مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سیداسماعیل موسوی

630
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سيداسماعيل
نام خانوادگی موسوي
نام پدر سيدطالب
تاریخ تولد 1336/12/06
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/02/10
محل شهادت خرمشهر
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن مزارعي
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    شش روز از آخرين ماه فصل زمستان سال سي و شش هجري خورشيدي گذشته بود كه پنجمين فرزند خانواده اي از خاندان پاك و جليله سادات ، در نقطه اي دور، از كشور پهناور ايران در وحدتيه « مزارعي » متولد شد . پدرش سيدطالب،  نام وي را « اسماعيل » گذاشت و در دامان مادري  پاك و عفيف پرورش يافت . حاكميت مذهب و دينداري در خانواده ، موجب پرورش روحيه ي مكتبي و اسلامي اين كودك شد .

    دو سال بيشتر نداشت كه پدرش در اثر بيماري شديدي كه دچار شده بود ، دار فاني را وداع گفت و داغ يتيمي و بي پدري بر اين كودك دوساله مستولي شد . مادر كه مسئوليت سنگين مادري بر دوشش بود ، از آن پس تحمل بار پدر بودن را نيز بر عهده گرفت .

    وي در شش سالگي به مكتب خانه رفت و قرآن را با جديت تمام و علاقه وافر ، فرا گرفت . او مردي صادق و پاك بود . روحيه اي اسلامي داشت و به نماز و روزه اهميتي خاص مي داد و به همسايه داري تأكيد زياد داشت .

    تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان كاوسي مزارعي (طالقاني) آغاز كرد و از همان سنين كم ، در كنار امر تحصيل براي تأمين معاش خانواده و مخارج تحصيلي خود به كارگري پرداخت . وي توانست با پشتكار و علاقه اي كه به درس داشت پايه هاي تحصيلي اين مرحله را به پايان برساند .

    با اوج گيري انقلاب ايشان يكي از فعالان برگزاري راهپيمايي ضد رژيم در محل محسوب مي شد . در همين سال با خانم « عصمت دشتي » پيوند زناشويي بست . پس از آن جهت تأمين هزينه ي خانواده و كمك به مادر پير خود راهي خارگ شد و در آن جا به كارگري مشغول شد .

    با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ، جهت حفظ دست آوردها بر ارزش هاي انقلاب به خيل پاسداران نظام پيوست و در خارگ به خدمت مشغول شد . پس از آن راهي جبهه ي جنوب گرديد تا گم گشته خويش را در آنجا بيابد و در آغاز عمليات پيروزمندانه بيت المقدس  در دهم ارديبهشت سال شصت و يك بر اثر اصابت تركش در جبهه ي خرمشهر به وصل دوست تايل گشت . آقاي « حسنعلي سيامنصوري »
    ادامه مطلب
    شهيد سيد اسماعيل موسوي وصيت نامه خود را اينگونه مي نگارد . « بسم الله الرحمن الرحيم . انا لله و انا اليه راجعون . ما ما خدائيم و بازگشتمان به سوي اوست . سلام و درود فراوان بر محمد (ص ) و اهل بيتش و سلام و درود فراوان بر امام مهدي موعود (عج) تعالي و نايب بر حقش خميني كبير كه اين انقلاب پر شكوه را براي مسلمانان و مستضعفين جهان شروع كرد و يك امتحاني باشد براي همه مردم جهان ، خصوصاً ايران و سلام بي كران به همه برادران و خواهران مسلمان و شهيد پرور ايراني توانستند اهريمناني را كه در ايران سكونت داشت را بيرون برانند .

    در اينجاست كه يك پيامي دارم براي مردم قهرمان و شهيد پرور ايران كه گوش به فرمان امام خميني بت شكن باشند و نگذاريد كه آينده شما تاريك شود . و دشمناني زياد از هر طرف و هر طبق بيايند . اين اهريمنان ، نقشه هاي خطرناكي براي نابودي شما اجرا مي كنند . ايادي استعمار ، خوابهاي خيلي عميقي براي شما ديده اند . خوابهاي خيلي عميق براي اسلام و مسلمانان ديده اند . شما فقط در سايه الهي مي توانيد اين مفاسد و مشكلات را از سر راه خود . برداريد و نقشه هاي استعماري آنان را خنثي كنيد .

    برادران و خواهران مسلمان ، زندگي روشني بخش و سازنده ي انساني جز كوشش و مبارزه براي تكامل و بهتر زيستن معناي ديگري ندارد . خوردن و خوابيدن ، ساختن و ويران كردن شبانه روزي براي شكم دريدن را نمي توان زندگي شرافتمندانمه ي انساني ناميد . سومين پيشواي انقلابي شيعيان ، حضرت حسين بن علي (ع) زندگي را جز عقيده و جهاد نمي داند . جهاد در راه ياري رنجبران و ستمديدگان . جهاد در راه سركوبي و نابودي ظلم و ستمكاران و بالاخره جهاد با نفس كه در مرتبه ي اول اهميت بوده و به فرموده ي پيامبر عاليقدر اسلام ، جهاد اكبر است .

    پيامي دارم به برادران در سپاه . برادران عزيزم ! همينطور كه امام مي فرمايد : « اگر سپاه نبود ، كشور هم نبود » شما هم كاملاً گوش به فرمان امام باشيد . مي دانم كه يك به يك شماها از مال و جانتان گذشته ايد و في سبيل الله كار مي كنيد ؛ اما چه بهتر كه بيشتر به فكر امام و اين هزاران شهيدي كه به خون خود درختان اسلام را آبياري مي كنند باشيد .

    خداوند تبارك و تعالي به بندگانش عنايت داشته به آنان عقل داده . انبياء و اولياء فرستاده تا هدايت شوند و خود را اصلاح نمايند و دچار عذاب اليم جهنم نگردند . ( انشاء الله ) . توفيق شما را از خداي بزرگ خواهانم . والسلام . برادر كوچكتان سيد اسماعيل موسوي . »
    ادامه مطلب
    همرزم وي مي گويد : « من و غلامرضا پيروزنام و سيد اسماعيل موسوي سه يار جدا ناشدني بوديم و هميشه در كنار يكديگر بوديم . يك روز شهيد پيروز نام پايين خاكريز ايستاده بود و به دنبال من مي گشت . او را از بالا ديدم . گفتم چه شده ؟ دنبال چه مي گردي ؟ و آمدم كنارش . ديدم چهره اش دگرگون شده و خيلي ناراحت است . گفتم غلام ، چرا ناراحتي ؟ گفت : « مي داني ، امروز اسماعيل شهيد شد ، ما را تنها گذاشت . ناراحت شدم . دست بر شانه اش زدم و گفتم ، او به آرزويش رسيد و من و تو بايد راه او را ادامه دهيم . چند روز بعد ، غلامرضا نيز به دوستش سيد اسماعيل پيوست اما من اين افتخار را پيدا نكردم . »
    ادامه مطلب
    پسرش ، « ابوالقاسم »  خاطره اي جالب و شنيدني تعريف مي كند : « در مدرسه ي دبستان ، درس مي خواندم . يكي از روزها ، آموزگارمان ، برگه هاي امتحاني را آورد و گفت : « بچه ها ! برگه ها تصحيح شده اند . هر يك از شما ، برگه ي امتحاني خود را بايد به رؤيت والدين برساند تا امضا كند . فردا هم آن را تحويل مي دهيد . » من كه پدر نداشتم . هيچي نگفتم . آن را گرفتم و به خانه آمدم .

    خيلي ناراحت بودم . همه اش در اين فكر بودم كه كاش پدر در كنارم بود تا برگه ام را به او بدهم و امضاء كند . شب ستاره ها را مي شمردم . اشك در چشمانم حلقه زده بود و خدا خدا مي كردم . برگه در دستم بود . قبل از اين كه خواب چشمانم را فرا گيرد آن را لاي كتابم گذاشتم .

    صبح از خواب بيدار شدم ، وقت گذشته بود . سريع ، كتابهايم را برداشتم و به مدرسه رفتم . نماينده كلاس برگه ها را جمع كرد و آقا معلم نگاهي به آنها انداخت . دو سه نفري را بيرون آورد و از آنان مي پرسيد كه چرا امضاء نكرده اند . مرا بيرون نياورد . تعجب كرده بودم . با خود گفتم شايد ، آقا معلم شنيده كه من پدر ندارم !

    پس از اتمام كلاس ، گفتم آقا اجازه ، مگر شما مي دانيد ؟ با تعجب پرسيد : « چه چيزي را ؟ » جريان را گفتم . خوب گوش داد و گفت : « ولي برگه ات امضاء شده » ورقي زد و برگه ها را نگاه كرد ديدم امضاي پدرم پايين برگه است ! »

    يكي از همسايگان منزل شهيد ، آقاي « دامن دريا » مي گويد : « پس از اين كه همسر شهيد شوهر كرد و فرزندان شهيد منزلشان را فروختند و به برازجان رفتند ، چندين روز كسي در منزل آنها نبود . تمام شبها مي ديدم كه لامپ جلوي ساختمان روشن مي شود و صبح خاموش مي شود . تا چند روز اين كار انجام مي شد و براي من تعجب آور بود . گفتيم شايد كسي مي آيد و آن را روشن مي كند و مي رود اما با تحقيق دانستيم كه اينطور نيست و تا چندين روز اين كار استمرار داشت . »

    چهره ي نوراني آل پيمبر « اسمعيل »

    « موسوي » رزمنده خوش عهد و پيمان ياد باد .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارمزارعي
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x