یک یک بچه ها از طریق تلفن صحبت کرد و جالب است که تمام خاطرات مربوط با هر کدام را در دوران جنگ یادآوری کرد و بچه ها را با اسم و فامیل می شناخت. همین خصلت های شهید محمدزاده بود که همه عاشقانه دوستش داشتند.

آذرمهری جسارت محمدزاده را در ارتباط با سپردن مسئولیت بدون در نظر گرفتن سن وسال افراد، ستودنی می داند شهید محمدزاده در جنگ کاری به سن وسال افراد نداشت و به افرادی با سن ۱۶ یا ۱۷ سال مسئولیت های سنگین می سپرد. اتفاقا این افراد هم در کار خود موفق بودند.وی درباره مجروح شدن محمدزاده در عملیات بیت المقدس ۲، این خاطره را تعریف می کند: ما پایین ارتفاع بودیم که در بالای ارتفاع خمپاره ای اصابت کرد و محمدزاده به شدت مجروح شد و رمضانی معاون گردان به شهادت رسید. حسین خدیر هم از بچه های گناباد مجروح شد.

علی صباغیان و رضا عاشوری نیز در محل اصابت گلوله حضور داشتند که جان سالم به در بردند.
آذرمهری بی علاقگی محمدزاده را به پست و مقام های دنیا یادآور می شود و می گوید: در مراسمی که برای این شهید در بجنورد برپا شد آقای پیلتن یکی از همرزمان این شهید می گفت به آقا رجب زنگ زدم و گفتم شنیده ام استانداری خراسان شمالی را پذیرفته اید که به شدت ناراحت شد و گفت: من لباس سپاه در خدمت ولی فقیه را با هیچ چیزی جز شهادت عوض نمی کنم.

آذرمهری در گردان نصرا... با شهید خاطراتی دارد؛ علی نمازی، حجت ردایی، حامد صادقی، مهدی روحبخش، مهدی عبدالهی، حمید آذرمهری، محمدرضا رنجبر، محمد غفاری، عباس عبادی، حسن ایرانی، علی زمانی، علی اصغر نصیری و رضا نصیری از دیگر کسانی هستند که از این شهید بزرگوار ناگفته های بسیاری دارند
برگرفته از روزنامه خراسان تاریخ انتشار ٨٨٠٨٢٠

توضیحات:
اکثر بچه های گناباد به عشق آقا رجب در مراسم تشیع جنازه و چهلم آن شهید در بجنورد و مشهد شرکت کردند و هرکدام خاطرات فراوانی از این سردار بزرگ داشتند که انشاء الله به تدریج منعکس خواهد شد

سردار شهید رجبعلی محمدزاده چند ماه قبل از شهادت
شهید محمدزاده در گیلان عراق
شهید محمدزاده در سال ۱۳۶۶ منطقه ماوت عراق قبل از عملیات بیت المقدس ۲ در بین اخلاصی ها

خاطره ای از سایت کنگره سرداران شهید خراسان از بیت المقدس ۲ :
در عملیات بیت المقدس ٢ قرار بود كه ارتفاعی بنام تپه سوزنی را تصرف كنیم بعد از اینكه این عملیات را با موفقیت به انجام رساندیم حدود ساعت ٨ صبح بود كه دشمن پشت سر هم خمپاره زمانی می زد . و چون در بالای ارتفاع بودیم و در آنجا هیچگونه سنگر و پناهگاهی نبود باعث مجروحیت و شهادت بچه ها می شد ما تا آن زمان در ان عملیات شهید نداده بودیم ولی بعد از موفقیت در عملیات یعنی ساعت ٨ به بعد بود كه با شلیك خمپاره های زمانی از طرف دشمن تعدادی از بچه ها شهید و تعدادی هم مجروح شدند.در آن عملیات آقای رجب محمدزاده فرمانده ما بود وقتی ایشان شهادت و مجروحیت بچه ها با خمپاره های زمانی را دید من و آقای علی رمضانی را فرا خواند و گفت:بیایید بررسی كنیم و ببینیم كه این خمپاره ها از كدام مسیر می آید تا چاره ای بیندیشیم . جلسه مادر كنار یك صخره برگزار شد كه من در وسط این دو بزرگوار نشسته بودم یعنی آقای محمدزاده سمت راست من و ایشان در سمت چپ من.به طرف ارتفاع الاغلو نگاه می كردیم و با هم صحبت می كردیم كه آنجا دشمن دید داشت و احتمالا از آنجا خمپاره می زد.با آقای رمضانی قرار گذاشتیم كه آن بچه هایی كه خسته نیستند و از روحیه بالایی برخوردار هستند را برداریم و به ارتفاع الاغلو برویم و آن سنگری كه به سمت ما خمپاره شلیك می كند را منهدم كرده و برگردیم.در همین حال كه داشتیم صحبت می كردیم كه چه كسانی را ببریم كدام دسته را ببریم یا از هر دسته كدامیك از بچه ها را ببریم كه یك خمپاره زمانی آمد و بالای سر ما منفجرشد كه در اثر آن انفجار آقای محمدزاده مجروح شد و آقای رمضانی (معاون شهید محمدزاده ) به شهادت رسید.

خاطره ای دیگر از همین عملیات :
در عملیات بیت المقدس ٢ تصرف ارتفاع تپه سوزنی را برعهده ما گذاشته بودند این ارتفاع بین ارتفاعات الاغلو و گرده رش قرار داشت و از موقعیت سوق الجیشی برخودار بود كه اگر چنانچه ما موفق به تصرف آن نمی شدیم لشكر محمد رسول الله كه در سمت راست ما قرار داشت ولشكر دیگری كه در سمت چپ ما قرار گرفته بود با شكست روبرو و نیروهایشان تارومار می شدند.بالاخره این موفقیت حاصل شد و ما نتوانستیم آن ارتفاع را به تصرف خود درآوریم بی آنكه تلفاتی متوجه باشد به محض اینكه بر ارتفاع مسلط شدیم دیدیم كه آقای رمضانی كفشهایش را از پایش درآورد و شروع به خواندن دو ركعت نماز شكر كرد و سجده شكر به جا آورد و این در حالی بود كه منطقه عملیاتی پر از برف بود و حدود نیم متر بروی زمین نشسته بود.

توضیح:
با اینکه شهید علی رمضانی خود فرمانده گردان بودند و با همین سمت سال قبل در عملیات کربلای ۵ شرکت کرده بودند اما بدلیل علاقه به شهید محمدزاده و خبر دار شدن از عملیات به گردان نصرالله آمدند و شهید محمدزاده نیز در مصاحبه ای که بارها از سیمای جمهوری اسلامی نیز پخش شد شهید رمضانی را بعنوان فرمانده گردان معرفی کردند علاقه این دو شهید به هم غیر قابل توصیف است و حالا بازهم به هم رسیدند