حورالعین واقعه

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
حورالعین واقعه
شب اول ورود به منطقه با پاسدار وظیفه ای آشنا شدم. اسمش رضا هرداقی بود، اعزامی از بُكه شهریار. بعدها با هم خیلی رفیق شدیم. روحیۀ عجیبی داشت. هر شب موقع خواندن سورۀ واقعه تا كلی ما را نمی خنداند دست بردار نبود. آقا بند می كرد به حورالعین، می گفت:«شما هیچ فكر كرده اید […]
شب اول ورود به منطقه با پاسدار وظیفه ای آشنا شدم. اسمش رضا هرداقی بود، اعزامی از بُكه شهریار. بعدها با هم خیلی رفیق شدیم. روحیۀ عجیبی داشت. هر شب موقع خواندن سورۀ واقعه تا كلی ما را نمی خنداند دست بردار نبود. آقا بند می كرد به حورالعین، می گفت:«شما هیچ فكر كرده اید چرا شهدا در آخرین لحظات لبخند بر لب دارند؟» بعد خودش تفسیر به رأی می كرد كه آن ها را غلغلك می دهند، برایشان جوك های بهشتی تعریف می كنند و خلاصه آن قدر می گفت كه ما دیگر از خواندن بقیۀ سوره صرف نظر می كردیم. سمعی ـ بصری هم تعریف می كرد و بسیار باوركردنی آن قدر كه فكر می كردیم به محض اینكه شهید بشویم آن ها مثل مامانمان جلوی در بهشت منتظر ما هستند و بی صبرانه برای وصال ما لحظه شماری می كنند!