مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید داوود نبوی

837
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام داوود
نام خانوادگی نبوي
نام پدر باقر
تاریخ تولد 1356
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1380/1/21
محل شهادت كهنوج
مسئولیت رزمنده نيروي انتظامي
شغل نيروي انتظامي
مدفن وحدتيه
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندگینامه شهید

    زمستان بود . دي ماه سال پنجاه و شش هجري شمسي . اولين فرزند خانواده ي باقر نبوي در ميان هلهله و شادي ، چشم به عالم باز كرد . پدر نام وي را « داوود » گذاشت تا حسرت دلكش عاشقي سر دهد و آواز حزينش فراگير گردد . وي در دامان مادري پاك و عفيف پرورش يافت .

    پس از گذراندن دوران طفوليت ، در سن هفت سالگي به دبستان شهيد حمزه وارد شد و توانست پايه هاي اين دوره را طي كند . سپس در آموزشگاه راهنمايي شهيد احمدي ثبت نام كرد و اين مرحله را نيز با موفقيت سپري كرد و موفق شد مقطع متوسطه را در زادگاهش در دبيرستان امير كبير به پايان ببرد .

    از ويژگي ها و صفات بر جسته ي ايشان مي توان به مهرباني ، از خودگذشتگي ، تواضع و فروتني اش اشاره كرد.

    سال هفتاد و شش هجري خوشيدي به خدمت مقدس سربازي در جهرم فراخوانده شد و به سبب علاقه اي كه به حفظ امنيت كشور داشت به خدمت در در نيروي انتظامي مشغول شد . پس از سه سال خدمت صميمانه در منطقه ي انتظامي « بوانات » در تاريخ بيست و ششم مرداد ماه سال هفتاد و نه در طرح نقل و انتقادات سراسري به قرارگاه تاكتيكي شرق كشور منتقل شد .

    او به مادرش قول داده بود كه او را به زيارت مرقد مطهر حضرت زينب (س) در سوريه ببرد . طي تماسي كه از كهنوج با مادر خود داشت اظهار مي دارد  « آماده باش كه ان شاء الله به همين زودي به زيارت مرقد حضرت زينب (س) مشرف خواهي شد ! » ولي تقدير چيز ديگري مي خواست

    او پس از هشت ماه خدمت در كهنوج در بيست و يكم فروردين ماه سال هشتاد ، مدال پر افتخار شهادت نصيبش شد و به ديدار معبود شتافت
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    . مادرش مي گويد : « پسرم به نماز و روزه علاقه اي بسيار داشت . به من و پدرش احترام فراوان مي گذاشت و در كار كشاورزي پدرش را ياري مي كرد . روابط بسيار صميمانه اي با همسايگان و دوستانش داشت . »

    گروهبان يكم « باقر عبدلي » يكي از هم خدمتي ها و دوستان صميمي « داوود » در مورد ايشان مي گويد : « شب بود قرار بود صبح يكي از دوستان به مأموريت اعزام گردد . « داوود » ديد او گرفته و ناراحت است به او گفت : « اگر خسته اي ، من به جاي تو مي روم . ناراحت نباش ! » همان شب كه در كنار هم نشسته بوديم ، عكس هايش را به ما نشان داد . به يكي از عكس هايي كه در دستش بود خيره شد و گفت : « بچه ها اگر شهيد شدم ، اين عكس را قاب بگيريد و بر مزارم بگذاريد ! » انگار به او الهام شده بود كه ديگر بر نمي گردد .

    همه سربازان جهت رفع مشكل خود به او مراجعه مي كردند چون او را محرم خود مي دانستند و او با متانت خاصي كه داشت ، مشكلات آنان را بر طرف مي كرد . چنان در دل سربازان و دوستان و همكاران جا كرده بود كه با شنيدن خبر شهادتش همه متأثر گشتند ؛ گويي برادر خود را از دست داده اند . »
    ادامه مطلب
    در مورد توصيه ها و سفارشاتي كه وي به خانواده داشت خواهرش بيان مي دارد  « هميشه به ما توصيه مي كرد كه درسمان را بخوانيم و در اين راستا به هر كس كه معدلش بيشتر مي شد جايزه مي داد . »

    شب قبل از شهادتش  در تماس تلفني كه با مادرش داشت مي گويد : « مادر جان َ دلم برايت تنگ شده بود گفتم ، تماسي بگيرم . ان شاءالله  ده روز ديگر بر مي گردم . راستي ، سقف خانه ام را چه كرديد ؟ » مادرش در پاسخ مي گويد : « عزيزم ! تير آهن خريديم ، امتياز برق هم گرفتيم تا برگردي سقف خانه هم آماده مي شود . »

    پس از دو سال كه از شهادت آن سرباز فداكار اسلام مي گذشت ، شبي در خواب دختر عمويش مي آيد و بيان مي كند : « حلقه اي طلا بخريد و همراه عمويم «عباس » ، براي برادرم « سليمان » از نامزدم خواستگاري كنيد » كه پس از تعريف براي خانواده ، همين كار انجام مي گيرد .

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاروحدتيه
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x