مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید ماشاء الله سمفونی

748
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام ماشاء الله
نام خانوادگی سمفوني
نام پدر شگرالله
تاریخ تولد 1339
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/12/12
محل شهادت طلائيه
مسئولیت رزمنده
مدفن وحدتيه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • ماشاء الله سمفوني فرزند حاج شكرالله  سال سي و نه هجري شمسي در خانواده اي محروم و ساده روستايي ولي پر از معنويت و ايمان در وحدتيه ( بي براء ) چشم به جهان هستي باز كرد . پدرش او را در سن پنج سالگي  به مكتب فرستاد تا قرآن كتاب هدايت و نور را فرا گيرد .

    پس از آموختن سور قرآني ، وارد دبستان محل شد و پايه هاي تحصيلي اين مرحله را با موفقيت به انجام رسانيد . وي فرزند ارشد خانواده بود و مسئوليتش در قبال خانواده نسبت به ديگر برادران بيشتر بود . بنابر اين در كنار پدر و همدوش او به كار كشاورزي پرداخت . هنگامي كه نوجواني شانزده ساله بود مادر  خود را بر اثر وحشت از حادثه سيل از دست داد و داغ بي مادري بر او چيره گشت .

    به اصرار پدر كه دلش مي خواست پسرش را در لباس دامادي ببيند . با خانم « نرگس جمالي » پيوند زناشويي بست .

    با اوج گيري انقلاب در راهپيمايي ها و پخش اعلاميه شركت فعال داشت و با حضور در صحنه ، اجراي فرامين امام را سر لوحه ي زندگي خود قرار داد . چندين بار در بوشهر از طرف نيروهاي شاهنشاهي دستگير شد و مورد شكنجه قرار گرفت ولي او دست از آرمانهاي متعالي خود بر نمي داشت و بر فعاليت انقلابي خود اصرار مي ورزيد . با تشكيل كميته ي محلي به عضويت فعال آن در آمد و فعاليت خويش را در بسيج مستضعفين ادامه داد . سال شصت به خدمت مقدس سربازي اعزام شد بخاطر حفظ كيان و موجوديت مملكت اسلامي خود عاشقانه راهي . جبهه ي نبرد با دشمن بعثي شد .

    قبل از اينكه به خدمت سربازي برود دوستانش همرزمانش در صحنه ي رزم حضور پيدا كرده بود و نسبت به جبهه علاقه اي خاص داشت . پس از اينكه خبر شهادت برادر كوچكترش « مرتضي » را شنيد براي جنگيدن با دشمن مصمم تر شد.

    و چه خوب ادامه داد راه مستقيم شهيدان را ، سرانجام در عمليات خيبر  در تاريخ دوازده اسفند ماه سال هزار و سيصد و شصت و دو به خيل راست قامتان جاويد وطن پيوست و تا هشت سال جاويد الاثر بود .

    آرزو پرواز كن بر خاك خوزستان دمي

    شاهد سمفوني و آن شير مردان ياد باد

    از وي سه فرزند به يادگار مانده است ، دو پسر به نام هاي « بهرام و بهرام » و يك دختر كه پسر بزرگ ، اكنون ازدواج كرده است .

     
    ادامه مطلب
    ماشاءالله وصيت نامه ي خود را در جزيره ي مجنون قبل از شروع عمليات اينگونه مي نويسد :

    « بسم الرب شهداء و الصديقين »

    « من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلي دينه و من علي دينه فانا دينه »

    با درود فراوان بر امام زمان و نائب بر حقش امام خميني (ره) و سلام بر شهيدان صدر اسلام وصيت نامه نا قابلم را شروع مي كنم . اينجانب ماشاءالله سمفوني فرزند شكرالله سمفوني متولد سال هزار و سيصد و سي و نه در قريه وحدتيه بدنيا آمدم . چون از يك خانواده ي مذهبي و فقير بودم پدرم توانايي گذاشتن مرا به مدرسه نداشت و چند ماه به مكتب رفتم و قرآن را ختم كردم . بعد مشغول كار شدم .

    چندي بعد فاقد مادر گرديدم در اوايل جنگ چهار بار به جبهه ي نور عليه ظلمت شتافتم و حالا به جبهه مي روم تا با خون نا قابل خود درخت اسلام را آبياري كنم و راه برادر شهيدم مرتضي سمفاني را ادامه دهم .

    همانطور كه امام حسين (ع) مي فرمايد : « اگر با ريخته شدن خون من اسلام زنده مي ماند ، اي شمشرها مرا در بر گيريد و تكيه پاره ام كنيد » من هم اين ندا را سر مي دهم مه اگر با خون ناقابل من درخت جاوداني اسلام زنده مي ماند ، من هم اين جان ناقابل خود را نمي خواهم . اي گلوله ها و اي خمپاره ها و اي موشكهاي كافران مرا در بر گيريد و قطعه قطعه ام كنيد كه كاسه ي سبرم لبريز شده است .

    اي جوانان حزب ا.. در خانه نشستن براي ما ديگر فايده ندارد ، بياييد اينبار كار صدام را يكسره كنيم اي جوانان و مردمان مسلمان و خداجوي وحدتيه مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است :

    ما زنده به آينم كه آرام نگيريم

    موجيم كه آسودگي ما عدم ماست

    مرگ در راه خدا بزرگترين عبادت مي باشد و در خانه ننشينيد و به جبهه ها برويد در جبهه ها مهدي را نگاه كنيد دست شما را مي گيرد و ياريتان مي كند .

    وصيتم به خانواده ام اين است كه فرزندانم را به مدرسه بگذاريد و براي من لباس سياه نپوشيد برايم گريه نكنيد چون شهيد گريه ندارد ديگر وصيتم به خانواده ام اين است كه بچه هايم را نوازش كنيد و به آنها بگوئيد كه پدرتان در جبهه بدست مزدوران بعثي به شهادت رسيده است تا حزب الهي ببار بيايند وصيتم به مردم وحدتيه و بسيج وحدتيه اين اسن كه مرا كنار برادم مرتضي به خاك بسپاريد . دعا براي امام . رزمندگان غيور اسلام كنيد وصيتم به مردم وحدتيه « بي براء ـ مزارعي ) اين است كه وحدت را حفظ كنند و دروغ اين منافق ها و گروهها را نخوريد در ضمن فاتحه مردانه برايم در مسجد ولي عصر و زنانه را در منزل خودم بپا داريد

    با حمله ما روز ستمگر شب بوم است

    در مرز وطن جان عدو بر لب بود است

    با ياد حسين (ع) يك جهان غم داريم

    بر دوش هماره كوي دشمن داريم

    مهدي (عج) بدهد فتح نهايي ما را

    زيرا عمليات والفجر داريم

    خدايا . خدايا . تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار

    والسلام عليكم و رحمه ا… و بركاته

    بسيجي حقير اسلام ماشاءالله سمفاني

     
    ادامه مطلب
    خانم جمالي مي گويد : « منزل ما و آقاي سمفوني در جوار هم بود و پدران ما با همديگر ارتباط صميمي داشتند . بر اين اساس از من خواستگاري شد من از نجابت و پاكي « ماشاءا… » خبر داشتم ، با عشق و علاقه تن به اين ازدواج دادم . چون بار مسئوليتش بيشتر شده بود به بوشهر عزيمت كرد . در شركتهاي خارجي مشغول كار شد .
    ادامه مطلب
    همسرش مي گويد :  « بار آخري كه به آغوش خانواده برگشت 48 ساعت بيشتر مرخصي نداشت و از ناحيه كتف نيز زخمي شده بود .

    پدر و اقوام جمع شدند و به او مي گفتند . تو دين خود را ادا كرده اي . اكنون سه فرزند قد و نيم قد داري با اين زن جوان ، اگر مي شود در كنارشان بمان . با ناراحتي پاسخ داد : « نه ، خداي اينها هم كريم است ، دلم مي خواهد در عملياتي شركت داشته باشم فقط آمده ام شما را ببينم و بروم » وقتي اصرار او را ديدم به او نگاه كردم و از ته دلم مي گفتم ديگر بر نمي گردد »

    برادر همسرش آقاي حسين جمالي مي گويد : « تازه مرتضي شهيد شده بود و ماشاءالله از سربازي برگشته بود با هم به گلزار شهدا رفتيم . كنار قبر برادرش ايستاد و روبه همه ي قبور شهدا كرد و گفت : « خوشا به حالتان اي عاشقان  دلباخته ، خدايا كي مي شود كه اعلام كنند : ماشاءالله شهيد شده ؟! »

    با عشق به امام ، ميهن و شهادت دوباره راهي جبهه ي مجنون شد . بارها مي گفت : « راه برادرم « مرتضي » صراط المستقيم است و اين راه را ادامه خواهم داد . »

    شب عروسي او پدر در حالي كه لباس سفيد پوشيده و خندان است در خواب همسرش مي آيد و مي گويد : « خيلي خوشحال شدم با همان دختري كه گفته بودم ازدواج كرد و او هنگامي كه پسرش سه سال سن داشت اين دختر را برايش انتخاب كرده بود .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاروحدتيه
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
    your comments
    guest
    0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دلنوشته ها
    0
    ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x