مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمدصادق درختیان

1037
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمدصادق
نام خانوادگی درختيان
نام پدر عبدالرسول
تاریخ تولد 1334/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1357/07/29
محل شهادت بوشهر
مسئولیت -
نوع عضویت ساير(شهيدانقلاب)
شغل کارگر
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • محمد صادق درختيان در سال 1334 ، در يكي از محلات بوشهر ديده به جهان هستي گشود و در دامن مادر ي دل سوز و پدري زحمت كش و با ايمان، پرورش يافت . پدرش با رنج و زحمت زياد،  ايشان را پرورش داد و به مدرسه فرستاد و تا كلاس پنجم ابتدائي درس خواند، ولي به علت فقر مالي پدر، مدرسه را رها نمود و جهت معاش زندگي خود و خانواده، به كمك پدر شتافت و مشغول كار كردن شد . وي اخلاقي پسنديده  و شايسته داشت و با ظلم و ستم مخالف بود.  در سال 1357 كه راه پيمايي هاي مردم عليه رژيم شاهنشاهي پهلوي آغاز شد ، شهيد نيز يكي از سر دسته هاي مخالفين رژيم بود و در تمام   راه پيمايي ها شركت فعال داشت و به جوانان و دوستان خود توصيه مي كرد در راه پيمايي ها شركت كنند تا انقلاب به ثمر برسد و سر انجام در تاريخ 29/7/1357 در تظاهرات بزرگي كه توسط مردم حزب ا... شهر بوشهر، بر عليه رژيم منحوس پهلوي انجام گرفته بود، شركت نمود و توسط گلوله مستقيم مأمورين شاه به شهادت رسيد .

    روحش شاد و راهش پر رهرو باد
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    راوي : مادر شهيد ،زيبا گنبدي پور

    صادق، در شب عيد فروردين  به دنيا آمد. خدا رحمت كند عمويم را ، گفت : اسم او را جمشيد بگذاريد، ولي پدرم  دوست داشت اسم او صادق باشد و ما هر دو، اسم را روي بچه مان گذاشتيم. صادق از همان بچه گي شروع كرد به كار كردن و كارگري مي كرد ،  يا گاري داشت و با آن كار مي كرد . ما خانه نداشتيم و از نظر مالي خيلي ضعيف بوديم و حتي يخچال هم نداشتيم و از صاحب خانه يخ مي گرفتيم . ما قبلاً در محله سنگي ساكن بوديم و جمشيد يك گاري داشت  كه آن را به بازار مي برد و با آن كار مي كرد و پولهايش را به من مي داد و من براي او لباس يا چيزهاي ديگر مي خريدم . يك شب نشسته بوديم و داشتيم تلويزيون نگاه مي كرديم كه يكي از بچه ها آمد و به شوهرم گفت بيا با تو كاري دارم . ايشان رفت و بعد  از گذشت اندك زماني برگشت و بچه ها تلويزيون را خاموش كردند تا من چيزي نفهمم؛ ولي وقتي توي حياط رفتم، به من گفتند كه صادق تير به پايش خورده است. همان موقع فهميدم  و گفتم :«نه! بگو او شهيد شده»! كه بعد از اينكه پيكرش را هم آوردند، نگذاشتند كه من او راببينم و فقط رفتم بالاي تابوت او و گفتم مادرم ! شيرم حلالت. من افتخار مي كنم كه او شهيد شده و منتي روي امام نمي گذارم و افتخارم اين است كه او در راه خدا و امامان  تقديم كردم.

    رفتار صادق با من خيلي خوب بود و با مردم نيز رفتار مناسبي داشت . بعضي وقت به خانه ما مي آمد و چون خانه ناپدريش بود خيلي نمي ماند و بيشتر پيش مادرم زندگي مي كرد و با پول هايش براي دخترهاي نا پدريش گردن بند مي خريد و هر وقت چيز زيبايي به نظرش مي آمد، براي آن ها مي خريد و ناپدريش هم به او پول تو جيبي مي داد ومي گفت :« پيش خودمان بمان » ولي صادق قبول نمي كرد و پيش مادرم مي رفت.

    ايشان اولين شهيد انقلاب در بوشهر بود كه بعد ازگذشت چند هفته ، صادق ميگلي هم شهيد شد. يك بار خواب او را ديدم كه به من گفت :« مادر !» گفتم :«بله» گفت:« چرا تو روي همه قبر ها مي روي ولي سر قبر من       نمي آيي»؟ گفتم:« اگر نمي آيم ،‌ ولي برايت خيرات مي كنم».گفت:« نه خودت بيا».پنجشنبه ها هر وقت بتوانم به بهشت صادق مي روم و بر مزارش          مي نشينم.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x