نام خاتون
نام خانوادگی علي زاده
نام پدر حسين
تاریخ تولد 1319/07/09
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1359/07/01
محل شهادت آبادان
مسئولیت -
نوع عضویت ساير(بمباران)
شغل خانه دار
تحصیلات بي سواد
مدفن -
زندیگنامه شهید
اگر درياي زيباي جنوب را كه بندر كهن گناوه بر ساحل آن خسبيده،ترك كنيم و به دشتهاي سرسبز فصل بهار پناه ببريم،افق نگاهمان را كوهستاني زيبا كه گويي مواج بر زمين ميدود، تزيين ميكند. در سايه سار اين رشته كوه مردماني صادق و صبور و زحمتكش در نقاط مختلفي دور هم گرد آمدهاند تا رزق حلال خدا را از دل زمين برآورند.
كشاورزي و دامپروري ،عمدهترين كارهاي اين مردمان پرتلاش است. يكي از اين نقاط روستايي است به نام «چهارمحال» چهارمحال قدمتي به وسعت تاريخ دارد با فراز و فرودهاي بي شمارش. مردمان نجيبش از بامداد تا شامگاه در تكاپو هستند تا روزگار به خوبي و خوشي سپري شود.
شصت و چهار سال پيش (1319 هـ .ش) در دل اين روستا در خانوادهاي صادق و مؤمن و مذهبي،دختري چشم به جهان گشود . نداي الله اكبر پدرش «حسين» كه در گوشش نجوا ميكرد اسمان روستا را ستاره باران كرد تا مردم بشنوند و بدانند كه دختري ديگر از اين پس در آسمان اين دشت خواهد درخشيد.
پدر نام اين دختر نو رسيده را «خاتون» گذاشت تا از اين پس خاتون زندگياش باشد هر چند پدر پرتلاش بود اما قوت درآمد چندان نبود و واوضاع مالي خانواده رو به افول بود.
«خاتون » دوران نوجوانياش را به خاطر همين ضعف مالي بدون كتاب و مدرسه گذراند در آستانه هفدهمين بهار زندگي«خاتون» دشتهاي سرسبز فصل بهار جنوب ناگهان خيس شد. آسمان هم نگريست تا خشكسالي بر زندگي مردمان سايه افكند . اما زندگي بايد ميگذشت و گذشت. مردان مرد دور هم نشستند شورا درگرفت و تصميم گرفته شد : كوچ، هر كس به دياري رفت تا در آن ديار با كار و تلاشي بيشتر روزي خود را به چنگ آورد. «خاتون» با خانوادهاش در بهار هفدهم زندگي(1336 هـ.ش) راهي سرزمين خوزستان شد. آبادان گرمترين آغوش براي خانوادهاي است كه از راهي دور آمده. پدر مشغول كار ميشود. روزگار به خوبي ميگذرد.
«خاتون» با اسب سپيد خوشبختي پا در زندگي خود ميگذارد او با «شيخ عبدالحسين فارسي بندري» زندگي مشترك را دور از زادگاه خود آغاز كرد تا هميشه در خانه دوم خود آبادان به زندگي سلامي دوباره كند.
درخت سرسبز زندگي «خاتون» شكوفه داد،گل داد و بار نشست. 5 پسر و 5 دختر هديه اين درخت سرسبز به خاك پاك ايران زمين است وي در محيط كوچك خانواده فرزندانش را مقتدرانه و با تكيه به رهنمودها و كلام معصومين تربيت كرد.
«خاتون» در آستانه جنگ ، در سي و هفتمين بهار زندگياش،در نخستين روز جنگ، و با نخستين گلولههاي دشمن كه بر در و ديوار آبادان فرود آمد به بانويش حضرت زهرا(ص) پيوست.
سي و يكم شهريور ماه 59، نخستين شفق جنگ،نخستين حمله دشمن،نخستين گلولههاي شليك شده، ساعت 30/14 ،منزل،اصابت تركش و نداي دلنشين اشهدان لا اله الله و اشهدان محمداً رسوال الله.
«خاتون» را دور از زادگاهش ،در خاك پاك آبادان كه هنوز بوي شهيد ميدهد به آغوش خاك سپردند «خاتون» تنها به دل خاك نرفت. در اين سفر،دخترش «زهرا» مادر را همراهي كرد تا هرگز غم تنهايي را حس نكند.
مسعود فارسي بندري فرزند شهيده خاتون عليزاده داوودي از خاطرات خود ميگويد:
مادرم سمبل صبر و استقامت و بردباري بود و هرگز از ياد خدا و ائمه غافل نبود. پدرم به خاطر مراسم روضه خوانيهاي متعدد در شبهاي محرم و صفر كتابهاي زيادي مطالعه ميكرد. روزي شخصي كتابي به امانت به خانه ما آورد. من بعدها متوجه شدم كه آن كتاب رساله حضرت امام (ره) بوده است. گويا رساله امام آن موقع ممنوع بود بالاخره پس از چند روز، ناگهان منزل ما پر از گارد ويژه شد، ..خانه در چشم برهم زدني زير و رو شد اما كسي چيزي نيافت. ناچار پدرم را بردند. در غياب پدر،مادرم مقتدرانه و بدون ترس و واهمه خانواده را رهبري ميكرد ما را دلداري ميداد و براي تقويت دل خود و ما مدام داستانها و ماجراهايي كه بر ائمه رفته بود برايمان تعريف ميكرد. بي گمان بردبارياش بيبديل بود…
روزي كه از او سؤال كردم: مادر،ببخشيد اگر اين جنگ كه اين روزها كم و بيش از آن خبرهايي است،شروع شد و ما شما را از دست داديم ، آن وقت چگونه ميتوانيم در اين اوضاع و احوال بدون شما زندگي كنيم. صبورانه با كلام دلنشين پاسخم داد:تا اينجا هم ما (من و پدرت) شما را بزرگ نكردهايم. همان يكتا پروردگار مهرباني كه شما را خلق كرده، خودش نيز مهربانانه شما را به سر منزل مقصود ميرساند…جواب مادرانهاش روح پريشانم را آرام كرد…يادشان به خير و روحشان شاد.
شعري تقديم به شهيده خاتون عليزاده داوودي:
لحظههاي پرغم
خدايا لحظههايم غرق غم شد
و از بعد از رفتنش دريا بغم شد
فلك اينجا بهتر بگويم
عزيزي رفت،عالم پشت خم شد
شعر از امالبنين عربزاده
ادامه مطلب
اگر درياي زيباي جنوب را كه بندر كهن گناوه بر ساحل آن خسبيده،ترك كنيم و به دشتهاي سرسبز فصل بهار پناه ببريم،افق نگاهمان را كوهستاني زيبا كه گويي مواج بر زمين ميدود، تزيين ميكند. در سايه سار اين رشته كوه مردماني صادق و صبور و زحمتكش در نقاط مختلفي دور هم گرد آمدهاند تا رزق حلال خدا را از دل زمين برآورند.
كشاورزي و دامپروري ،عمدهترين كارهاي اين مردمان پرتلاش است. يكي از اين نقاط روستايي است به نام «چهارمحال» چهارمحال قدمتي به وسعت تاريخ دارد با فراز و فرودهاي بي شمارش. مردمان نجيبش از بامداد تا شامگاه در تكاپو هستند تا روزگار به خوبي و خوشي سپري شود.
شصت و چهار سال پيش (1319 هـ .ش) در دل اين روستا در خانوادهاي صادق و مؤمن و مذهبي،دختري چشم به جهان گشود . نداي الله اكبر پدرش «حسين» كه در گوشش نجوا ميكرد اسمان روستا را ستاره باران كرد تا مردم بشنوند و بدانند كه دختري ديگر از اين پس در آسمان اين دشت خواهد درخشيد.
پدر نام اين دختر نو رسيده را «خاتون» گذاشت تا از اين پس خاتون زندگياش باشد هر چند پدر پرتلاش بود اما قوت درآمد چندان نبود و واوضاع مالي خانواده رو به افول بود.
«خاتون » دوران نوجوانياش را به خاطر همين ضعف مالي بدون كتاب و مدرسه گذراند در آستانه هفدهمين بهار زندگي«خاتون» دشتهاي سرسبز فصل بهار جنوب ناگهان خيس شد. آسمان هم نگريست تا خشكسالي بر زندگي مردمان سايه افكند . اما زندگي بايد ميگذشت و گذشت. مردان مرد دور هم نشستند شورا درگرفت و تصميم گرفته شد : كوچ، هر كس به دياري رفت تا در آن ديار با كار و تلاشي بيشتر روزي خود را به چنگ آورد. «خاتون» با خانوادهاش در بهار هفدهم زندگي(1336 هـ.ش) راهي سرزمين خوزستان شد. آبادان گرمترين آغوش براي خانوادهاي است كه از راهي دور آمده. پدر مشغول كار ميشود. روزگار به خوبي ميگذرد.
«خاتون» با اسب سپيد خوشبختي پا در زندگي خود ميگذارد او با «شيخ عبدالحسين فارسي بندري» زندگي مشترك را دور از زادگاه خود آغاز كرد تا هميشه در خانه دوم خود آبادان به زندگي سلامي دوباره كند.
درخت سرسبز زندگي «خاتون» شكوفه داد،گل داد و بار نشست. 5 پسر و 5 دختر هديه اين درخت سرسبز به خاك پاك ايران زمين است وي در محيط كوچك خانواده فرزندانش را مقتدرانه و با تكيه به رهنمودها و كلام معصومين تربيت كرد.
«خاتون» در آستانه جنگ ، در سي و هفتمين بهار زندگياش،در نخستين روز جنگ، و با نخستين گلولههاي دشمن كه بر در و ديوار آبادان فرود آمد به بانويش حضرت زهرا(ص) پيوست.
سي و يكم شهريور ماه 59، نخستين شفق جنگ،نخستين حمله دشمن،نخستين گلولههاي شليك شده، ساعت 30/14 ،منزل،اصابت تركش و نداي دلنشين اشهدان لا اله الله و اشهدان محمداً رسوال الله.
«خاتون» را دور از زادگاهش ،در خاك پاك آبادان كه هنوز بوي شهيد ميدهد به آغوش خاك سپردند «خاتون» تنها به دل خاك نرفت. در اين سفر،دخترش «زهرا» مادر را همراهي كرد تا هرگز غم تنهايي را حس نكند.
مسعود فارسي بندري فرزند شهيده خاتون عليزاده داوودي از خاطرات خود ميگويد:
مادرم سمبل صبر و استقامت و بردباري بود و هرگز از ياد خدا و ائمه غافل نبود. پدرم به خاطر مراسم روضه خوانيهاي متعدد در شبهاي محرم و صفر كتابهاي زيادي مطالعه ميكرد. روزي شخصي كتابي به امانت به خانه ما آورد. من بعدها متوجه شدم كه آن كتاب رساله حضرت امام (ره) بوده است. گويا رساله امام آن موقع ممنوع بود بالاخره پس از چند روز، ناگهان منزل ما پر از گارد ويژه شد، ..خانه در چشم برهم زدني زير و رو شد اما كسي چيزي نيافت. ناچار پدرم را بردند. در غياب پدر،مادرم مقتدرانه و بدون ترس و واهمه خانواده را رهبري ميكرد ما را دلداري ميداد و براي تقويت دل خود و ما مدام داستانها و ماجراهايي كه بر ائمه رفته بود برايمان تعريف ميكرد. بي گمان بردبارياش بيبديل بود…
روزي كه از او سؤال كردم: مادر،ببخشيد اگر اين جنگ كه اين روزها كم و بيش از آن خبرهايي است،شروع شد و ما شما را از دست داديم ، آن وقت چگونه ميتوانيم در اين اوضاع و احوال بدون شما زندگي كنيم. صبورانه با كلام دلنشين پاسخم داد:تا اينجا هم ما (من و پدرت) شما را بزرگ نكردهايم. همان يكتا پروردگار مهرباني كه شما را خلق كرده، خودش نيز مهربانانه شما را به سر منزل مقصود ميرساند…جواب مادرانهاش روح پريشانم را آرام كرد…يادشان به خير و روحشان شاد.
شعري تقديم به شهيده خاتون عليزاده داوودي:
لحظههاي پرغم
خدايا لحظههايم غرق غم شد
و از بعد از رفتنش دريا بغم شد
فلك اينجا بهتر بگويم
عزيزي رفت،عالم پشت خم شد
شعر از امالبنين عربزاده
اطلاعات مزار
محل مزار-
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها