ببین ببین

تاریخ انتشار : دسامبر 24, 2020
ببین ببین
هر وقت آدم یاد حرف هایش می افتاد بی اختیار خنده اش می گرفت، كه اگر كسی نمی دانست قضیه چیست، با خودش میگفت:«خدا شفاش بده، احتمالاً كم و كسر داره». یكی از كارهایش كه خوب یادم هست ـ از آن روزهایی كه هنوز او را نمی شناختم و آن این بود كه وقتی می […]
هر وقت آدم یاد حرف هایش می افتاد بی اختیار خنده اش می گرفت، كه اگر كسی نمی دانست قضیه چیست، با خودش میگفت:«خدا شفاش بده، احتمالاً كم و كسر داره». یكی از كارهایش كه خوب یادم هست ـ از آن روزهایی كه هنوز او را نمی شناختم و آن این بود كه وقتی می دید بچه ها زیادی سرشان به كار خودشان گرم است، می آمد و در حالی كه به ظاهر اعتنایی هم به دیگران نداشت به نقطه ای خیره می شد و می گفت:«ببین .... ببین!» همه بر می گشتند و او در ادامه در حالی كه یك دستش را هم به سینه اش می زد می گفت:«ببین حال پریشانم. ببین حال پریشانم، حسین جانم، حسین جانم».