بهشت خواستی بروی

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
بهشت خواستی بروی
كاری نبود كه با آن پای چوبی و لنگ نكرده باشد. گاهی آن را در می آورد و مثل چماق نصب می كرد روی خاكریز. گاهی آن را دست می گرفت و بچه ها را دنبال می كرد، یك وقت هم می دیدی آن را جایی جا می گذاشت. همۀ این كارها را هم برای […]
كاری نبود كه با آن پای چوبی و لنگ نكرده باشد. گاهی آن را در می آورد و مثل چماق نصب می كرد روی خاكریز. گاهی آن را دست می گرفت و بچه ها را دنبال می كرد، یك وقت هم می دیدی آن را جایی جا می گذاشت. همۀ این كارها را هم برای این می كرد كه نشان بدهد خیلی امر مهمی نیست، یا مثلاً به ما نمی آید كه جانباز باشیم؛ كارهایی كه معمولاً بچه های جانباز می كردند تا به قول خودشان لوس نشوند! ما هر وقت آن ها را می دیدیم می گفتیم:«فلانی بهشت خواستی بروی یك اردنگی هم با این پای مصنوعیت به ما بزن و ما را به زور هم كه شده بچپان تو بهشت». بعضی ها هم می گفتند:«نامردی نكنی كه چنان بزنی كه از زمین بلند نشود، یكی از تو بخورد یكی از دیوار!» و آن ها برای این كه لطف مزاح را تمام كرده باشند سرشان را بالا می انداختند و می گفتند:«مگر نمی گویند همۀ اعضا و جوارح اشخاص در روز قیامت شهادت می دهند؟ آن وقت اگرپایم گفت این پارتی بازی كرده چی؟ پایم را تو سرت خورد می كنند!» ما هم می گفتیم:«آن پایی كه گواهی می دهد پای راست راستكی است نه این پاها».