دستم به دامنت كاری بكن

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
دستم به دامنت كاری بكن
معلوم بود داداش صیغه ایش هست. از پا و پهلو زخمی سطحی برداشته بود. پاك خودش را باخته بود. مرتب از پشت چشم های دوستش گرد و غبار را تمیز می كرد و می گفت:« دكتر جون، دستم به دامنت، كاری بكن». دوست پزشك یار ما هم كه مشغول شست و شوی محل زخم بود، […]
معلوم بود داداش صیغه ایش هست. از پا و پهلو زخمی سطحی برداشته بود. پاك خودش را باخته بود. مرتب از پشت چشم های دوستش گرد و غبار را تمیز می كرد و می گفت:« دكتر جون، دستم به دامنت، كاری بكن». دوست پزشك یار ما هم كه مشغول شست و شوی محل زخم بود، به جای این كه التهاب او را كم كند و بگوید چیزی نیست، سر به سرش می گذاشت. می گفت:«اِ ، بَده. دستم به دامنت دیگه چیه. مگه من خانم دكترم». او دوباره پایش را زمین می كوبید كه:«دكتر شوخی نكن» و دكتر درجوابش می گفت:«مرد مؤمن تو شوخی می كنی. چیزی بگو كه بشود؛ من كه دامن ندارم». او كه دیگر به حال خودش نبود با عصبانیت گفت:«چه می دونم؛ به هر كجا، به شلوارت، به كمربندت، به فانوسقه ات، به همه جات».