نام حکیم
نام خانوادگی اسماعیل زاده
نام پدر خلیل
تاریخ تولد 1354/08/10
محل تولد بوشهر - کنگان
تاریخ شهادت 1367/01/26
محل شهادت میمک
مسئولیت
نوع عضویت ارتشی
شغل
تحصیلات
مدفن کنگان
در سال 1345 در شهر كنگان وخانواده اي متدين و مذهبي ديده به جهان گشود . ايشان از هفت سالگي به مدرسه رفت و تا كلاس پنجم ابتدايي تحصيل نمود . سپس ترك تحصيل نمود و به كارگري روي آورد تا از اين راه امرار معاش خانواده را فراهم سازد . وي فردي بسيار مهربان و كم حرف بود و سعي مي كرد تا گره از كار هاي دوستان و آشنايان خود بگشايد . از ويژگي هاي بارز اخلاقي ايشان علاقه زياد به كودكان و احترام گذاشتن به آنها بود . به صله رحم اعتقاد فراوان داشت . هيچ گاه از كسي كينه اي به دل نمي گرفت . اوايل انقلاب در كليه راهپيمايي ها شركت فعال داشت . شهيد اسماعيل زاده علاقه زيادي به جبهه و جنگ داشت و همين باعث شد كه در سن نوجواني راهي جبهه هاي جنگ شود . سرانجام در تاريخ 26/1/ 67 در جبهه ميمك بعنوان سرباز دلير اسلام در عمليات تك دشمن و اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نايل گرديد . روحش شاد و يادش گرامي باد .
ادامه مطلب
شهيد به روايت پدر
شهيد دومين فرزند من مي باشد . هنگام اعزام به جبهه 19 ساله و بسيار بشاش بود . گويا مطمئن بود ديگر از خدمت مقدس سربازي برنمي گردد . در خانه و بيرون بسيارخوش اخلاق ، ديندار ، مهمان نواز و با همه بچه هاي مهربان محل بود . همه انسان ها را دوست داشت . با برادران مذهب تسنن نيز بسيار مودبانه و محترمانه رفتار مي كرد .
خبر شهادت فرزندم را از آقاي شيخ عباس عاشوري شنديم .
در قبال خون شهيدان بايد از وطن به قيمت جان مان كه شده دفاع كنيم ، چراكه اين وطن امانتي مي باشد كه هركدام از شهداء به ما سپرده اند ،تا اين سرزمين محلي باشد براي معرفي اسلام به جهانيان .
خليل اسماعيل زاده
خاطره هايي از دوستان و خويشاودان شهيد :
روزي هنگام كار بنايي با شهيد اسماعيل زاده ، من بالاي پله بودم و شهيد اسماعيل زاده پايين پله ايستاده بود و براي من سيمان درست مي كرد و به من مي رساند . استانبولي ( ظرف بنايي مخصوص سيمان وگچ ) خالي شده بود و من مي خواستم آن را به وي كه پايين ايستاده بود برسانم . شهيد گفت: تو استانبولي را پرتاب كن من مي گيرم اش . من استانبولي راپرتاب كردم ، اما متاسفانه شهيد نتوانست آن را بگيرد ظرف به بيني وي اصابت كرد و بيني ايشان شكست . خون زيادي از بيني اش جاري شد . من وي را به بيمارستان كنگان رساندم . اما به علت نداشتن امكانات پزشكي و متخصص وي را به بوشهر منتقل كردند . بعد از چند روز كه حال وي بهبود يافت سركار برگشت . يك روز موقع صبحانه ، به ايشان گفتم چون شكستن بيني ات بخاطر بي احتياطي من بوده ، بايد هزينه درمان ات را بپردازم . اما شهيد با همان روحيه بزرگوانه مخصوص خود گفت : توبار سنگين خانواده بزرگي بردوش داري . گرفتار و عيال وارهستي. كسي كه بايد كمك كند من هستم نه شما و هيچ گونه هزينه اي از من قبول نكردند . بعد از آن شهيد به خدمت مقدس سربازي اعزام شد ند . اما هر وقت كه به مرخصي بر مي گشتند به من سرمي زدند و احوال مرا جويا مي شدند .
( عبدالله حق شناس ـ همكار و دوست شهيد )
شهيد به روايت همرزم
مندر سال 67 13 درعمليات نصر ، كربلاي پنج و فتح مهران همراه شهيد بودم .
در موقع اعزام به منطقه مدام مي گفت : هميشه به ياد خدا باشيد و از دشمن نترسيد . همچنين هنگام رسيدن به جبهه من و شهيد در يك گردان ، يك گروهان و يك رسته بوديم .
چه در شهر و چه در جبهه اخلاقي بسيار خوب و پسنديده اي داشت . با خوش رويي همه را به سوي خود جلب مي كرد و باعث رضايت دوستان مي شد . به نماز ، روزه وديگر واجبات ديني بسيارپايبند بود . هميشه نخستين نفري بود كه در مراسمات حضور داشت . در جبهه مسئوليتي كه از طرف فرمانده به ايشان محول مي شد به طور صحيح انجام مي داد .
با همسنگران و ديگر برادران بسيار خوش سخن و خوش برخورد بود . هميشه ما را نصيحت مي كرد . در جبهه هميشه سعي داشت كه امور محوله را به نحو احسن انجام دهد .
موقع شهادت ايشان در كنارش بودم . در اثر تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نايل گرديد .
علي بحرپيما
ادامه مطلب
شهيد دومين فرزند من مي باشد . هنگام اعزام به جبهه 19 ساله و بسيار بشاش بود . گويا مطمئن بود ديگر از خدمت مقدس سربازي برنمي گردد . در خانه و بيرون بسيارخوش اخلاق ، ديندار ، مهمان نواز و با همه بچه هاي مهربان محل بود . همه انسان ها را دوست داشت . با برادران مذهب تسنن نيز بسيار مودبانه و محترمانه رفتار مي كرد .
خبر شهادت فرزندم را از آقاي شيخ عباس عاشوري شنديم .
در قبال خون شهيدان بايد از وطن به قيمت جان مان كه شده دفاع كنيم ، چراكه اين وطن امانتي مي باشد كه هركدام از شهداء به ما سپرده اند ،تا اين سرزمين محلي باشد براي معرفي اسلام به جهانيان .
خليل اسماعيل زاده
خاطره هايي از دوستان و خويشاودان شهيد :
روزي هنگام كار بنايي با شهيد اسماعيل زاده ، من بالاي پله بودم و شهيد اسماعيل زاده پايين پله ايستاده بود و براي من سيمان درست مي كرد و به من مي رساند . استانبولي ( ظرف بنايي مخصوص سيمان وگچ ) خالي شده بود و من مي خواستم آن را به وي كه پايين ايستاده بود برسانم . شهيد گفت: تو استانبولي را پرتاب كن من مي گيرم اش . من استانبولي راپرتاب كردم ، اما متاسفانه شهيد نتوانست آن را بگيرد ظرف به بيني وي اصابت كرد و بيني ايشان شكست . خون زيادي از بيني اش جاري شد . من وي را به بيمارستان كنگان رساندم . اما به علت نداشتن امكانات پزشكي و متخصص وي را به بوشهر منتقل كردند . بعد از چند روز كه حال وي بهبود يافت سركار برگشت . يك روز موقع صبحانه ، به ايشان گفتم چون شكستن بيني ات بخاطر بي احتياطي من بوده ، بايد هزينه درمان ات را بپردازم . اما شهيد با همان روحيه بزرگوانه مخصوص خود گفت : توبار سنگين خانواده بزرگي بردوش داري . گرفتار و عيال وارهستي. كسي كه بايد كمك كند من هستم نه شما و هيچ گونه هزينه اي از من قبول نكردند . بعد از آن شهيد به خدمت مقدس سربازي اعزام شد ند . اما هر وقت كه به مرخصي بر مي گشتند به من سرمي زدند و احوال مرا جويا مي شدند .
( عبدالله حق شناس ـ همكار و دوست شهيد )
شهيد به روايت همرزم
مندر سال 67 13 درعمليات نصر ، كربلاي پنج و فتح مهران همراه شهيد بودم .
در موقع اعزام به منطقه مدام مي گفت : هميشه به ياد خدا باشيد و از دشمن نترسيد . همچنين هنگام رسيدن به جبهه من و شهيد در يك گردان ، يك گروهان و يك رسته بوديم .
چه در شهر و چه در جبهه اخلاقي بسيار خوب و پسنديده اي داشت . با خوش رويي همه را به سوي خود جلب مي كرد و باعث رضايت دوستان مي شد . به نماز ، روزه وديگر واجبات ديني بسيارپايبند بود . هميشه نخستين نفري بود كه در مراسمات حضور داشت . در جبهه مسئوليتي كه از طرف فرمانده به ايشان محول مي شد به طور صحيح انجام مي داد .
با همسنگران و ديگر برادران بسيار خوش سخن و خوش برخورد بود . هميشه ما را نصيحت مي كرد . در جبهه هميشه سعي داشت كه امور محوله را به نحو احسن انجام دهد .
موقع شهادت ايشان در كنارش بودم . در اثر تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نايل گرديد .
علي بحرپيما
گالری تصاویر
مشاهده سایر تصاویر
اسناد و مدارک
مشاهده سایر اسناد
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها