مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید ناصر دانشگر

894
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام ناصر
نام خانوادگی دانشگر
نام پدر غلامعلي
تاریخ تولد 1331/05/16
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1357/10/12
محل شهادت سعدآباد
مسئولیت -
نوع عضویت ساير(شهيدانقلاب)
شغل شركت دخانيات
تحصیلات ديپلم
مدفن برازجان
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • «السابقون السابقون اولئك المقربون» . آنانكه  در ايمان بر همه پيشي گرفتند به حقيقت مقربان در گاه خداوند . شهيد ناصر دانشگر مردادماه 1331 در يكي از خانواده هاي مسلمان وبا ديانت در شهرستان برازجان ديده بجهان گشود در سن هفت سالگي بمدرسه رفت ومدت 12 سال براي كسب علم كوشش نمود رفتار وكردار اين شهيد عزيز در منزل ومدرسه چنان بود كه دوستان همسايگان و آموزگارانش از وي رضايت كامل داشتندو رفتارش با مردم طوري بود كه همه او را دوست مي داشتند پس از تمام كردن دوران تحصيل موفق به اخذ مدرك ديپلم با معدل 75/19 گرديد بعد از دوران تحصيل به كمك پدروخانواده در كارخانه يخ  سازي شتافت وبعد از دو سال جهت دوره سربازي روانه تهران گرديد دوره آموزشي را كه باتمام رساند به ذزفول منتقل وبا درجه گروهبان دومي در قسمت نيروي زميني خدمت سربازي پايانم رسانيد وبه برازجان آمد بعد از شش ماه در اداراه دخانيات رسماَ مشغول بكار گرديد.انقلاب اسلامي كه به رهبري امام امت شروع شد شهيد دانشگر نيز در راهپيمايي ها وتظاهرات  عليه رژيم طاغوت شركت فعال داشت واعلاميه هاي امام كه توسط يكي ازروحانيون شهر دريافت مي نمود شبها در كوچه وبازار پخش مي كرد وهمينطور برروي ديوار شعار ضد طاغوت مي نوشت دوازدهم ديماه 57 كه فرا رسيد وبرادران شهيد موسوي ومشايخ وچند نفر ديگر كه در بخش سعدآباد مورد اصابت گلوله مزدوران طاغوت قرار گرفتند ومجروحين را براي معالجه به بيمارستان 17 شهريور برازجان آوردند شهيد دانشگر جهت اهدا خون در بيمارستان حضور يافت وباندازه اي خون داد كه حال ضعف برايش پيش آمد بعد از ظهر همان روز چند نفر از دوستانش كه نزدش آمدند با پيشنهاد شهيد دانشگر براي تشيع شهدا به سعدآباد رفتند هنگاميكه جلو پاسگاه ژاندارمري سعدآباد رسيدند مامورين طاغوت اقدام به شليك گلوله نمودند كه بر اثر اصابت تير به شهيد دانشگر ايشان نيز دعوت حق را لبيك گفت وبسوي دوست شتافت وجانش را نثار اسلام عزيز نمود اميد است كه ما رهروان راه اين عزيزان بوده يكدم از پاي ننشينيم تا پرچم لااله الله ومحمد رسول الله را در جهان به احتزاز درآوريم خداوند اين شهدا را با شهداي كربلا محشور ورهبر انقلاب را تا ظهور حضرت مهدي زنده وسلامت بدارد.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    بسم رب الشهداء

    مصاحبه با همسر شهيد ناصردانشگر :

    ناصر اولين شهيد دوران انقلاب استان بوشهر بود فردي بسيار مومن و خدا ترس و مهربان بود شغل او حسابدار اداره دخانيات بود يادم است هروقت كه حقوق مي گرفت مبلغ زيادي از آن را هميشه بين فقرا تقسيم مي كرد و به آنها رسيدگي مي كرد . مثلا بدون اينكه ما متوجه شويم براي آنها برنج روغن ولباس وساير مايحتاج زندگي را فراهم مي نمود .  در برگزاري راهپيمايي ها و تظاهرات فعاليت بسيار زياد داشت . حتي هنوز ماژيك و رنگ ان زمان را كه شعار مي نوشت داريم . در آن زمان اكثر اوقات كه كسي حتي در منزل خود جرات حرف بدي به شاه را نداشت او جمعيتي حدود 150 نفر را جمع مي كرد و مي رفتند و مقابل شهرباني و شعار مرگ بر شاه سر مي دادند بطوريكه هيچ كس هم اعتنايي نميكرد يادم است روز يك پارچ آب و يك ليوان بدست گرفته و به دنبال او به تظاهرات رفتم تا هر كسي تشنه است يا مورد اصابت گلوله قرار گرفته باشد به او آب برسانم وقتي مرا ديد خودش آمد مقابل من و گفت ماد رتو يك نان داشتي آن را هم در راه خدا داده ايي پس نمي خواهد به دنبالش بروي .بنابراين من برگشتم و آمدم به منزل تا اينكه پس از چند ماهي يك شب آمد .و بين من وپدرش قرار گرفت طوري نشست كه يك زانويش روي زانوي من قرار گرفت و زانوي ديگرش روي زانوي پدرش و مرتب چند لحظه به چشم من وچند لحظه هم به چشم پدرش خيره مي شد و نگاه مي كرد پس از گذشت چند دقيقه مادر تو نمي گويي يارم فداي امام خميني . بله مي گويم تو نمي گويي اي كاش تعداد زيادي پسر داشتم تا به ياري امام حسين بفرستم و خودم هم به خرابه هاي شام نزد حضرت زينب بروم گفتم بله هميشه مي گويم گفت حالا وقت ياري رساندن است چه مي گويي گفتم هيچ پس مبلغ 18 هزار تومان هم شمرد و به پدرش داد حتي قبل از اين صحبت كه اجازه اش را بگيرداز چند ماه قبل از شروع به خريد اسباب واثاثيه خانه كرده بود برنج كيسه اي و حلب روغن و ساير مواد غذايي ديگر مي خريد و در يخچال و انباري جا مي داد. من خوشحال مي شديم و فكر مي كرديم كه قصد ازدواج دارد تا اينكه شبي اجازه شركت در تظاهرات رااز ما گرفت صبح رفت به دخانيات در قسمت اداري بود كه عده اي به دخانيات مي آيند و تقاضاي اهدا خون براي مجروحين تظاهرات ضد رژيم در سعدآباد را نمودند ناصر هم به ياري آنها شتافته و نزد ديگران رفته و گفته هر كه شيعه علي است برخيزد وبرود به مجروحين تظاهرات دربيمارستان خون بدهدهمان صبح رفت خون داد وقتي از بيمارستان برمي گشت در مسير آقاي حاج كمارجي را ديد واز او سوال نمود ناصر مگر دستت چه شده كه اين طور گرفته اي وقتي كه به او مي گويد تازه از اهدا خون در بيمارستان دارم برمي گردم آقاي كمارجي به او گفت اين همه خون داده اي شهيد در پاسخ  او مي گويد عموجان شما پول مي دهيد ما هم خون مي دهيم . پس چون حال مناسبي نداشت بخاطر اينكه من از رنگ رخسارش نگران نشويم به منزل برادرش رفت و به من زنگ زد و گفت مادر مي تواني غذاي پنچ نفر را بفرستي منزل برادرم گفتم بلي و سوال نمودم الان كه وقت اداري است چرا آمده اي منزل برادرت گفت خوب كار داشته ام وقتي خواست مكالمه تلفني را قطع كند سه بار گفت مادر ديگر كار نداري من گفتم خير سپس آنچنان  جمله پس خداحافظ مادر را كشيد و با صداي بلند گفت كه به عمق جگرم اثر كرد و حتي زن برادرش قسم مي خورد كه غذايي را كه تو فرستاده بودي حتي يك قاشق آن را هم نخورد وهمه را براي دوستانش داد وپس از صرف غذا به اتفاق همه دوستانش به سعدآباد رفت تا در تظاهرات مردمي عليه رژيم پهلوي شركت نمايد و حتي تظاهرات بود كه مردم مورد هجوم ژاندارمهاي رژيم قرار گرفتند و هنگامي كه شهيد به كمك خواهران تظاهرات كننده شتافته بود تا آنها را از تير رس ماموران رژيم دور كند بند ساعتش پاره شد و همين كه در آن جمعيت خم شد تا ساعتش را از زمين بردارد مورد اصابت گلوله طاغوتيان پهلوي قرار گرفت و با فرياد طنين انداز يا حسين برزمين افتاد حتي يكي از تظاهركنندگان با عجله رفت و در كلاه خود آب ريخته وبرايش آورده ولي فرصت نوشيدن جرعه اي از آب را هم نيافت و نداي حق را لبيك گفت . يكبار بعد از شهادتش خواب ديدم با لباس سبزرنگ و هيبتي سراسر نوراني به همراه دو سيد نزديك درب ساختمان حياتمان نشسته بودند رفتم نزد شهيد و گفتم مادر جان اين دو نفر كه همراه تو هستند را معرفي كن گفت اين حضرت محمد (ص) و حضرت عباس (ع) مي باشند. حتي سر شب پس از شهادتش خوابش را ديدم كه در خيابان ايستاده ام از دور ديدم كه دو شهيد تخت بدوش بطرفم مي آيند به نزديكي من كه رسيدند گفتند خواهر خواهر بيا من هم رفتم تخت را گريه كنان زمين گذاشتند ومن هم بي خبر از شهادت فرزندم بودم در حالي كه انها بخاطر شهادت فرزندم برايم گريه ميكردند يكي از آنها فرمود سه بار دستت را بكش روي عمامه و بر قلبت بكش كه گفتم ببخشيد من ايشان را نمي شناسم اين كيست فرمود ايشان حضرت زين العابدين بيمار است . گفتم خودت كيستي فرمود حضرت محمد (ص) هستم واين هم فرزندم امام حسين (ع) است . كمي آنطرفتر ديدم كه سه خواهر گريه كنان ايتاده اند پس از سلام گفتم تو كيستي فرمود حضرت زينب (س)هستم از دو نفر ديگر سوال كردم توكيسيتي فرمود من هم يكي مثل خودت ليلا مادر علي اكبر هستم از نفر سومي سوال كردم اين سه دختر همراهان كيستند فرمود حضرتدرقيه و حضرت سكينه و حضرت صغري بيمار هستند گفتم بي بي جان پس خودت كيستي فرمود من مادر سربريده صحراي كربلا هستم كه ناخودآگاه دستش را گرفتم و سه باردست او را بوسيدم در حالي كه همه آنها باي شهادت پسرم گريه مي كردند و من نمي فهميدم . ناگهان از خواب بيدار شدم پس از سه بار صلوات فرستادن وگفتم مادر جان اي كاش زودتر شهيد بودي كه من امشب همه اهل بيتن پيامبر را به خواب ديدم .يادم است هروقت از بيرون مي آمد و مرا در آشپزخانه مي ديد مرا مي نشاند و خودش براي اهل منزل غذا مي كشد وقتي از اداره برمي گكشت دست به سينهبه من سلام مي ركد و دوشم را هم مي بو سيديادم است هميشه به من مي گفت مادر جان تا هزاران هزار مثل من شهيد شوند دنيا سروساماني نمي گيرد مادر تو چه مي داني اگر من شهيد شوم براي تو وپدر چقدر خوب است . به خاطر دارم به خواهر وبراردان خود مي گفت اگر از اداره آمدم و ديدم هم دوش گرفته و هم دوستان را در ستان را خوانده ايد پنج تومان جايزه داريد ورگنه پنج تا چوب مي خوريد . پادم است وقتي بچه ها در انتخاب غذا خوردن خوب يا بد مي كردند مي گفت بخوريد وشكر خدا راكنيد كه بعضي از مردم هم آرزوي اين را هم ندارند . يادم است وقتي كه به حرم مطهر امام رضا(ع) يا بي بي حكيمه مي رفتيم آنچنان در حرم غرق در قرائت دعا و زيارتنامه و نماز مي شد كه براي صرف غذا هم به زحمت او را مي آورديم و مي گفت مگر من هميشه اينجا هستم مي خواهم از اين زمان كوتاه چند روز نهايت استفاده را بكنم .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربرازجان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x