مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمد جمادی

170
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمد
نام خانوادگی جمادي
نام پدر علي
تاریخ تولد 1342/11/15
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/12/29
محل شهادت شوش
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن دلوار
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • در هنگامي كه ديكتاتوري رژيم مشهور پهلوي در اوج قدرت با طلش بود محمد متولّد شد تولّد محمد همزمان با خروش و قيام امامش در سال 42  عليه رژيم پهلوي بود و اين نشانه خوبي بود كه محمد همزمان با قيام امامش پا بعرصه وجود ميگذارد محمد هم مانند همه شهداي انقلاب اسلامي از يك خانواده مذهبي و فقير بود . او تا 6 سالگي در كوچه هاي خاكي دلوار مي زيست كوچه هايي كه بوي رشادت و مردانگي شهيد رئيسعلي دلواري در آن به مشام  مي رسيد و اولين چيزي كه از مكتب رئيسعلي دريافت كرد همان كفر ستيزي بود كه نشان داد در آن به رتبه ممتازي رسيد محمد پس از اتمام تحصيلات ابتدائي به مدرسه راهنمايي رئيسعلي دلواري رفت در آنجا بود كه استعدادهاي مذهبي محمد شروع به رشد كرد ولي سيستم آموزشي نظام منحط پهلوي بزرگترين سدّ اين پيشرفت و رشد بود ولي بحمد خدا و رهبر انقلاب در اواسط اين مقطع تحصيلي نظام پوسيده پهلوي برچيده گرديد از اين زمان است كه محمد يكي از پيروان و ياران صديق مكتب و رهبر  مي گردد و يكي از مدافعيان سر سخت جمهوري اسلامي در اين منطقه ميشود او با وجود سن و سال كمي كه در اين زمان داشت ولي مكتب اسلام  را به بزرگي مكتب دريافت ميكرد و در گفتار و عملش اصالت و رسالت اسلامي كامل را حفظ مينمود و براي او ديگر در راه رشد اسلامي اش سدي نبود و هيچ چيز خوشحال كننده تر و بهتر از اين براي محمد نمي تواند باشد او در سال 58 از مدرسه راهنمائي با مدرك كتبي متعهد بودن ، موفق به اخذ كارنامه قبولي راهنمايي شد از آن پس براي ادامه تحصيل راهي بوشهر شد و در هنرستان صنعتي مشغول تحصيل شد در بوشهر محيط بزرگتر و وسيع تر را براي پرورش استعدادهاي اسلامي و مكتبي خود يافت الحق چه بسيار خوب و صحيح از اين محيط براي تربيت اسلامي خود بهره گرفت و در همين زمان بود كه بفكر تشكيل انجمن اسلامي دلوار افتاد و با كمك ياران و همفكران با زحمات و مشقات فراوان و با وجود مشكلاتي فراوان كه در سر راهشان بود به اين مهم مبادرت ورزيدند از اين به بعد ذكر و فكر محمد انجمن اسلامي و پيشبرد اهداف آن بود او در اين راه از همه چيز خود مي گذشت ، حتي پولي كه براي ادامه تحصيل خود ميگرفت و به آن احتياج شديد و مبرم داشت از خود ميگرفت و در راه انجام كارهاي تبليغاتي انجمن خرج ميكرد در زماني كه جنگ تحميلي عراق بر عليه ايران اسلامي شروع ميشود محمد نيز بفكر مي افتد به هر طريقي كه هست در اين جنگ نيز شركت كند و اداي دين نمايد و مدتها با تبليغات اسلامي كه از خط راستين امام ريشه ميگرفت به تقويت پشت جبهه پرداخت بخصوص در زماني كه ليبرالها بفكر ايجاد آشوب و بلوا در پشت جبهه بودند محمد فعاليت خود را براي افشاي ماهيّت آنها بيشتر كرد و در اين زمان او همچنين يكي از بر پا كنندگان دعاي كميل شب جمعه در مسجد دلوار بود كه محمد به آن خيلي علاقه داشت تا اينكه زماني رسيد كه محمد فعاليّت در پشت جبهه را براي خود را براي افشاي ماهيت آنها بيشتر كرد و در اين زمان او همچنين يكي از بر پا كنندگان دعا كميل شب جمعه در مسجد دلوار بود كه محمد به آن خيلي علاقه داشت تا اينكه زماني رسيد كه محمد فعاليت در پشت جبهه را براي خود كافي نديد و بفكر افتاد كه فعالانه در جبهه حضور يابد و با خصم كافر بجنگد بهمين خاطر مدرسه و درس را رها كرد و براي حضور به مدرسه بزرگتر و خواندن درس كاملتر به حلال احمر شتافت و پس از طي دوره ي آموزشي لازم به جبهه شوش رفت و سرانجام در تاريخ 29/12/60 در همان جبهه به شهادت رسيد و به لقا الله پيوست .
    ادامه مطلب
    وصيت نامه ام را با نام خدا آغاز مي كنم

    1ـ اول اينكه از خانواده مان مي خواهم كه امام را فراموش نكنند و شب روز مشغول دعاي امام باشند .

    2ـ مادرم خيال نكني فرزندت محمد شهيد شده بگو كه محمد زنده است ميداني من عروسي نكرده ام وقت عروسي من پول حجله را به فقرا بده

    3ـ از برادرانم در انجمن اسلامي مي خواهم كه انجمن را گسترش دهند كه چون ضروري است افرادي صالح را در انجمن بياورند از برادرم حسين مي خواهم كه حسن برادر كوچكتر را در كارهاي انجمن اسلامي شركت بدهد و نگذارد كه حسن فاسد شود و خودت نيز همينطور .

    4ـ از پدر و مادرم مي خواهم كه مبادا براي من گريه كنند زيرا كه وعده لبيك حسين را در جبهه مي شنوم و نداي پيروزي روح شهادت طلبي از امام كه با پيام خود تمام جهان به لرزه مي افتد فهميده ام .
    ادامه مطلب
    همه چيز را با عشق مي توان توصيف كرد ولي خود عشق توصيف ناپذير است . شهيد جمادي ، چون عاشقان ديگر اين سرزمين ، دل به لقاي جانان بست و از ديار غربت به سراي آشنايي پرواز نمود . ايشان درخت وطن را با خون خويش آبياري كرده و حياتي تازه بخشيد . شهيد جمادي را همرزمانش بيشتر از ديگران مي شناسند شجاعت و شهامت وي در بين دوستان زبانزد است و اينكه ايشان جواني بي ريا و دور از هر گونه تظاهر بود . خالصانه به مردم و اسلام خدمت مي نمود و از هر گونه مساعدتي نسبت به دوستان و آشنايان دريغ نمي كرد . شهيد جمادي شربت شيرين شهادت را عاشقانه سر كشيد تا به پيمان خود نسبت به معشوق وفا نمايد . فرشتگان آسمان برايش جشن گرفتند و سرودهاي آسماني خواندند .

    هر چند ما براي شهيدان سوگنامه ها نوشتيم و در فراق آنان مرثيه ها خوانديم در اين جا لازم است گفتاري از شهيد بزرگوار بهشتي را به مطالب خود اضافه نمايم كه فرموده است ( ما شهيدان را از دست نداده ايم بلكه آنان را بدست آورده ايم و شهيدان مايه افتخار مردم ما هستند . آري مملكت ما به واسطة خون پاك شهيدان داراي سرمايه اي مقدس و معنوي مي باشد كه ممالك ديگر از اين گنج روحاني بي نصيب هستند .

     
    ادامه مطلب
    از دوستي شنيدم كه درحول و حوش انقلاب بود كه حكومت نظامي و سخت گيري هاي نظام استبدادي در صدد اعتلاي خود بود و با هر گونه حركت انقلابي برخورد شديد مي شد ، روزي شهيد جمادي با جسارت تمام شروع به چسپاندن عكس امام برروي در و ديوار كرد كه در آن هنگام ژاندارمري سابق فرا رسيد و محمد را در حال انجام آن كار ديدند بر سرش ريختند و تا او را دستگير نمايند ولي محمد با شجاعت كامل با آنها درگير شد و پس از يكسري درگيري موفق به فرار گشت و در حال فرار شعار مرگ بر شاه را فرياد مي كشيد . خاطره ديگري كه از آن شهيد بزرگوار دارم اين است كه شهيد در شب شهادتش به نزد من آمد تا او را در سنگر جا بدهيم زيرا او جاي خود را به كس ديگري داده بود و خود بي سنگر شده بود از آنجا كه سنگر ما جا نداشت كه البته خود شهيد حقيقت را با چشمان عزيز خود مشاهده نمود و پس از گفتگويي اندك براي يافتن جا به سنگرهاي ديگر رفت تا اينكه سرانجام موفق شد براي خود جاي مناسبي پيدا نمايد و شب من وقتي خوابيدم ديدم كه محمد با سبدي از گل هاي قرمز كه زيبايي و عطر آنها بي حدو اندازه بود به نزد من آمد و به دستم داد و رفت در همين لحظه با صداي انفجار و بمب باران از خواب پريدم و به دليل وظيفه اي كه داشتم يعني بهيار بودم شروع به مداواي زخمي ها و يافتن آنها كردم و در آن لحظه سخت بود كه متوجه شدم محمد در اين حمله به درجه والاي شهادت رسيده و از اينكه چرا نتوانستم وي را در سنگر خود جا دهم خيلي متاثر گشتم و از اين موضوع ناراحت و نگران بودم تا اينكه بعد از گذشت زمان زيادي از آن ماجرا در خواب محمد را ديدم كه اسمم را صدا مي زند وقتي به نزدش رفتم به رويم خنديد و من را نوازش كرد بعد از اين خواب ، ديگر از آن ماجرا ناراحت نبودم . [1]

     

    خاطره نويس : علي نامي
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاردلوار
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
    your comments
    guest
    0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دلنوشته ها
    0
    ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x