مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید حسن باقری

421
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام حسن
نام خانوادگی باقري
نام پدر علي
تاریخ تولد 1343/03/13
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1359/07/28
محل شهادت خرمشهر
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سربازنيروي انتظامي
شغل سربازنيروي انتظ
تحصیلات بيسواد
مدفن درودگاه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • حسن در خانواده اي مذهبي و دلباخته اهل بيت در ششم خرداد 1339 در روستاي درودگاه از توابع شهرستان دشتستان چشم به جهان گشود. پدرش علي به سختي و مشقت معاش خانواده را تأمين مي‌كرد. روزگار به سختي مي گذشت از اين رو از روستا به جزيره خارگ مهاجرت نمود. مادر دلسوز و مؤمن وي دختربس سليماني نام داشت.

    بررسي دست نوشته ها و آثار مكتوب بجا مانده از شهيد حسن باقري نشان دهنده ذهن خلاق وطبع پرشور و استعداد فراوان ايشان در نويسندگي و امور فرهنگي است.

    بنابراين بهتر ديدم با اندكي دخل و تصرف «حسن باقري» را از زبان خودش بازشناسيم. و با زندگي و انديشه تابناك و اعتقاد راسخ او به اسلام پي ببريم.

    شهيد حسن باقري خودش را اينگونه معرفي مي كند

    «اينجانب در يك خانواده مذهبي و فقير متولد شدم. پنجمين فرزند خانواده بودم . دوران كودكي را با فقر و تنگدستي سپري كردم. پدرم با عايله زيادي كه داشت هميشه در مضيقه مالي بود. با هر بدبختي كه بود من و يكي از برادرانم را به مدرسه فرستاد تا درس بخوانيم  براي او مقدور نبود كه بقيه برادرانم را به مدرسه بفرستد . با هر زحمتي كه بود دوره ابتدايي و راهنمايي خود را در مدارس جزيره خارگ به پايان رسانده و دوره متوسطه را تا سوم دبيرستان ادامه دادم ولي به علت مشكلات و فقر مالي نتوانستم ادامه تحصيل دهم. اين بود كه دست از تحصيل كشيده و در يك شركت ساختماني به كارگري پرداختم تا بتوانم در معاش خانواده باري بر دوش بگيرم .تا كلاس سوم دبيرستان ادامه تحصيل دادم.

    ناگفته نماند از كلاس پنجم ابتدايي چون مي ديدم فشار زندگي بر پدرم زياد مي‌باشد. در تعطيلات مدرسه در شركت‌ها كارگري‌ مي‌كردم تا مقداري از مخارج خانواده را تأمين كنم.

    در دوران مدرسه صحبت هايي از انقلاب و مبارزه را  مي شنيدم. آن موقع كلاس هشتم بودم. با تلاش و زحمت توانستم با برادراني كه در زمينه مبارزات و فعاليت هاي انقلابي بودند آشنا شوم و رابطه برقرار كنم. فعاليت خود را با آنها شروع كردم. شب ها عليه رژيم پهلوي روي ديوارها شعار مي نوشتيم.تا اينكه مرا با چند تن از دوستانم دستگير كردند و از خارگ اخراج كردند. با تلاش پدر و مادرم به خارگ برگشتم ولي مأمورين هر لحظه ما را تهديد مي كردند ولي ما دست از مبارزات خود برنمي داشتيم. سال 1356 انقلاب به اوج خود رسيده بود و به درجه انفجار نزديك مي شد. مردم هر آن، منتظر كوچكترين فرصتي بودند تا با از خودگذشتگي، از جان و مال بگذرند و رژيم ستم شاهي را كه جامعه اصيل اسلامي ما را به فساد و تباهي كشيده بود سرنگون سازند. فعاليت‌هاي ما به همراه دوستان باعث مي‌شد اغلب شب ها تا صبح به منزلمان نرويم و به پخش اعلاميه‌ها و نوارهاي سخنراني امام بپردازيم.

    ما در صورتي دست به چنين كارهايي مي زديم كه بنا به شرايط و كوچك بودن جزيره، افراد نظامي و ساواك كوچكترين فعاليت ها را از نظر دور نمي داشتند ولي ما خود را مقابل مردم مسؤول مي‌دانستيم و از هيچ خطري واهمه نداشتيم.

     اعزام به خدمت وظيفه و آغاز جنگ

    در سال دوم پيروزي انقلاب با وجود اين كه از خدمت معاف شده بودم ولي داوطلبانه به خدمت مقدس سربازي اعزام شدم. يازدهمين ماه از خدمت را پشت سرمي گذاشتم كه رژيم عراق به سركردگي آمريكاي جهان خوار و ديگر هم پيمانانش به كشور عزيز ما حمله نمود. چرا كه ابرقدرت‌ها وقتي منافع خود را در كشوري در خطر ببينند بلافاصله دست به تشنج در آن كشور مي زنند. ما هم كه با آمريكا قطع رابطه كرده بوديم به طبع انتظار چنين روزي را مي‌كشيديم.

    حضور داوطبانه در نبرد خرمشهر در آغازين روزها

    وقتي دشمن بعثي تجاوز خود را به خرمشهر آ‌غاز كرد من در ژاندارمري «خسروآباد آبادان» خدمت مي نمودم و داوطلبانه مأموريت يافتم به خرمشهر بروم. كه در آن مأموريت موفق و پيروز برگشتيم. بعد از چندي بعثيون هجوم دوباره خود را به خرمشهر آغاز كردند باز هم داوطلب شدم و در نبرد و درگيري كه بين ما و دشمن رخ داد مجروح شدم و پس از چندي به مقر خود بازگشتم.

    اكنون كه براي بار سوم به خرمشهر اعزام مي شوم حس مي كنم تغيير كرده ام و يك نوع هيجان خاصي در من پديد آمده است. دوست داشتم حال كه كاري براي انقلاب نكرده بودم لااقل خونم را براي اين انقلاب بدهم تا بلكه خدمتي كرده باشم.

    ]و اين جاست كه انسان پي به فرموده امام راحل(ره) مي برد كه فرمود: «هي نگوييد انقلاب براي ما چه كرد؟ شما بگوييد براي انقلاب چه كرده ايد.»[

    اين بار بيش از حد دلم مي خواهد به آرزوي ديرينه خود كه همان شهادت است نايل آيم.

    همان طور كه سالار شهيدان هنگام وداع به خواهرش وصيت نمود كه گريه نكن تا دشمن خوشحال نشود. من هم به پدر و مادر گراميم و خواهران و برادرانم مي‌گويم كه اصلا گريه و زاري نكنيد ـ شايد در اين بار شهيد شدم. اگر كشته شدم بدانيد كه چه مقامي را صاحب شده‌ام اين نامه به تاريخ 15/6/59 نگاشته شده است.

     توصيه شهيد جهت ثبت خاطرات جنگ

    «. . . . اين خاطرات را بخاطر موقعيت جنگي بدست برادرم غلامحسين كه در آبادان مي باشد مي سپارم. اميد دارم كه آنرا نگهداري كند. مي خواهم انشاء الله دنباله خاطرات جنگ و پيروزي لشكر اسلام بر كفر را ادامه بدهم. از برادرم خواهش مي كنم اگر شهيد شدم خاطرات جنگ و مبارزات برادرانم را در ادامه اين خاطرات بنويسد. تا آيندگان بدانند كه اين برادران رزمنده در مقابل كفر با چه قامت بلندي ايستادند.»

    و اينك اي برادر و خواهر، ما كه ميراث دار شهيدان هستيم بايد با خود بيانديشيم آيا با رسالت و مسؤليتي كه بردوش ما گذاشته شده است آشنا هستيم و اگر آشناييم چقدر در راه عمل به آنها و حفظ و تداوم راه آنها تلاش كرده ايم؟
    ادامه مطلب

    وصيتنامه شهيد حسن باقري)


    «امروز پنجم مهر 1359 مي باشم. در پادگان خسرو آباد كنار برادران همرزم و پر جوش و خروشم هستم. يك هفته از شروع جنگ گذشته است. همگي شور و شوق رفتن به خط مقدم جبهه را داريم. درونم چه غوغايي بر پا شده است كه مرا وسوسه مي كند تا هر وقت براي خط مقدم نيرو مي‌خواهند اولين داوطلب باشم! روز دوم جنگ بود كه با تعدادي از برادران راهي خرمشهر شديم. از ناحيه كمر مورد اصابت تركش قرار گرفتم دو روز در بيمارستان بستري شدم. حالا كه اين وصيت نامه را مي نويسم مثل پرنده اي سبكبال در پروازم. انگار حس دروني به من مي گويد همين طور پرواز كن تا به جايي كه آرزويش را داري برسي.

    نمي دانم اين چه ندايي است. خدايا روزي مي رسد كه مرا به عنوان يك شهيد تشييع نمايند و به نداي امام حسين و امام خميني لبيك گويم.

    برادرانم حسين و غلامحسين به ملاقاتم آمده بودند . به من گفتند وصيت نامه ات را نوشته اي؟ گفتم در فكر هستم، نمي دانم چه بنويسم كه ارزش خواندن را داشته باشد. فقط از تمامي دوستان و فاميل مي خواهم اگر شهيد شدم و اين افتخار نصيبم شد مرا حلال كنند.

    به پدر و مادرم بگوييد مرا حلال كنند. در مراسم من گريه نكنند و شكر خدا را بجا بياورند.

    به برادرانم و خواهرانم وصيت مي كنم جبهه و پشت جبهه ها را خالي نكنيد. نگذاريد دشمن به اين آب و خاك اسلامي تجاوز كند.

    آخرين خواهشم اين است اگر شهيد شدم جنازه ام را در روستاي درودگاه كنار قبر پدربزرگم دفن كنيد. از همه مردم اين آب و خاك مي خواهم جبهه را حفظ كنند و پيرو امام حسين باشند.

    در پايان شهادت را افتخار خود مي دانم خداحافظ مرا حلال كنيد.» 5/7/59 ـ سرباز وظيفه حسن باقري و سرانجام در تاريخ 28/7/1359 در منطقه عملياتي خرمشهر به آرزوي ديرينه اش رسيد و بر اثر اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نايل آمد.و بنا به وصيت آن شهيد پيكر مطهرش به محل زادگاهش روستاي درودگاه انتقال يافت و در ميان حزن و اندوه فراوان تشييع كنندگان به خاك سپرده شد.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاردرودگاه
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x