مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمد غلامی

629
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمد
نام خانوادگی غلامي
نام پدر غلامعلي
تاریخ تولد 1346/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت جزيره سهيل
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن خون
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    در سحرگاه تير ماه سال 1346 و در لحظه اي  كه بشارت صبح در راه بود و خورشيد مشرق در حال زدودن تاريكي است فرزندي ديده به جهان مي گشايد كه با خود نور اميد را همراه دارد.اينك آن طفل نورسيده را چه بناميم؟پدر و مادر در انديشه نام او و در حال مشورتند.يكي نام علي را پيشنهاد مي دهد و ديگري نام حسين را و بستگان نيز نام ديگري.نام «محمد»مقدم از ساير نام ها مي شود.شايد اين تقدم ريشه در تقدم نام حضرت محمد(ص)دارد.نسبت به ساير ائمه اطهار.«محمد»از پدري به نام غلام علي و مادري به نام بلقيس جوكار از طايفه سر مشهدي(جوكار)درس ايثار و فداكاري مي آموزد.دوران پيش از دبستان را در دامان آن پدر و مادر مهربان سپري مي كند و پس از اتمام دوران دبستان در مدرسه گلستان خون به معلمي آقايان مرادي،صفايي،محمدي و مسلمي به مدرسه راهنمايي راه پيدا مي كند و به دليل نبود مدرسه در محل خود و نبود وسيله نقيله جهت اياب و ذهاب به روستاهاي هم جوار از تحصيل باز مي ماند.آن شهيد والامقام تا زمان شهادت عمر خود را در همان روستايي سپري كرد كه در او تولد يافته بود.

    رفتار ايشان با خانواده با بستگان براي مردم آن ديار الگو بود.از دوستان آن شهيد سعيد مي توان از آقايان نگهدار جوكار،قاسم جوي،داريوش غلام حسيني،جلال شريفي،مرتضي دهقان،امير امجدي پور،و... نام برد.

     

    چگونگي اعزام به جبهه:

    آن شهيد سر افراز در بسيج مستضعفين آن زمان ثبت نام به عمل مي آورد و در مرحله دوم جبهه رفتن به اعضاي افتخاري سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مي پيوندد.قبل از آن كه به استخدام سپاه در آيد حدود شش ماه در كردستان آموزش هاي مختلفي را تجربه مي كند.سپس به مدت دو ماه نيز در شهر شيراز در تيپ 34 امام سجاد(ع) آموزش هاي تكميلي را طي مي كند.از تاريخ 16/1/63 تا 14/2/63 در اردوگاه شهيد آيت الله دستغيب مشغول به خدمت مي شود.سپس به جبهه اعزام مي گردد و پس از مراجعت در تاريخ 27/3/65 از منطقه 4 قرارگاه نوح نبي(ع)بوشهر به گردان ابوالفضل(ع) منتقل مي شود.

     

    زمان شهادت:

    شهيد غلامي(كه خداوند روحش را با امام شهداء حسين بن علي(ع)محشور گرداند)در تاريخ 14/10/65 در جزيره قطعه در عمليات كربلاي 5 به درجه رفيع شهادت مي رسد تا ما خيل واماندگان را در اسارت نفس رها كرده و خود را با اولياءالله محشور گرداند.در مرحله دوم اعزام ايشان فرزندي از تبار همان آب و خاك و همان روستا ايشان را همراهي مي كند.رزمندگاني همچون داريوش غلام حسيني،علي دهقان،نگهدار جوكار،قاسم جوي و تني چند از ساير دوستانش.

    شهيد غلامي گرچه در سال 64 با جراحاتي كه بر او وارد مي شود قدرت جسمي اوليه خود را از دست مي دهد اما علي رغم اسرار خانواده مبني بر عدم مراجعت مجدد به جبهه مجدداً به جبهه جنگ اعزام مي گردد.او در سحرگاه 25/3/65 براي فريضه نماز صبح به مسجد مي رود و پس از دميدن آفتاب با دوستان و بستگان خود خداحافظي مي نمايد و بعد از گذراندن هفت ماه سر انجام در تاريخ 20/10/65 خبر مفقود الاثري ايشان را به خانواده اش مي رسانند و آن شهيد پس از يازده سال دوران مفقودي سرانجام جسد او در زير خروارها خاك در جزيره، قطعه قطعه از خاك بيرون مي آورند و جهت تشييع و خاك سپاري به برازجان منتقل مي شوند.سرانجام از درمانگاه نبوت سپاه برازجان ترخيص گشته و به همراهي مسئولان شهرستان و مردم شهيد پرور آن ديار تشييع مي گردند و در گلستان شهداي روستاي خون كه زادگاه ايشان بود به خاك سپرده مي شوند.

     

    يادداشت هايي از زبان همرزم شهيد،مسلم ارجمند:

    « او را نديده بودم و نمي شناختم از نامش پرسيدم ؟ گفتند محمد گفتم از او برايم بگوييد ؟ گفتند : عاشق ، عاشق سكوت . سكوت كردم و با خود گفتم ، راستي مگر مي شود عاشق را توصيفي كرد كه تمام صفاتش از قلم نيفتد حال او را مي شناسم. اما نه به يك قاب عكس بلكه به عشقش .

    .او نميميرد و اين خواست خداست كه همه او را بشناسند.راستي مگر نه اين مصرع زمزمه عاشقان است كه :«دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم » باز عشق پرسيدم وصيت نامه اش را ؟ از عشقش به شهادت گفته بود .از شهادت پرسيدم ؟ گفت مگر سخن قاسم را بر حسن نشنيده اي.ساكت شدم و سؤالي ديگر نكردم

    ويژگي هاي فردي شهيد :

    اي دست غارتگر روزگار ! كه گلهاي بهشتي را يكي پس از ديگري برچيدي ، بگذارلختي با آنان نجوا كنيم . گر چه مي دانيم كه اگر قامت هاي بر افراشته اي را بر چيدي در عوض قامت اين ملت بر افراشته گرديد.قامت خميده اي كه جز به بهاي از دست دادن بهترين ها هرگز برافراشته نمي گرديد چه تاوان سختي از ما گرفتي ؟ كه را از ما گرفته و چه به ما دادي؟حريت، شرافت آزادگي ، سربلندي ، رهايي از اسارت طاغوت در قبال خون ، سرهاي بريده بر نيزه نشسته اسارت و در قبال… مي ارزد . و از همين روست كه مقتدايمان فرمودند : هر شهيد پرچمي است براي شرافت و استقلال اين ملت اينك راز اين فرموده را نيك در مي يابيم حال اگر آن ملكوتيان مّهر سكوت از لب برگيرند چه خواهند گفت راز و چه بشارتي را بر ملت خواهند گشود ؟ بشارتي در كار نيست و تو اگر در آن آرزوهايي كه بشارتي از قافله نور به تو رسد و چشم مكاشفه جهان غيب بر تو گشوده گردد بايد آن باشي كه آنان بوده اند و راهي برگيري كه آنان در آن صراط پاي گذارده اند گفتي سكوت ! اين سكوت تنها سكوتي راز آميز است كه در دل آن هزاران هزار فرياد است . حنجره هاي خونين و سكوت !‌ تو را مي گويم هيچ حنجره اي فرياد را بهتر ازحنجره هاي خونين در نمي كشد. بلند شو و گم كرده خويش را درياب . و گر نه غفلتي را كه به دور خود تنيده اي تو را به جايي رهنمون نخواهد كرد . شهدا را آن زمان فرياد هست . كو محرم اسرار ؟ پس حيات جاودانه را درياب كه اين حياطي است كه همه جانوران از آن برخوردارند . اكنون آماده شو تا از شهيدي سخن به ميان آوريم كه حيات جاودانه يافت و ما را نيز به جاودانگي رهنمون كرد. شهيد غلامي را مي گويم . هم او كه در جهاد اكبر نيز پيروزمندانه قدم برداشت و تا در آن جهاد مردانه پاي نهي تو را ياراي آن نيست كه دم  از جهاد عاشوراي ثاني زني در تمامي صفحات آن شهيد حسن خلق و خوش رفتاري او از تمامي صفاتش فزوني داشت . حضور مستمر او در ادعيه مختلف صفاي باطن او را رقم مي زد . دعاي كميل را آنچنان رقم مي زد . دعاي كميل را آنچنان تكرار كرده بود كه دعا در سينه او. نقش بسته بود . ياد شهيد جهانگير لطفي نيز به خير كه هميشه همراه و همراز او بود ، به خصوص در برگزاري مراسمات و مناسبات مختلف ، كاش مسجد ابوالفضل نور آباد (خون) مهر سكوت را مي شكست وروزنه اي سرشار از با او بودن را بر ما مي گشود . اكنون روستاي خون كه به حق هم بوي خون مي دهد بر خود مي بالد كه روزي قدمگاه مرداني بوده است كه اينك بهشت موعود قدمگاه آنان است در هر كجاي اين روستا ، باغها و نهرهاي اين ديار كه بگذري در خود نشاني از قامتهاي بر افراشته مرداني را مي بيني كه اينك فردوس آنان را جوانان خود مي داند اينك نخلهاي خون يادگار ايستادگي و پايداري نهرهاي روان خون نشان از جاري بودن چشمه هاي زلالي است كه سرچشمه آن شهيدان آن ديارند .

    شهيد غلامي بسيار اهل مطالعه بود ، آخرين كتابهايي كه (به زبان خانواده ايشان) مطالعه نموده بود عبارت بودند از : بسيجي تا سربازي امام زمان ، آيين فتح ، فلسفه و حكمت ، نماز و روزه ، فضيلت زيارت عاشورا و … او در خانواده اي رشد و نمو مي نمايد كه خود ولايت مدار و عاشق اهل بيت عصمت و طهارت بودند . بعد از شهادت ايشان دعاي كميل در منزل پدر آن بزرگوار بصورت هر دو هفته يك بار برگزار مي گردد و خانواده اين شهيد والا مقام چه در قبل از شهادت ايشان چه بعد از آن از قشر كم در آمد بوده و از راه كشاورزي امرار معاش مي نمايند . برادران شهيد نيز از اقشار فرهنگي بود. ومشغول خدمت به اين نظام مقدس مي باشند . نقل است كه آخرين توصيه هاي آن شهيد عزيز همانا پاسداري از اسلام و حمايت از ولي زمان بوده است .
    ادامه مطلب

      هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله وكفي با الله شهيداً


    او خداييست كه رسول خدا محمد (ص)را با قرآن و دين حق را براي عالم فرستاده تا آن را برهمه اديان غالب گرداند و در حقيقت اين سخن گرامي خداوند است.

    اينجانب محمد غلامي وصيت نامه خود را با نام خدا و با ياد امام خميني آغاز مي كنم و به جبهه هاي جنگ حق عليه باطل عازم مي شوم كه با نثار،خون ناقابل خود را به اين نابخردان و بي دينان بفهمانم،كه اگر در صحراي كربلا ياري امام حسين (ع) رهبر آزادمردان نمايم.امروز به نداي حسين زمان خميني بت شكن فرياد لبيك را سر مي دهم و تا آخرين قطره خونم دست از چنين رهبر و مكتبي نخواهم كشيد.تقاضاي من از ملت مسلمان و قهرمان پرور ايران اين است كه امام را تنها نگذاريد و هميشه در صحنه باشند،تا توطئه گران آرزوي خود را به گور ببرند.وتقاضاي ديگر من از ملت ايران اين است كه از روحانيت متعهد و مسئول جدا نشوند چون اين روحانيت است كه خون هزاران شهيد را لحظه به لحظه به دوش مي كشند و هرگز نمي گذارند پايمال شود.پدر عزيزم هيچ مي داني كه مي تواني سرت را بالا بگيري و بگويي من در راه خدا،اسلام و امام زمان (عج) شهيد داده ام.

    برايم دعا كن شايد خداوند براي دعاي تو از گناهانم بگذرد.مادر عزيزم من در حق تو فرزندي نكرده ام در حالي كه تو حق مادري را براي من كاملاً ادا كردي.به هر حال ان شاء الله به تو اجر و پاداش بدهد.مادر مبادا ناشكري كني و شكر خدا كن كه خداوند چنين سعادتي را نصيب تو كرده و فرزندت در راه خدا و اسلام و قرآن شهيد شده است مي دانم كه براي آمدنم ثانيه شماري مي كني ولي چه كنم كه خداوند مرا به ميهماني دعوت كرده است.من عاشقانه به ملاقات او شتافتم.خدايا شهادتم را در راه اسلام و قرآن كه خاري در چشم دشمنان است بپذير.به هر حال براي شما آرزوي موفقيت مي كنم و از خداوند براي شما توفيق طلب مي كنم كه در راه خدمت به خداوند و قرآن كوشا باشم و اي ملت،وحدت را حفظ كنيد تا ان شاء الله بتوانيم مشت محكمي بر دهان ابرقدرتهاي جهان بزنيم مادرم بارديگر به برادرانم بگو كه فقط يك چيز را در دنيا دنبال كنيد و آن دين مقدس اسلام است و اگر شهيد شدم اين را بر روي قبرم در قاب بزنيد.

     

    زمن برلب رسيده جانم امشب                   گل روي حسين خواهانم امشب


    اگر ديدي تو از دستم خطايي                       خوشا وصل رخ جانانم امشب

    شب هجران است امشب تا سحرگاه                   ببخشا از ره احسانم امشب

    نچيدم خود گلي از زندگاني                         برادر بر تو من ميمهانم امشب

    ادامه مطلب
    پاي صحبت برادر شهيد:

    نحوه شهادت شهيد اولين سئوالي بود كه از برادر شهيد پرسيديم.عباس برادر شهيد چنين مي گويد:«او در جزيره به شهادت رسيد.شهادتي بس مظلومانه،آن شهيد در باتلاق گرفتار مي شود به طوري كه باتلاق او را مي بلعد و عامل اين كه او سالهاي سال مفقود الجسد بوده است نيز همين است.او از تاريخ شهادت تا تاريخ 15/6/78 در زير باتلاق مي ماند و ما غافل از يافتن جسد او.سپس از طريق گروه تجسس كه همگي خود شهداي زنده اند پيدا مي گردد.در جزيره قطعه در مكاني باتلاقي قسمتي از بدن شهيد به همراه كفش و قسمتي از لباس هاي او و پلاك تشخيص هويت او پيدا مي شود پس او را از باتلاق بيرون آورده و توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به گلزار شهداي محلمان منتقل مي شود.»

    پرسيديم به چه كساني بيشتر علاقه مند بود؟«به يكي از بستگان و همسايگان مرحوم امير جوكار بسيار علاقه مند بود به طوري كه مي گفت اگر توفيق شهادت نصيبم شد حجله اي در منزل آقاي جوكار برايم ببنديد شايد تسكين آلامتان شد.»

    «او به همراه مادر هميشه بر سر قنات مي رفت و آب هايي را كه مادر از قنات بر مشك ها جاري مي كرد آن را به دوش مي زد و به خانه مي آورد هرگز در وجود او غرور راه نداشت.

    او بيشتر اوقات نمازهاي پنج گانه را در مسجد به جاي مي آورد و نسبت به مسجد علاقه خاصي داشت،او فردي اجتماعي بود و اهل گوشه گيري نبود در غالب مراسم و محافل شركت فعال داشت و نسبت همنوعان خود كوچك نفس بود.كار و تلاش را سرمايه زندگي مي دانست و در خصوص احترام به افراد مسن و كودكان بسيار رعايت جوانب را مي كرد.هميشه در سلام كردن بر ديگران پيشي مي گرفت.او گرچه برادر كوچك تر مي بود و برادري از او كوچك تر در منزل نبود،اما نسبت به برادران خود نيز بسيار با احترام برخورد مي كرد. تكيه كلام او كلمه (ان شاءالله) بود و حتي اگركار پيش پا افتاده اي را مي خواست به انجام برساند مي گفت ان شاء الله چنين خواهم كرد.»
    ادامه مطلب
    قطعه شعري از دوستان شهيد در وصف شهيد:

    شاعر:مسلم ارجمند

    شهيدان زنده اند تا زندگانيست              نميرد آن كه يادش جاودانيست

    شهيدان عشق را تسخير كردند           كتاب عشق را تفسير كردند

    «محمد» كاتب تفسير عشق است           به مكتب رفته تدريس عشق است

    «محمد» نوجواني راست قامت              غزل خوان گلستان شهادت

    «محمد» نوبهاري بي خزان است          كه يادش تا قيامت بي زوال است

    «محمد» تارپودش كربلايي             وصيت نامه او نينوايي

    به خون خود شناور چون بگرديد           به يك دم فلك اعلي در نورديد

     

    خاطره اي از زبان شهيد:

    « ... ساعت 10 شب عمليات والفجر 8 با رمز يا زهراء (س) در اروند كنار و نهرهاي تابع آن شروع شد.اين عمليات با چهار لشكر كه يكي از لشكرهاي آن لشكر 19 فجر شيراز بود و شروع كننده عمليات بود آغاز گرديد.خط شكن اين عمليات نيز گردان امام حسين (ع) و تيپ المهدي (عج) بود.در آن شب،جهت ياري رساندن به رزمندگان اسلام وارد عمل شده بوديم.گرچه در عمليات شركت گسترده اي داشتيم ولي كار ما رساندن پل معلق بود.جهت اين كه رزمندگان اسلام از روي آ‌ن بگذرند و وارد خاك عراق شوند.اين عمليات بخش وسيعي را در برمي گرفت از جمله مناطق عملياتي و بصره را  تحت پوشش قرار مي داد.خوشبختانه در اين عمليات با تلفات كم به پيروزي بزرگي دست يافتيم.در اين عمليات به لحاظ مديريت قوي فرماندهي لشكر دشمن شكست سختي را به خود ديد و اين عامل باعث شد تا مدت ها در آن منطقه لشكر حزب بعث نتواند خودي از خود نشان دهد.آن شب،از خود گذشته بوديم و تمام به خدا پيوسته بوديم.در حالي كه در آن لحظات دنيا براي ما يكپارچه آتش شده بود.هرطرف كه روي مي كردي موشك خمپاره بر زمين مي خورد و تا ده ها متر را پاكسازي مي كرد.در هر ثانيه ده ها گلوله توپ و موشك و خمپاره بر زمين مي نشست و منفجر مي شد و زمين در تمام شب و شبهاي پس از آن در لرزش بود.خلاصه آن كه آن قدر آتش مي ريخت كه گويي صبح زودرس فرا رسيده بود و تاريكي را با خود برده بود.دنيا شب بود ولي براي ما از صبح صادق روشن تر بود.منوّرهاي عراقي نيز يكي پس از ديگري به هوا پرتاب مي شد.فرداي آن روز با قايق موتوري به مدت سه ساعت رفتيم به خط مقدم و در آن لحظه يك آمبولانس هم ديديم و انتقال آن به بيمارستان در رفت و برگشت بود.وقتي آن طرف آب رفتيم ديديم تمام خاك عراق مملو از بچه هاي خودي است و تعجب كردم.آخر فكر مي كردم اولين كسي هستم كه وارد خاك عراق شده ام.»

    در آن روز افراد سن و سال دار و بچه هايي كم سن و سال همه و همه با هم كار مي كردند و چه اخلاصي بر آن لحظات دست نايافته حاكم بود.غنيمت هاي بزرگي در آن عمليات به دست آمده بود و ما از نزديك نظاره گر آن ها بوديم.ماشين هاي جنگي غول پيكر كه ما اصلاً اسم آن را نمي دانستيم با خود مي گفتيم با اين تسهيلات پيشرفته چرا تاب مقاومت نياورده اند.ناگاه به خود آمدم تا نيرويي كه ما را بر اين قوم كفر پيروز كرده است نه بازوي ما بلكه اراده خدا بوده است كه بر دستان ما حكم مي رانده است.اسراي عراقي گروه گروه با تكرار ((قائدنا الخميني)) و ((الموت الصدام)) به سمت شط در حركت بودند،يك نفر بچه بسيجي بيش از سي نفر عراقي را اسير كرده بود و جالب آن كه با اسلحه به تنهايي همه آن ها را سوار كرد و به راه خود ادامه داد.واقعاً جرأت مضاعفي مي خواست كه حتي من نيز آن را در خود نمي ديدم.غواصان ايراني شب هاي گذشته حماسه ها خلق كرده بودند،كه سند حماسه آن ها لاشه هايي بود كه بر گرد شط ريخته بود،لاشه هاي سنگيني كه دو نفر نيز نمي توانستيم آن ها را جمع آوري كنيم.در تاريخ 22/1/64  بود ساعت 5/4 روز سه شنبه يك هوا پيمايي عراقي بالاي سرمان مي رسد بلافاصله پدافندهاي لشكر هوانيروز آن را سرنگون مي كند و صلوات سر داده مي شود.خلبان آن با چتر نجات خود را نجات مي دهد و به پايين مي افتد.اما درست در محلي فرود آمد كه بچه ها ايستاده بودند.يكي از بچه ها به شوخي اشاره مي كرد كه آن طرف تر بيا پايين و خلبان وحشت زده نيز در آسمان داد مي زد،الموت الصدام،خلاصه آن كه در آن شب ها و روزهاي فراموش ناشدني چه قدر زيبا بود حضور بچه هاي لشكر امام خميني(ره) در آن عمليات باشكوه.از خداوند مي خواهم كه خدمات همه عزيزان را بپذيرد و مرا نيز مورد رحمت خود قرار دهد.»

    محمد غلامي

    9/1/65
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارخون
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x