مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سید محمدرضا هاشمی

303
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سيد محمدرضا
نام خانوادگی هاشمي
نام پدر سيد ناصر
تاریخ تولد 1341/7/4
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/4/4
محل شهادت جزيره مجنون
مدفن وحدتيه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندگینامه شهید

    چهارم مهرماه سال چهل و يك هجري خورشيدي در خانواده اي از سلاله پاك و اطهر محمدي (ص) « سيد محمد رضا هاشمي » فرزند سيد ناصر در وحدتيه ( بي براء ) ديده به عالم هستي باز كرد . وي اولين اميد پدر و مادر پس از پنج فرزند خردسال بود . وجود نازنينش گرمي بخش محفل خانواده و حضورش دريچه اي بود به روشنايي زندگي مادرش خانم « رقيه حسيني » اظهار دارد : « قبل از اينكه « محمد رضا » متولد شود ، خانواده ي ما در سوگ پنج فرزند مي سوخت . شايد مصلحت خدا اين بود كه ما صاحب بچه نشويم . از خدا خواستيم كه اگر فرزندي نصيبمان شود و خدا او را برايمان نگه دارد او را به راه جد بزرگوارش امام حسين (ع) هدايت كنم و نگذارم لحظه اي از اين هدف دست بردارد ؛ كه خدا مرحمت كرد و محمد رضا را به ما داد . »

    والدين او را به مكتب خانه فرستادند تا با كلام وحي و كتاب هدايت آشنا گردد . او توانست قرآن را بياموزد و حتي كتابت نيز فرا گيرد . شغل پدر ، كشاورزي بود و او كه بنيه اي قوي داشت در كنار پدر تلاش در جهت امرار معاش خانواده را تجربه كرد تا در آينده فرار راه وي باشد .

    دوران پر مشقت كودكي و نوجواني را با تمام فراز و نشيبش پشت سر گذاشت . سال پنجاه و هفت كه سنين شانزده سالگي را مي گذاراند در همان بحبوحه ي پيروزي شكوه مند انقلاب با خانم « مريم شجاعي » كه از خانواده ي پاك سادات وحدتيه بود زندگي مشترك خود را آغاز كرد . چگونگي آشنايي با آقاي هاشمي را اينگونه بيان مي دارد :

    « پدرم مغازه اي روبروي منزل حاج سيد ناصر داشت . محمد رضا تمام صبح هاي تابستان با ماشيني كه داشت برايمان يخ مي آورد . من زياد متوجه او نبودم . يكي از شب ها همراه خانواده اشان كه البته اقوام ما هم بودند به منزلمان تشريف آوردند و سخن از خواستگاري به ميان آمد . از صفات نيكو و ويژگي هاي بارزي كه در او بود ؛ يكي به نظرم خيلي جالب تر آمد . وقار ، متانت و سنگيني كه در چهره اش موج مي زد و او را با وجود سن نوجواني بزرگ نشان مي داد . »

    هنگامي كه صداي مبارزين و راهپيمايان انقلابي به نشانه ي خشم و انزجار از رژيم منحوس پهلوي طنين انداز شد او نيز به صف آهنين آنان پيوست و خانواده و دوستان خود را نيز در اين راه با خود همراه كرد .

    با تشكيل جهاد سازندگي ، چون رانندگي با ماشين هاي سنگين و لودر را فرا گرفته بود به همكاري با برادران جهادگر پرداخت . سال پنجاه و نه به نداي « هل من ناصر … » رهبرش لبيك گفت و به جبهه ي آبادان اعزام شد و پس از سه ماه سلحشوري به خانه برگشت .

    چهارم تيرماه سال شصت و هفت . جزيره مجنون شاهد رشادت هاي غيرتمنداني است كه در برابر دشمن تا دندان مسلح سينه سپر مي كنند . محمد رضا يكي از اين بسيجيان سلحشور است . در حالي كه از تير رس دشمن دور مي شود و مي تواند خود را نجات دهد با لندكروزش برمي گردد دوستان و همرزمانش به او مي گويند : « آتش دشمن خيلي سنگين است محال است بشود به خط رفت . برگرد . » پاسخ مي دهد : « پنج نفر از همرزمانم جا مانده اند بر مي گردم آنها را نجات دهم . » هنوز چند متري بيش فاصله نگرفته بود كه تير دشمن به وي اصابت كرد . در ماشين را باز مي كند . يك پا در ماشين و پايي ديگر روي زمين . ديگر نمي تواند حركتي كند . آري ، آن يار وفادار و از جان گذشته جام گواراي شهادت را نوشيده بود .

    سه شنبه شب قبل از اين كه خبر شهادتش را به خانواده بدهند ، همسرش در عالم خواب مي بيند كه منزلشان پر از آب شده . صبح كه از خواب بر مي خيزد ، نذر مي كند و از خدا مي خواهد شوهرش را سالم نگه دارد . سال هفتاد و چهار خورشيدي ، پيكر مطهرش در ميان انبوهي از مردم شهيد پرور زادگاهش تشييع گرديد .
    ادامه مطلب
    شهيد هاشمي وصيت خود را چنين مي نويسد :

    بسم رب الشهداء و الصديقين

    « ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون . با سلام و درود فراوان بر يگانه منجي عالم بشريت و نايب برحقش امام امت و سلام بر خانواده هاي معظم شهداء و مفقودين اينجانب سيد محمد رضا هاشمي فرزند سيد ناصر شماره شناسنامه 717 متولد 1341 ساكن روستاي بي براء . اين حقير با چشمي باز راهي را كه پيشواي آزادگان ، حسين بن علي (ع) انتخاب كرده با جان و دل پذيرفته ام ، به جهان خواران اعلام مي كنم كه ما جوانان اين سرزمين اسلامي نمي گذاريم دشمنان قرآن ، كوچكترين ضربه اي به اسلام عزيز بزنند .

    خدايا شهادت در راه خودت را نصيب اين حقير عنايت بفرما . پدر و مادرم ، اميد دارم كه از شنيدن خبر شهادتم ناراحت نبوده ؛ بلكه احساس رضايت و كاميابي نمائيد و تو اي خواهر و برادرم از شما مي خواهم كه مانند حضرت زينب (ص) و امام سجاد (ع) بردبار و صبور باشيد .

    اي كاش ، صد بار در راه خدا كشته مي شدم ، باز زنده مي شدم ، و باز كشته مي شدم . و از خواهران مي خواهم كه با حجاب خود مشتي محكم بر دهان دشمنان دين قرآن بزنند . والسلام . سرباز حقير اسلام . سيد محمد رضا هاشمي . »
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خانم شجاعي مي گويد : « محمد رضا ، عاشق بي ريايي جبهه و جنگ و عضو فعال بسيج بود . دوستدار سرور خود امام حسين (ع) بود و با شوري عجيب در عزاي امام سوم شيعيان سينه زني و زنجير زني مي كرد . گاهي زخم ها و جراحت هايي كه بر اثر زنجير زني و سينه زني بر دوش و سينه اش ايجاد مي شد ، او را آزار مي داد ؛ ولي اين دردها را به جان مي خريد . »

    سال شصت به مدت دو سال در منطقه ي پشت كوه دشتستان به عمران و آبادي پرداخت و در اين اثنا بارها به ميدان نبرد اعزام گرديد . مأموريت اصلي او هموار كردن راه ، زدن خاكريز و … براي همرزمانش بود . همسرش بيان مي دارد : « … يادم مي آيد وقتي كه خبر حمله ي نيروهاي عراقي را به آبادان و خرمشهر شنيد خيلي ناراحت شد حس و حال عجيبي داشت . هر لحظه اين جمله ها را بيان مي كرد : « بايد بروم برادران هم وطنم به جواني مثل من نياز دارند . نمي توانم اينجا بمانم . » وقتي فرزند اولمان « اقدس » متولد شد . محمد رضا جبهه بود . وقتي هم برگشت به دليل مجروحيتش بود . چون او تركش خورده بود ؛ ولي مشكل حادي نداشت . پس از بهبودي كه حاصل شد . باز هم رفت . تولد دومين فرزندمان در كنارم بود ولي ، دختر سوممان در محفلمان حضور نداشت . »

    سيد محمد رضا ، آخرين باري كه از مرخصي بر مي گردد مي بيند محفل گرمشان گرمتر شده و عزيزي ديگر به جمع آنان افزوده گرديده است . وقتي از همسرش مي پرسد كه چقدر است كه متولد شده ؟ در پاسخش مي گويد : « نه روز » . اسمي برايش انتخاب مي كند و او را « نعيمه«  مي نامد . پنج روز در كنار خانواده اش با سرور و شادماني مي گذراند . همسرش مي گويد : « من داشتم كنار حوض حيات ظرف مي شستم و او بالاي سرم ايستاده بود . آماده حركت گفتم : كجا ؟ چرا لباس پوشيدي ؟ گفت : « ديگر بايد رفع زحمت كنم ! مرخصي ام تمام شده . بلند شدم . نگاهي به من انداخت و ادامه داد : « مريم ! فكر نمي كنم ديگر برگردم . مواظب دخترانم باش ! » نتوانستم خودم را كنترل كنم . بي اختيار زدم زير گريه . با خودم گفتم : يعني اين آخرين ديدار ماست ؟ گفت : چرا گريه مي كني ؟ شوخي كردم بابا ! » خداحافظي كرد و رفت . دويدم دنبالش . تمام حركتم التماس شده بود . برگشت و گفت : « مريم جان ! شهادت يك افتخاري است كه نصيب هر كس نمي شود . اگر نصيب من شد ، چه افتخاري بالاتر از اين . » تمام قدمهايش مي شمردم تا از ديدگانم ناپديد شد … »

    همسرش پس از شهادت وي در منزل پدر شوهر مي ماند با سه دختري كه از او به يادگار مانده است : « پس از شهادت همسرم من ماندم و سه دختر . وقتي پدرشان شربت شهادت نوشيدند ، « اقدس » شش ساله ، « صفيه » چهار ساله و « نعيمه » سي و هفت روزه بود . نه سال پس از شهادتش در منزل پدر شوهرم ماندم . پدر شوهرم به ما توجهي خاص داشت . يكي از روزها نزد ما آمد و گفت : « تو زن جواني هستي . درست نيست بدون شوهر باشي . دخترانم هم نياز به پدر دارند . چه كسي بهتر از عمويشان . گفتم . پدرجان ! از نصايح شما سپاسگزارم . نمي خواهم پس از « محمد رضا » با كسي ازدواج كنم . او همه چيز من بود . گفت : « كار اشتباهي كه نمي خواهي بكني . مي دانم كه شهيد عزيزم هم از اين كار راضي است . سه دختر قد و نيم قد سرپرست مي خواهد . » بلاخره با درخواست ايشان و صحبتهايي كه « غلامرضا » ، برادر شهيد ، با من داشت ، قبول كردم و با او ازدواج كردم . همان شب ازدواج در خوابم آمد چهره اي نوراني و خندان داشت . گفت : « خيلي كار خوبي كردي . هم از تو و هم از برادرم راضي هستم . با حالت شرم توأم با ترس مي خواستم كه از جريان با خبر نشود . گفتم : كدام كار ؟ مگر چه اتفاقي افتاده ؟ رو به من كرد و گفت : من كه نمرده ام . هميشه در كنار شما هستم . مي دانم كه چه شده ؛ به خاطر همين شما را تحسين مي كنم . »

    از شهاب ثاقب گردون دوران « هاشمي »

    كرده ميدان بر عدوي دون چو توفان ياد باد .

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاروحدتيه
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
    your comments
    guest
    0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دلنوشته ها
    0
    ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x