خیاطی

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
خیاطی
می خواستم بروم سلمانی، تا به حال چند بار رفته بودم و می دانستم كجاست، اما این بار انگار توفیر می كرد. آن جا را خیاط خانه كرده بودند! برگشتم از بچه ها پرسیدم، نشانی درست بود اما سلمانی نبود. دوباره از اول، خلاصه آن قدر رفتم و آمدم تا بالاخره پیدا كردم سلمانی صلواتی! […]
می خواستم بروم سلمانی، تا به حال چند بار رفته بودم و می دانستم كجاست، اما این بار انگار توفیر می كرد. آن جا را خیاط خانه كرده بودند! برگشتم از بچه ها پرسیدم، نشانی درست بود اما سلمانی نبود. دوباره از اول، خلاصه آن قدر رفتم و آمدم تا بالاخره پیدا كردم سلمانی صلواتی! خودش بود. داخل شدم. چرخ خیاطی! برادر كاری داشتید؟ كاری ـ نه. نه. بیرون رفتم و در را پشت سرم بستم. مغزم را به كار انداختم، حدسم درست بود. مارمولك ها، بچه های جنس خراب تابلوی خیاطی را با سلمانی جا به جا كرده بودند.