مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سلیمان عبدالشاهی

831
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سليمان
نام خانوادگی عبدالشاهي
نام پدر غلامعلي
تاریخ تولد 1340/04/02
محل تولد بوشهر - دشتي
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت جزيره مينو
مسئولیت فرمانده گروهان
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات دوره ابتدايي
مدفن خورموج
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    شهيد سليمان عبدالشاهي در خانواده‌اي مذهبي ‌و شريف و پر تلاش و زحمتكش در سال 1340 از پدري وارسته و مادري پاك دامن در شهر خورموج پا به عرصة وجود گذاشت. شهيد سليمان همچون پدر و مادر و خانوادة با معرفت و پر فضيلت خويش از همان كودكي با اخلاق حسنه و رفتار و كردار و تواضع در بين مردم مورد احترام و توجه قرار گرفت. دوره ابتدايي را در خورموج به اتمام رساند. ولي به علت مشكلات متعدد و كمك به خانواد به كار پرداخت. سال 95 به خدمت سربازي اعزام شد و هنوز هفت ماه از خدمتش سپري نشده بود كه پدر خود از دست داد و سرپرستي مادر را به عهده گرفت و خدمت خود را هم با سرافرازي به پايان برد. در تاريخ 23/8/61 به همراه تعدادي از بسيجيان شهر عازم جبهه شد و در حقيقت اين اعزام سرآغاز حضور دائمي و مستمراد در جبهه‌ها بود. پس از 3 ماه حضور در جبهه به خورموج برگشت و فقط پس از يك روز توقف و ديدار با خانواده مجدداً راهي جبهه شد و در عمليات والفجر1 شركت كرد و رشادتهاي فراوان نمود. شهيد در سال1362 با همسر صبور و مهربان سركار خانم زينب بحريني ازدواج نمود كه ثمره اين ازدواج دو فرزند دختر به نامهاي خديجه و فاطمه و يك فرزند پسر به نام حنظله مي‌باشد. ولي هيچكدام از اينها نتوانست مانع رفتن شهيد به جبهه شود و در سال 63 به عنوان پاسدار افتخاري پذيرفته شد و در سپاه خورموج مشغول به خدمت گرديد. مجدداً در سال64 در جبهه حضور پيدا كرد و در عمليات والفجر8 شركت نمود و رشادتهاي فراوان نمود. ولي اين حضور و جانبازي ادامه پيدا كرد و به عنوان سردسته غوّاصان در عمليات كربلاي4 شركت كرد. و در تاريخ 4/10/1365 در منطقه جزيره مينو به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. شهيد در طول زندگي به خاطر كمك و مساعدت به پدر كه خيلي برايش احترام قائل بود در امر كشاورزي و دامداري به ايشان كمك مي‌كرد. و شب و روز در خدمت مادرش بود ولي مادر زنده ماند و با دل صبورش شهادت فرزند را ديد

     
    ادامه مطلب
    بسم الله الرحمن الرحيم

    «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِر وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً»

    سپاس خدايي كه همگان را آفريد و همه به سوي او باز خواهيم گشت.چند كلمه‌اي خواستم راجع به خودم با شما در ميان بگذارم، راستي چند تومان حسن علي پورا از من طلب‌كار هستند به مبلغ چهارده هزار و پانصد تومان كه او را به نحوي پس دهيد.

    پشت حياطم مال مادرم مي‌باشد. خياطم را به دو قسمت كنيد، يك قسمت را خالي است بفروشيد و بدهي من را پس دهيد، من خيالم راحت باشد............................. مقداري پول در بانك ملي مي‌باشد كه به فرزند، يا به مادرم و يا به همسرم تحويل دهيد. بعد از من سرپرستي خانه‌ام اگر مي‌تواند! به برادرم مشهدي رسول واگذار كنيد. فرزندي كه در رحم همسرم مي‌باشد بعد از من اگر پسر است به نام خودم، و اگر دختر است به نام مادرم نامگذاري كنيد.

    در اينجا با شما خدا حافظي مي‌كنم. دعا براي امام را فراموش نكنيد. انشاءالله

    خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي، حتي كنار مهدي خميني را نگهدار، از عمر ما بكاه و به عمر رهبر افزا.

    فرزند حقير شما، وبنده گنهكار خدا، سليمان عبدالشاهي
    ادامه مطلب
    مصاحبه با همسر شهيد (زينب بحريني)

    - ضمن معرفي خود، نحوه آشنايي خودتان با شهيد را بيان كنيد:

    زينب بحريني هستم، متولد 1344 خورموج همسر شهيد سليمان عبدالشاهي كه مدت چهار سال با ايشان زندگي كردم و نتيجه اين پيوند دو دختر به نامهاي خديجه و فاطمه و يك پسر به‌نام حنظله است.

    ما در ديّر زندگي مي‌كرديم، يك روز برادر شهيد به خانه ما آمد و از آن موقع رفت و آمد خانواده ما شروع شد وچون شهيد شخصيت پاك و با ايماني بود با هم ازدواج كرديم. من در طول چهار سال زندگي مشترك جز صداقت از اوچيزي نديدم.

    - وضعيت اعزام به جبهه شهيد را بيان كنيد.

    سه بار از طرف سپاه و بسيج به جبهه اعزام شدند. در عمليات والفجر 8 آزاد سازي فاو وكربلاي چهار شركت كردند. 6 ماه پاسدار افتخاري سپاه در جبهه بودند.

    - در مورد شهادت و مفقود بودن پيكر مطهر شهيد بفرمائيد.

    در تاريخ 4/10/65 به شهادت رسيدند، در عمليات كربلاي 4 – اما يازده سال پيكر مطهر ايشان مفقود بود تا اينكه در سال 75 شهيد را در جوار شهداء خورموج به خاك سپردند. ما از همان روزي كه شهيد به جبهه رفت، ما بار خود را بستيم. زيرا هر وقت چند روزي از جبهه برمي‌گشت حال و هواي ديگري داشت. و ما مي‌ديديم چشمهاي روشن او مي‌گويد كه او اهل زمين نيست و به جاي بالاتري تعلّق دارد.

    - چه پيامي داريد به عنوان همسر شهيد.

    ما خانواده شهداء رسالتي بسيار سنگيني بدوش داريم- ما وامدار خون شهداء هستيم. بايد با عمل و رفتار اسلامي و صبر و استقامت و الگوبودن براي ديگران رسالت را به انجام برسانيم.

    مصاحبه با خديجه عبدالشاهي (دختر شهيد)

    - ضمن معرفي خود ويژگي‌هاي شهيد را بيان كنيد.

    خديجه عبدالشاهي متولد 1365 هستم فرزند شهيد سليمان عبدالشاهي، پيش‌دانشگاهي را تمام كرده‌ام و آماده امتحان دانشگاه، دومين فرزند شهيد. من حضور سبز پدرم را در تمام زندگيمان احساس مي‌كنم. هر چند وقت هنوز چند ماه بيشتر نداشتم كه پدرم شهيد شد. اما در تمام لحظه‌ها او را مي‌بينم.

    - بعد كه بزرگ شديد چگونه از شهادت پدرتان مطلع شديد؟

    اوائل وقتي از نبودن پدرم سؤال مي‌كردم به من مي‌گفتند او اسير است- وقتي بزرگ شدم گفتند مفقود الاثر است. سال 75 حدود ده سال داشتم ناظم مدرسه گفت از خانه زنگ زده‌اند و با شما كار مهمي دارند. فهميدم خبر مهم، شهادت پدرم است. در آن لحظه فقط گريه مي‌كردم.

    - به عنوان فرزند شهيد چه انتظاراتي از مسئولين ومردم داريد؟

    انتظار دارم شهداء و راهشان و هدفشان را فراموش نكنند. و خدمتگزار مردم شهيدپرور باشند.

    مصاحبه با پسر شهيد: ( حنظله عبدالشاهي)

    - ضمن معرفي خود بگوئيد موقع شهادت پدرتان چند سال داشتيد.

    حنظله عبدالشاهي هستم اولين فرزند شهيد كه موقع شهادت پدرم فقط 3 سال داشتم ولي سال 75 كه خبر تشييع جنازه پدرم را دادند، سال اول دبيرستان بودم زيرا پدرم 11 سال پس از شهادتش مفقود الجسد بود، ودر سال 75 پيكر او را تشييع كردند.

    - احساستان در لحظه خبر شهادت پدرتان چگونه بود؟

    در طول يازده سالي كه پدرم مفقود بود آرزو داشتم او اسير باشد و برگردد. ولي او شهيد شد و ما هم به رضاي خدا راضي هستيم.

    - از اينكه فرزند شهيد هستيد چه احساسي داريد؟

    احساس افتخار و غرور هر چند غم بي او سنگين است. اما احساس مي‌كنم با علم و عمل در جامعه اسلامي بايد جاي سبز او او را پر كنم.

    مصاحبه با برادر و همرزم شهيد: (رسول عبدالشاهي)

    - ضمن معرفي خود ارتباطتان را با شهيد بفرمائيد.

    رسول عبدالشاهي فرزند حاج غلامعلي فرزند چهارم خانواده و برادر بزرگتر شهيد مي‌باشم و حدود 12 سال از شهيد سنم بزرگتر و شهيد فرزند خانواده بود.

    - از مفقود شدن ايشان و لحظه عمليات بفرمائيد.

    بنده و ايشان همرزمان در جبهه بوديم و حتي ناهار را همان روز با هم خورديم. و او 9 شب در عمليات كربلاي4 مفقود شد. البته وقتي بعد از عمليات ما به منطقه جرّاحي برگشتيم و از فرماندهان ودوستان ديگر سراغ برادرم را گرفتم، گفتند: چون جزء تيپ اميرالمؤمنين بوده به بندر امام رفته، چون جزءغوّاصان بوده. ولي روزهاي بعد هم هرچه جستجو كرديم از اوخبري نشد. گفتم شايد در عمليات اسير شده. اين حالت انتظار تا يازده سال ادامه داشت تا پيكر مطهر او را پيدا كردندو در سال 75 تشييع شد.

    - پس از بازگشت شما از جبهه مادرتان در مورد برادرتان از شما نپرسيد؟

    چرا! من كه هيچگونه اطلاعي از شهادت و مفقود شدن برادرم نداشتم فقط گفتم در بندر امام خميني است. و ممكن است تا ماه‌ها آنجا باشد. وقتي خبر تشييع و يافتن پيكر مطهر او را دادن بسيار دريغ خوردم كه من لياقت شهادت را نداشتم ولي او ارزش شهادت را داشت و عظمت پيدا كرد.
    ادامه مطلب
    به نام خدا

    هر چه مي‌نويسم، هر چه مي‌خوانم، همه و همه براي توست و بغير از تو نمي‌گنجد.

    هرگاه كه به ياد نبودنت، به ياد رفتنت مي‌افتم، به عقل بيمار خود لعنت مي‌فرستم، آخر چرا؟

    سال‌هاي اول تولد را نبايد به خاطر آورد. چرا آن چند ماه را نبايد بهانه‌ي سادگي و شيرينيش چشيد؟ مي‌دانم چه كسي تو را از من گرفت ولي نمي‌دانم چرا؟

    مي‌دانم كه تير دوست ديرينه‌ات بود، ولي نمي‌دانم چرا دوستي مرا ار تو گرفت؟ چرا مرا با همه افكار و اوهام تنها گذاشت؟

    مي‌دانم كه دوستان بي‌وفا... اما من ايمان داشتم كه تو بي‌وفايي نمي‌كني.

    خب! تو رفتي اما به من حداقل جايت را نشان بده، مي‌دانم كه هيچگاه به آنجا نمي‌رسم، اما مي‌توانم به آن سو بايستم و با تو حرف بزنم، به آن سو بنشينم و با تو درد دل كنم.

    اگر خنده‌ام را مي‌بيني خوب مي‌داني كه خنده‌ات را نمي‌بينم و نيك مي‌دانم كه نخواهم ديد. اما من اين را هم قبول دارم فقط... فقط تو قبله‌ي روح من شو تا هميشه و همه وقت، همه جا رو در روي تو باشم و بس.

    قول بده كه هميشه به يادم باشي چون من مي‌دانم در غم تو نه من بلكه همه ما تنهاترينيم.

    • شهيد مثل پدر و مادر در بين تمام مردم و شهر خورموج به حسن معاشرت و تواضع و فروتني مشهور بود – تلاشهاي سالهاي سال شهيد در امر كشاورزي، دامداري وكمك به خانواده و سادگي و ساده زيستي او، از او يك عارف و مرد واقعي خدا ساخته بود. گاهي نشد كه چندان توجهي به تنوع غذا داشته باشد و در اكثر مواقع با كمترين غذا قانع و نان و خرما را روزي حلال خداوند مي‌دانست و آنرا هميشه با خود داشت.

    • از ديگر ويژگي‌هاي شهيد در طول زندگي اخلاص و ايمان به اهل بيت و حسينيه و مسجد و روضه بود كه گاهي در اين محافل از خدمتگزاري كوتاهي نمي‌كرد.


    هر وقت كه در مساجد يا خانه شهيدي دعاي كميل – توسل و بخصوص زيارت عاشورا برپا بود شهيد حضور فعال داشت او از اعضاء فعال هيئت سينه زني و زنجير زني در محله بود.

    • بحدي رعايت اصول را مي‌نمودند كه به دختران كوچك هم سفارش رعايت حجاب مي‌كردند. در روضه، اشكهاي بسيار و صداي گريه او هنوز در خاطره‌هاي مستمعين باقي است، در جبهه تا همرزمانش غذا نمي‌خوردند او لب به غذا نمي‌زد.همسفر خاطرات شهيد:

      • خبر شهادت رؤياي صادق ( نقل از مادر شهيد)


      شب شهادت شهيد خواب ديدم تعدادي از سادات و روحانيون بزرگوار در حاليكه سليمان به همراه انها بود به خانه ما آمدند و اجازه ورود خواستند، بدلم برات شد كه مطلب شهادت سليمان بايد باشد.

      • اهميت به نماز: (نقل از همسر شهيد)


      فرزند اولمان كه متولد شد تا چند روز حالم مساعد نبود. وقتي مي‌خواستم نماز بخوانم، مي‌خواستم نشسته نماز بخوانم، دست مرا گرفت و گفت: زن فريضه خدا را اگر ايستاده بخواني ارزش بيشتري دارد و جلو خدا نبايد نشست.

      • اهميت مسجد از نظر شهيد: ( نقل از پسر شهيد «حنظله عبدالشاهي»)


      هر چند من در قيد حيات پدرم بسيار كوچك بودم ولي مادرم مي‌گويد دست تو را مي‌گرفت و هر شب تو را به مسجد مي‌برد و مي‌گفت بچه را بايد از همين كودكي با مسجد آشنا كرد تا عاشق نماز شود.

      • ارتباط گل و شهيد: (نقل از خديجه عبدالشاهي «دختر شهيد»)


      يك بار كه باتفاق اردو به مشهد رفته بودم در يك جا خواستم گل سرخي بچينم، گفتند: گل را اگر بچيني ديگر پدرت بر نمي‌گردد. ومن آنجا زياد گريه كردم (آن موقع پدرم مفقودبود)

      • امداد خداوند: (نقل از برادر شهيد «رسول عبدالشاهي»)


      شهيد برايم تعريف كرد. در يكي از عملياتها ما در قلب دشمن پيشروي كرديم. صبح كه شد ما سه نفر به علت وظيفه جلوداري و خط شكني در محاصره دشمن قرار گرفتيم. با يك دعاي توسل و استمداد از امام زمان بدون كمترين صدمه‌اي به مقرّ خود برگشتيم.

       

    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارخورموج
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x