نام حبیب
نام خانوادگی زالی
تاریخ تولد 1330/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1358/02/02
محل شهادت جاده بوشهر خوزستان
مسئولیت پاسدار کمیته
نوع عضویت رسمی
شغل پاسدار کمیته
«پدر شهيد»
در ايامي كه پسرم فعاليتهاي انقلابي و ضد شاهنشاهي داشت، چند ساواكي را ميشناختم و با آنها سلام و عليكي نيز داشتم. بعضي اوقات به من ميگفتند: فرزندت را نصيحت كن تا پايش از اين مسائل كنار بكشد! ميتوانيم بدون تذكر او را ببريم، ولي به شما احترام گذاشتهايم.
با توجه به بيرحمي شديد ساواك، به پسرم نصيحت كردم و گفتم كه از اين به بعد بيشتر مواظب باش و احتياط كن. ولي اين جوانان گوش به فرمان حضرت امام (ره) بودند و تمام فعاليتها و كوشش خود را در زمينهي مبارزه با رژيم ستمشاهي جهت ميدادند. آنها عكسها و اطلاعيههاي مربوط را پخش ميكردند. او ماشين وانتباري را كرايه ميكرد و عدهاي را با آن براي تظاهرات به خيابان ميآورد. معمولاً در مسجد جامععطار تجمع ميكردند و مراسم سخنراني براي ارشاد مردم برگزار ميكردند.
روزي يكي از دوستان نزدم آمد و گفت: « اگر فرزند شما را بگيرند، با توجه به نقشي كه در جوشش مردم دارد، صد در صد او را اعدام ميكنند. پاسپورتي برايش بگير كه اگر انقلاب پيروز نشد و اوضاع ادامه داشت، او را به خارج بفرستي.»ولي حبيب به اين حرفها اعتنا نميكرد و با ترس ميانهاي نداشت. اين مسائل گذشت تا اينكه انقلاب پيروز شد. من با ايشان و چند تكاور كه از دوستانش بودند، براي خلع سلاح پاسگاهها به اطراف بوشهر رفتيم. پاسگاه كنار دريا خلع سلاح شده بود. چند نفر از مردم سلاحهاي آنها را برده بودند. ما دو ماشين در اختيار داشتيم، دو ماشين ديگر هم گرفتيم و شروع به جست و جو در محل كرديم. سلاحها را پيدا و جمـعآوري كرديم و تحويل منزل آقاي حسيني داديم.
پس از پيروزي انقلاب، يكي از كارهاي مهم شهيد حبيبالله حفاظت و امنيت شهر بود. او در ساختمان اداري ساواك سابق خدمت ميكرد و مسئوليت تشكيلات و گروه ضربت را به عهده داشت. از زماني كه شهيد سه چهار ساله بود، با زمزمهي پدرانه او راهنمايي ميكردم تا فرد مفيد و باسوادي شود و در زندگي موفق گردد. او نيز فرزندي مطيع و حرفشنو بود و به نصيحت من توجه داشت.
او فردي بسيار مهربان و دلسوز بود و در زمان جوانياش، بسيار به ما فايده رساند. در زمان حياتش چند بار بيمار شدم. ايشان مرا بغل ميكرد و در ماشين ميگذاشت و به بيمارستان ميبرد. پس از مداوا و درمان نيز مجدداً خودش مرا به خانه ميآورد. در خدمت به ما كوچكترين كوتاهي نميكرد. با آن مقدار حقوقي كه ميگرفت، مقداري وسايل و مايحتاج زندگي ميخريد و ميگفت اينها را به افراد محتاج و نيازمند برسانيد.
چند بار در حالي كه لباس سفيد و زيبايي به تن داشت به خوابم آمد، ولي صحبتي با من نكرد. خداوند به پدر و مادر عاطفه و محبت زيادي داده است كه دوري و فراق فرزند برايشان بسيار سخت و زجر آور است. مگر اين كه باريتعالي خودش صبري عنايت مي كند تا آن دو بتوانند فراق فرزندشان را تحمل كنند.
حبيب دشمنان بسياري داشت و به خاطراين كه در اوايل انقلاب گروهكها خرابكاري زيادي ميكردند، تفنگي را در خانه به من سپرد تا اگر نيمهشبي مخالفين به قصد اذيت به طرف منزل ما آمدند، من به طرفشان شليك كنم تا شهيد و دوستانش كه در كميته بودند، متوجه درگيري شوند و زود بيايند. البته خوشبختانه حادثهاي براي ما رخ نداد.
آخرين باري كه به جبهه اعزام شد، ناهار را در منزل صرف كرد و ساعت 1 بود كه آمادهي رفتن شد. مادرش گفت: «كجا ميروي؟ كمي استراحت كن!» و او در جواب مادرش گفت: «نه، كار دارم!» ما از موضوع مأموريت او خبر نداشتيم. ظاهراً كميته انقلاب به دنبال چند فراري كه به سمت خوزستان گريخته بودند،و حبيب نيزبا همين منظور با آنها به مأموريت رفت.
من در مغازه بودم كه تلفن زنگ زد. آقايي از پشت خط به من سلام كرد و گفت: «مغازهات را ببند و سريع بيا! حبيبالله در جادهي گناوه ـ برازجان تصادف كرده است!» يكي ميگفت كه هدف تك تيرانداز قرار گرفته و تيري به پيشانياش اصابت كرده است. بعضي نيز ميگفتند كه چند موتورسوارِ مزاحم كه در جاده منتظرش بودهاند،در اطراف او ويراژ ميدادهاند و ماشين او را منحرف و باعث واژگون شدن ماشين او شدند. به هر حال پسرم در حين مأموريت جان عزيز خود را از دست داد. گروهي از طرف نيروي هوايي و نيروي دريايي براي تحقيق رفتند تا افراد مظنون را دستگير كنند، ولي نتيجهاي حاصل نشد. هنوز نيز نحوهي شهادت او برايمان مبهم باقي مانده است.
در راهپيماييهايي كه در برازجان و گناوه و اطراف بوشهر برگزار ميشد، با هم شركت ميكرديم و شعار ميداديم و خانواده را نير با خودمان ميبرديم با اوج گرفتن تب و تاب انقلاب، فعاليت او زيادتر شد.
وقتي كه انقلاب پيروز شد نيز همواره با بقيه دوستان براي خلع سلاح كلانتريها و پاسگاهها به او كمك ميكرديم. خيلي زحمت ميكشيد.
تا به حال سه مرتبه در خوابم آمده، هر سه بار نيز با لباس سفيد آمده است. ولي با من كه پدرش بودم، صحبت نميكرد؛ فقط او را ميديدم.
«مادر شهيد»
وقتي ديپلم گرفت، براي ادامهي تحصيلات به تهران رفت، ولي موقعي كه انقلاب شد برگشت و ديگر به تهران مراجعت نكرد. مدتي در نيروي دريايي خدمت كرد، ولي از آنجا بيرون آمد و به كميتهي انقلاب رفت.
تا 9 ماه در كميته بود و در كارهاي فرهنگي بسيار فعال بود. يك شب در خيابان، به سمت او تيراندازي كردند ولي به كلاهش اصابت كرد و جان سالم به در برد.
14 روز از آمدن آقا گذشته بود كه به تهران رفت و آقا را ملاقات كرد. حتي آقا پشت شانهاش زده و گفته بود: «شير بوشهري، مرحبا!»
برادر شهيد «كاظم زالي»
من احساس ميكنم برادرم قبل از پيروزي انقلاب يك انقلاب بزرگي را در خانواده بنيان گذاشت و همهي خانواده و دوستان را در راه انقلاب و خواستههاي حضرت امام پيش برد.
او قبل از انقلاب در زمان ستمشاهي، هميشه جنب وجوش داشت و ساكت نمينشست. در مسجدي كه در محلهي «شنبدي» است، مراسم عزاداري ابا عبداللهالحسين (ع) برگزار ميشد. من در آن ايام، سن كمي داشتم، ولي به ياد دارم كه از منزل ما چون فرش نداشتيم، چند حصير و مـوكـت براي مراسم عاشورا و تاسوعا بردند.
او همان اندازه كه با دوستانش خيلي مهربان بود، با پليس شاه و ساواكيها به شدت دشمن بود و آنها راحت نمي گذشت چند ساواكي در همسايگي ما بودند كه هميشه يه شهيد نزد پدرم گلايه ميكردند.عمل شهيد مصداق اين آيه بود« اشداء علي الكفار و رحماء بينهم.» او با كفار به شدت برخورد ميكرد و با مؤمنين مهربان و نرم خو بود.
عكاسخانهاي داشتند و از طريق كازرون و تهران عكسهاي حضرت امام به دستشان ميرسيد. با چندنفراز بچههاي نيروي هوايي، عكسهاي حضرت امام را قبل از اينكه در بوشهر منتشر شود، ظاهر ميكردند و بين مردم توزيع مينمودند. دوستان و دبيران او هميشه از بزرگواري و فعاليتهاي خالصانه و موثر ايشان تعريف ميكنند.
من كودك بودم و به مدرسه ميرفتم. شهيد مرا با خود به نيروي دريايي ميبرد. ايشان كارشناس ارشد كارخانجات نيروي دريايي بوشهر بود و بر كشتيهاي لوكوپناتن كه از دريا ميآمد نظارت ميكرد، خرابيهاي آنها را ثبت ميكرد و به كارگاههاي مختلف جهت تعمير اعلام ميكرد.
خيلي دوست داشت كه مرا از بچگي به كار عادت دهد. من نيز در كارگاه جارو ميكردم. با فتواي حضرت امام (ره) از كارش بيرون آمد. خيلي دنبالش آمدند تا به كار برگردد، ولي حاضر به ادامهي كار نشد. منتظر بود هر چه زودتر انقلاب به پيروزي برسد و در اين زمينه فعاليت زيادي ميكرد.
شهيد، ديپلم تراشكاري را در هنرستان «حاج جاسم» بوشهر گرفت و دورههاي فني مختلفي را در نيروي دريايي طي كرد. او به عـنوان كارشناس در ادارهي برنامهريزي كارخانجات منطقه دوم دريايي مشغول به كار شد. پدر و مادرم خيلي اصرار داشتند كه ايشان ازدواج كند، ولي ايشان قبول نميكرد. پس از مدتي، خانمي را كه در صدا و سيماي مركز تهران مشغول بود براي ازدواج در نظر گرفت اما به علت اينكه آن خانم، چادر نميپوشيد، به توافق نرسيدند و او همچنان مجرد باقي ماند.
در اوايل انقلاب و شروع جنگ، نوشتن وصيتنامه رايج نبود. با شروع جنگ به ما تعليم ميدادند كه وصيتنامه بنويسيم. با توجه به روزهاي اول انقلاب و نبودن جنگ، ما وصيتنامهاي از شهيد نداريم.
همرزم شهيد «عنايتالله سنجيده»
همرزم و دوست صميمي شهيد حبيبالله زالي هستم. او، حدود سه سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، به دنبال فعاليتهاي محرمانه و سياسي خود عليه رژيم ستمشاهي كه در محل خدمت خود يعني كارخانجات نيروي دريايي بوشهر داشت، افراد ساواك از فعاليتهاي پنهاني وي خبر دار شدند و او را تحت تعقيب قرار دادند.
فعاليت شبانهروزي او در نيروي هوايي و دريايي بوشهر و جلسات شبانهاي كه در منزل ما و ساير دوستاني كه در نزديكي محل سكونت وي بودند برگزار ميكرد، باعث شد تا گروه ويژهي ضربت را تأسيس نمايد و در اوايل انقلاب، با نيروهاي گارد شاهنشاهي درگير شود و آسايش را از آنان بگيرد.
او قبل از پيروزي انقلاب از محل خدمتش در كارخـانجـات استـعفاء داد و به مبارزهي مخفيانه عليه شاه مبادرت ورزيد. او در جمعآوري نيروهاي جوان و متعهد بسيار تلاش كرد و ارتباط بسيار نزديكي با روحانيت استان قم و تهران داشت.
پس از انقلاب، ايشان كه تقريباً براي همگان شناخته شده بود، سمت تأمين امنيت و گروه ضربت را در كميته انقلاب اسلامي قبول كرد و در طول مدتي كم، شهر را از لوث وجود اشرار و آشوبطلبان و سلطنتخواهان پاك .
نگاه داشت. عليرغم فعاليت شبانهروزي در كميته انقلاب اسلامي، يك لحظه از انقلاب و مردم غافل نبود و آنقدر با اشرار و قاقچيان در نبرد و مبارزه بود، كه گاه هفتهها و ماهها رنگ خانه و خانواده را نميديد.
شهيد زالي از نظر اخلاقي، زبانزد خاص و عام بود و در بين فاميل و مردم كوچه و بازار، از ويژگيهاي خاصي برخوردار بود. ايشان فردي متدين و مومن بود و براي پاسداري از ارزشهاي ديني و انقلابي، عزمي راسخ و استوار داشت.
وي ورزشكار بود و در رشتهي كشتي پهلواني فعاليت داشت. در رشتهي تئاتر نيز تبحر خاصي داشت و آثارش در اين زمينه همچنان پا برجاست. هيج وقت از ياد افراد بيبضاعت غافل نبود و فراق وي، غم و اندوه بسيار سنگيني را بر چهرهي خانواده و دوستدارانش گذارد. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
ادامه مطلب
در ايامي كه پسرم فعاليتهاي انقلابي و ضد شاهنشاهي داشت، چند ساواكي را ميشناختم و با آنها سلام و عليكي نيز داشتم. بعضي اوقات به من ميگفتند: فرزندت را نصيحت كن تا پايش از اين مسائل كنار بكشد! ميتوانيم بدون تذكر او را ببريم، ولي به شما احترام گذاشتهايم.
با توجه به بيرحمي شديد ساواك، به پسرم نصيحت كردم و گفتم كه از اين به بعد بيشتر مواظب باش و احتياط كن. ولي اين جوانان گوش به فرمان حضرت امام (ره) بودند و تمام فعاليتها و كوشش خود را در زمينهي مبارزه با رژيم ستمشاهي جهت ميدادند. آنها عكسها و اطلاعيههاي مربوط را پخش ميكردند. او ماشين وانتباري را كرايه ميكرد و عدهاي را با آن براي تظاهرات به خيابان ميآورد. معمولاً در مسجد جامععطار تجمع ميكردند و مراسم سخنراني براي ارشاد مردم برگزار ميكردند.
روزي يكي از دوستان نزدم آمد و گفت: « اگر فرزند شما را بگيرند، با توجه به نقشي كه در جوشش مردم دارد، صد در صد او را اعدام ميكنند. پاسپورتي برايش بگير كه اگر انقلاب پيروز نشد و اوضاع ادامه داشت، او را به خارج بفرستي.»ولي حبيب به اين حرفها اعتنا نميكرد و با ترس ميانهاي نداشت. اين مسائل گذشت تا اينكه انقلاب پيروز شد. من با ايشان و چند تكاور كه از دوستانش بودند، براي خلع سلاح پاسگاهها به اطراف بوشهر رفتيم. پاسگاه كنار دريا خلع سلاح شده بود. چند نفر از مردم سلاحهاي آنها را برده بودند. ما دو ماشين در اختيار داشتيم، دو ماشين ديگر هم گرفتيم و شروع به جست و جو در محل كرديم. سلاحها را پيدا و جمـعآوري كرديم و تحويل منزل آقاي حسيني داديم.
پس از پيروزي انقلاب، يكي از كارهاي مهم شهيد حبيبالله حفاظت و امنيت شهر بود. او در ساختمان اداري ساواك سابق خدمت ميكرد و مسئوليت تشكيلات و گروه ضربت را به عهده داشت. از زماني كه شهيد سه چهار ساله بود، با زمزمهي پدرانه او راهنمايي ميكردم تا فرد مفيد و باسوادي شود و در زندگي موفق گردد. او نيز فرزندي مطيع و حرفشنو بود و به نصيحت من توجه داشت.
او فردي بسيار مهربان و دلسوز بود و در زمان جوانياش، بسيار به ما فايده رساند. در زمان حياتش چند بار بيمار شدم. ايشان مرا بغل ميكرد و در ماشين ميگذاشت و به بيمارستان ميبرد. پس از مداوا و درمان نيز مجدداً خودش مرا به خانه ميآورد. در خدمت به ما كوچكترين كوتاهي نميكرد. با آن مقدار حقوقي كه ميگرفت، مقداري وسايل و مايحتاج زندگي ميخريد و ميگفت اينها را به افراد محتاج و نيازمند برسانيد.
چند بار در حالي كه لباس سفيد و زيبايي به تن داشت به خوابم آمد، ولي صحبتي با من نكرد. خداوند به پدر و مادر عاطفه و محبت زيادي داده است كه دوري و فراق فرزند برايشان بسيار سخت و زجر آور است. مگر اين كه باريتعالي خودش صبري عنايت مي كند تا آن دو بتوانند فراق فرزندشان را تحمل كنند.
حبيب دشمنان بسياري داشت و به خاطراين كه در اوايل انقلاب گروهكها خرابكاري زيادي ميكردند، تفنگي را در خانه به من سپرد تا اگر نيمهشبي مخالفين به قصد اذيت به طرف منزل ما آمدند، من به طرفشان شليك كنم تا شهيد و دوستانش كه در كميته بودند، متوجه درگيري شوند و زود بيايند. البته خوشبختانه حادثهاي براي ما رخ نداد.
آخرين باري كه به جبهه اعزام شد، ناهار را در منزل صرف كرد و ساعت 1 بود كه آمادهي رفتن شد. مادرش گفت: «كجا ميروي؟ كمي استراحت كن!» و او در جواب مادرش گفت: «نه، كار دارم!» ما از موضوع مأموريت او خبر نداشتيم. ظاهراً كميته انقلاب به دنبال چند فراري كه به سمت خوزستان گريخته بودند،و حبيب نيزبا همين منظور با آنها به مأموريت رفت.
من در مغازه بودم كه تلفن زنگ زد. آقايي از پشت خط به من سلام كرد و گفت: «مغازهات را ببند و سريع بيا! حبيبالله در جادهي گناوه ـ برازجان تصادف كرده است!» يكي ميگفت كه هدف تك تيرانداز قرار گرفته و تيري به پيشانياش اصابت كرده است. بعضي نيز ميگفتند كه چند موتورسوارِ مزاحم كه در جاده منتظرش بودهاند،در اطراف او ويراژ ميدادهاند و ماشين او را منحرف و باعث واژگون شدن ماشين او شدند. به هر حال پسرم در حين مأموريت جان عزيز خود را از دست داد. گروهي از طرف نيروي هوايي و نيروي دريايي براي تحقيق رفتند تا افراد مظنون را دستگير كنند، ولي نتيجهاي حاصل نشد. هنوز نيز نحوهي شهادت او برايمان مبهم باقي مانده است.
در راهپيماييهايي كه در برازجان و گناوه و اطراف بوشهر برگزار ميشد، با هم شركت ميكرديم و شعار ميداديم و خانواده را نير با خودمان ميبرديم با اوج گرفتن تب و تاب انقلاب، فعاليت او زيادتر شد.
وقتي كه انقلاب پيروز شد نيز همواره با بقيه دوستان براي خلع سلاح كلانتريها و پاسگاهها به او كمك ميكرديم. خيلي زحمت ميكشيد.
تا به حال سه مرتبه در خوابم آمده، هر سه بار نيز با لباس سفيد آمده است. ولي با من كه پدرش بودم، صحبت نميكرد؛ فقط او را ميديدم.
«مادر شهيد»
وقتي ديپلم گرفت، براي ادامهي تحصيلات به تهران رفت، ولي موقعي كه انقلاب شد برگشت و ديگر به تهران مراجعت نكرد. مدتي در نيروي دريايي خدمت كرد، ولي از آنجا بيرون آمد و به كميتهي انقلاب رفت.
تا 9 ماه در كميته بود و در كارهاي فرهنگي بسيار فعال بود. يك شب در خيابان، به سمت او تيراندازي كردند ولي به كلاهش اصابت كرد و جان سالم به در برد.
14 روز از آمدن آقا گذشته بود كه به تهران رفت و آقا را ملاقات كرد. حتي آقا پشت شانهاش زده و گفته بود: «شير بوشهري، مرحبا!»
برادر شهيد «كاظم زالي»
من احساس ميكنم برادرم قبل از پيروزي انقلاب يك انقلاب بزرگي را در خانواده بنيان گذاشت و همهي خانواده و دوستان را در راه انقلاب و خواستههاي حضرت امام پيش برد.
او قبل از انقلاب در زمان ستمشاهي، هميشه جنب وجوش داشت و ساكت نمينشست. در مسجدي كه در محلهي «شنبدي» است، مراسم عزاداري ابا عبداللهالحسين (ع) برگزار ميشد. من در آن ايام، سن كمي داشتم، ولي به ياد دارم كه از منزل ما چون فرش نداشتيم، چند حصير و مـوكـت براي مراسم عاشورا و تاسوعا بردند.
او همان اندازه كه با دوستانش خيلي مهربان بود، با پليس شاه و ساواكيها به شدت دشمن بود و آنها راحت نمي گذشت چند ساواكي در همسايگي ما بودند كه هميشه يه شهيد نزد پدرم گلايه ميكردند.عمل شهيد مصداق اين آيه بود« اشداء علي الكفار و رحماء بينهم.» او با كفار به شدت برخورد ميكرد و با مؤمنين مهربان و نرم خو بود.
عكاسخانهاي داشتند و از طريق كازرون و تهران عكسهاي حضرت امام به دستشان ميرسيد. با چندنفراز بچههاي نيروي هوايي، عكسهاي حضرت امام را قبل از اينكه در بوشهر منتشر شود، ظاهر ميكردند و بين مردم توزيع مينمودند. دوستان و دبيران او هميشه از بزرگواري و فعاليتهاي خالصانه و موثر ايشان تعريف ميكنند.
من كودك بودم و به مدرسه ميرفتم. شهيد مرا با خود به نيروي دريايي ميبرد. ايشان كارشناس ارشد كارخانجات نيروي دريايي بوشهر بود و بر كشتيهاي لوكوپناتن كه از دريا ميآمد نظارت ميكرد، خرابيهاي آنها را ثبت ميكرد و به كارگاههاي مختلف جهت تعمير اعلام ميكرد.
خيلي دوست داشت كه مرا از بچگي به كار عادت دهد. من نيز در كارگاه جارو ميكردم. با فتواي حضرت امام (ره) از كارش بيرون آمد. خيلي دنبالش آمدند تا به كار برگردد، ولي حاضر به ادامهي كار نشد. منتظر بود هر چه زودتر انقلاب به پيروزي برسد و در اين زمينه فعاليت زيادي ميكرد.
شهيد، ديپلم تراشكاري را در هنرستان «حاج جاسم» بوشهر گرفت و دورههاي فني مختلفي را در نيروي دريايي طي كرد. او به عـنوان كارشناس در ادارهي برنامهريزي كارخانجات منطقه دوم دريايي مشغول به كار شد. پدر و مادرم خيلي اصرار داشتند كه ايشان ازدواج كند، ولي ايشان قبول نميكرد. پس از مدتي، خانمي را كه در صدا و سيماي مركز تهران مشغول بود براي ازدواج در نظر گرفت اما به علت اينكه آن خانم، چادر نميپوشيد، به توافق نرسيدند و او همچنان مجرد باقي ماند.
در اوايل انقلاب و شروع جنگ، نوشتن وصيتنامه رايج نبود. با شروع جنگ به ما تعليم ميدادند كه وصيتنامه بنويسيم. با توجه به روزهاي اول انقلاب و نبودن جنگ، ما وصيتنامهاي از شهيد نداريم.
همرزم شهيد «عنايتالله سنجيده»
همرزم و دوست صميمي شهيد حبيبالله زالي هستم. او، حدود سه سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، به دنبال فعاليتهاي محرمانه و سياسي خود عليه رژيم ستمشاهي كه در محل خدمت خود يعني كارخانجات نيروي دريايي بوشهر داشت، افراد ساواك از فعاليتهاي پنهاني وي خبر دار شدند و او را تحت تعقيب قرار دادند.
فعاليت شبانهروزي او در نيروي هوايي و دريايي بوشهر و جلسات شبانهاي كه در منزل ما و ساير دوستاني كه در نزديكي محل سكونت وي بودند برگزار ميكرد، باعث شد تا گروه ويژهي ضربت را تأسيس نمايد و در اوايل انقلاب، با نيروهاي گارد شاهنشاهي درگير شود و آسايش را از آنان بگيرد.
او قبل از پيروزي انقلاب از محل خدمتش در كارخـانجـات استـعفاء داد و به مبارزهي مخفيانه عليه شاه مبادرت ورزيد. او در جمعآوري نيروهاي جوان و متعهد بسيار تلاش كرد و ارتباط بسيار نزديكي با روحانيت استان قم و تهران داشت.
پس از انقلاب، ايشان كه تقريباً براي همگان شناخته شده بود، سمت تأمين امنيت و گروه ضربت را در كميته انقلاب اسلامي قبول كرد و در طول مدتي كم، شهر را از لوث وجود اشرار و آشوبطلبان و سلطنتخواهان پاك .
نگاه داشت. عليرغم فعاليت شبانهروزي در كميته انقلاب اسلامي، يك لحظه از انقلاب و مردم غافل نبود و آنقدر با اشرار و قاقچيان در نبرد و مبارزه بود، كه گاه هفتهها و ماهها رنگ خانه و خانواده را نميديد.
شهيد زالي از نظر اخلاقي، زبانزد خاص و عام بود و در بين فاميل و مردم كوچه و بازار، از ويژگيهاي خاصي برخوردار بود. ايشان فردي متدين و مومن بود و براي پاسداري از ارزشهاي ديني و انقلابي، عزمي راسخ و استوار داشت.
وي ورزشكار بود و در رشتهي كشتي پهلواني فعاليت داشت. در رشتهي تئاتر نيز تبحر خاصي داشت و آثارش در اين زمينه همچنان پا برجاست. هيج وقت از ياد افراد بيبضاعت غافل نبود و فراق وي، غم و اندوه بسيار سنگيني را بر چهرهي خانواده و دوستدارانش گذارد. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
اطلاعات مزار
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها