مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید احمد احمد زاده

1153
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام احمد
نام خانوادگی احمدزاده
نام پدر حسين
تاریخ تولد 1348/02/03
محل تولد بوشهر - تنگستان
تاریخ شهادت 1365/10/10
محل شهادت خرمشهر
مسئولیت -
نوع عضویت جهادگر
شغل جهادگر
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن آباد
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • شهيداحمد احمدزاده در سوم ارديبهشت سال 1348 (3/2/48) در خانواده اي مذهبی و مستضعف در روستای آباد از توابع شهرستان تنگستان چشم به جهان گشود. پدرش به شغل كشاورزی اشتغال داشت و همين امر باعث شد كه از بدو تولد با كار و فعاليت خستگی ناپذير، در كنار والدين خود، آمادگی پذيرش كارهای دشوار را پيدا كند. بدين ترتيب دوران طفوليت را سپري نمود تا اينكه درسن شش سالگی پا به مدرسه گذاشت. با هوش وذكاوت بالایی كه داشت در دوره ابتدایی از دانش آموزان ممتاز كلاس بود. بالاخره دوره پنج ساله ابتدايی را با موفقيت در دبستان روستاي آباد پشت سر نهاد. سپس وارد مدرسه راهنمايی شهيد زارع همان روستا شد. در اين جا بود كه خود را بيش از پيش شناخت و به مسائل مذهبی تازه ای آشنا گرديد. اين تحول دريچه‌ی تازه ای به روی او گشود و در همين جا بود كه لحظه هاي سر نوشت ساز زندگي او رقم خورد.

    با شركت در مجالس مذهبی عشق به اسلام و امام، روز به روز در دلش بيشتر می شد، سپس به عضويت پايگاه مقاومت ابوذر غفاری روستای آباد در آمد، تا هم زمان در دو سنگر علم و دفاع از اسلام خدمت نمايد. با اين همه از كار و فعاليت كشاورزی وكمک به والدين خود غافل نشد. بدين ترتيب دوره‌ی سه ساله‌ی راهنمايی را نيز با موفقيت پشت سر گذاشت. براي ادامه تحصيل در مقطع متوسطه راهی اهرم شد، اما اين سفر ديری نپاييد. در همين زمان بود كه جبهه و جنگ را بر همه ترجيح داد و با عشق به شهادت از طريق جهاد سازندگی به عنوان سنگر ساز عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد. تا اينكه سر انجام در دهم دي ماه سال 1365 در عمليات كربلاي چهار به وسيله تركش خمپاره‌ي  دشمن ، خاك گرم جبهه هاي جنوب را با خون خود رنگين كرد، تا نهال نورس حاكميت مستضعفان در پرتو خون زلال او  ريشه دواند.

     




     

    شهيد احمداحمد زاده فرزند حسين در سال 1348 در خانواده اي مستضعف ومؤمن به اسلام در روستاي آباد از توابع شهرستان اهرم ديده به جهان گشود و در عصر ستم شاهي با فقر واستضعاف رشد نمود . در سن شش سا لگي پدرش او را به مدرسه فرستاد وبا هوش سر شاري كه داشت در كلاسهاي ابتدائي مدرسه از جمله دانش آموزان ممتاز بود . سپس راهي مدرسه راهنمائي شد . و در آنجا بود كه خود را بيشتر شناخت و به مسائل مذهبي تازه اي آشنا گرديد . عشق به اسلام و امام روز به روز در دلش بيشتر مي شد شركت در جلسات مذهبي و ايام الله و عضويت در بسيج روستائي آباد و در كنار آن از درس و سنگر مدرسه نيز غافل نبود . و در ايام بيكاري در تابستان در كار كشاورزي به پدرش كمك مي كرد . تا دين خود را به او ادا كرده باشد . شهيد از لحاظ اخلاقي در بين دوستان از محبوبيت خاص برخوردار و فردي متين و كم حرف و محبوب بود نامبرده پس از دوره هاي ابتدائي و راهنمائي راهي دبيرستان شد و در آنجا بود كه جبهه و جنگ را بر همه چيز ترجيح داد . و با عشق به اسلام و امام  به همراه جهاد سازندگي به عنوان سنگر ساز بي سنگر عازم جبه هاي نور عليه ظلمت گرديد تا اينكه در تاريخ 10/10/65 در جبهه هاي جنوب به وسيله تركش خمپاره دشمن به خيل عظيم شهيدان پيوست و مردانه جان خود را فداي انقلاب اسلامي نمود احمد كه چهره فقر و بيچارگي را از بدو تولد در سيماي زجر كشيده پدرش مشاهده كرده بودخون خود را نثار كرد تا حكومت واقعي مستضعفين يا برجا بماند و ثابت نمايد كه مستضعفان وارثان واقعي روي زمين مي باشند .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
                              مصاحبه با پدر  و مادر شهيد احمد احمدزاده


    اين جانب حسين احمدزاده پدر شهيد احمد احمدزاده مي باشم .  احمد در دوم ارديبهشت سال1348 در همين روستاي آباد . متولد شد. در سنين كودكي كه به مدرسه مي رفت ، به ما در كار كشاورزي كمك مي كرد . او تابستان در كلاس مكتب شركت مي كرد و علاقه داشت كه سريع تر خواندن قرآن را فرا گيرد . بعد كه بزرگتر شد ، براي گذراندن دوره متوسطه به اهرم رفت . شهيد در طول دوران نوجواني ، هميشه مي گفت : مي خواهم زودتر بزرگ شوم تا به جبهه بروم . البته خداوند هم آرزويش را استجابت كرد و خيلي زود به جبهه رفت و پسنديده حق تعالي شد .

    احمد پسري مؤمن وبا تقوي بود . هوش و زكاوت خوبي داشت . او نترس وشجاع بود . و در فعاليت هاي مذهبي و مسجد شركت فعال داشت .

    شهيد از طريق جهاد سازندگي به جبهه اعزام شد . وقتي از من و مادرش اجازه جبهه خواست . ماگفتيم كه تو هنوز كم سن و سالي . تو حالا بايد درس بخواني ! اما او اصرار زيادي داشت و چند دفعه هم از رفتنش جلوگيري كرده بوديم . اين اواخر مي گفت ديگر اين دفعه بايد بروم . بالاخره ما هم راضي شديم و گفتيم برو به امان خدا .

    در دهم دي ماه 1365 در محل خدمت خود (خرمشهر ) هدف دوربرد دشمن قرار گرفتند و به شهادت رسيدند . وقتي خبر شهادتش رسيد به مادر شهيد گفتم : امانت خدا را پس داديم . خدايا اين قرباني را از ما بپذير و او را در دنياي آخرت شفيع ما قرار ده . من هنوز هم به داشتن اين پسر افتخار   مي كنم .
    ادامه مطلب

           خاطره اي از شهيد احمدزاده


    شهيد احمد احمدزاده اگر چه تنها هفده بهار تجربه زندگي داشت، اما در همين مدت كوتاه حيات خويش ، دريايي از خاطـرات شيرين وآموزنده به يادگار گذاشت . خاطـراتي كه از روزهاي سخت        وپر محنت زندگي وكار كشاورزي همدوش پدر داشته، تا دوران تحصيل و از همه جاودانه تر ،در دوران جهاد درجبهه هاي  نبرد، همه وهمه حاكي از عزم واراده‌ي راسخ اين مرد شريف بوده است احمد در طول جنگ تا زمان شهادت چند بار جبهه رفته بود و هر بار تجارب خود را براي خانواده ودوستان تعريف مي كرد ، تجاربي كه بعدها خاطرات ماندگار دوران پر شتاب زندگي اوشدند در يكي از دفعاتي كه به جبهه اعزام شده بود ، درمنطقة خرمشهر مستقر شده بودند ودرآن زمان اين منطقه بيش از ساير مناطق جنگي مورد تجاوز وبمباران هواپيماهاي رژيم بعث قرار مي گرفت . دريكي ازآن روزها ، هواپيماهاي عراق چندين بار محل استقرار آنها رامورد تهاجم قرارداده بود . در اين بمباران ها راكتي در محل استقرار آنها فرود آمد ، امٌا اين بار نوبت پروازش  فرا نرسيده بود و راكت به طرز معجزه آسايي عمل نكرد ، انگار ظرفي از آب بود نه گلوله اي مملو از مواد منفجره ، اين معجزه شگفت انگيز او وهمرزمانش را بر آن داشت تا سجدة شكر بجاي آورند.1

           اما علاقه واشتهاي زياده از حد او در دفاع ازميهن اسلامي سيري ناپذير مي نمود و بر سر همين علاقه تا تقديم جان خويش ايستادگي كرد . زماني كه به مرخصي مي آمد ، همواره به فكر جبهه بود و به همين خاطر معمولاً پيش از آن كه مرخصي او تمام شود به جبهه بر مي گشت . اصلاً روحش در كالبد تنگ جسم آرام وقرار نداشت و دنيا همچون قفسي تنگ ، عرصه را بر شهپر پروازش تنگ تر مي نمود. تا اينكه سرانجام در روز دهم ديماه سال 1356در عمليات كربلاي4 در خرمشهر ، اين قفس تنگ را شكست ،  بال پرواز گشود ودر جوار ملكوت آشيان گزيد وبه آرزوي ديرين خود رسيد .به راستي كه:چنين قفس نه سراي چو من خوش الحا نيست                    روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم


                                سجاياي اخلاقي شهيد احمد احمدزاده

    شهيد احمد احمدزاده به اقتضاي شرايط دشوار زندگي در روستا ، از آغاز تولد با انواع مشكلات و سختي ها روبرو شد . با مبارزه عليه مشكلات ، روحية استقامت ، ستيزه جويي و مبارزه طلبي در وي ريشه دوانيد و بعدها اورا جهادگري نستوه  ساخت . در شجاعت و بي باكي كم نظير بود. در هر موقعيتي بر خدا توكل داشت و جز ترس و تقواي الهي از هيچ چيز، هراسي به دل راه نمي داد.

    در هر مسيري كه قدم مي گذاشت با ايمان به هدفي كه داشت تا آخرين لحظه مقاومت مي نمود. در راه عقـيدة خود اسـتوار و ثابت قـدم بود و در هيچ شرايطي از اعتـقادات و باورهـاي خود كوتاه نمي آمد. احمد يار و ياور محرومان و نيازمندان بود و در برابر بي عدالتي و نابرابري‌ها سخت ايستادگي مي كرد، در عين حال روح لطيف ومهرباني داشت و اين امر او را  در ميان دوستان خود ، دوست داشتني تر مي كرد ، به گونه اي كه الگوي تمام عيار يك دوست صميمي و باوفا بود. در راه دوستان خود از هيچ چيزي مضايقه نمي ورزيد. ارتباط گرم او با دوستانش چنان بود كه معـمولاً در منزل دوسـتان خـود بود يا با دوسـتانش در منزل بودند . هنـگامي كه از جبـهه برمي گشتـند يا به مرخـصي مي آمـدند ، پيش از آن كه دوستانش به ديدن او بيايند بلافاصله به ملاقات دوستان خود مي رفت و در اين راه همواره پيش قدم بود. پس از فقدانش ، خلاء ناشي از عدم حضور او در جمع دوستانش به وضوح آشكار  بود .

    در مراسم و  جلسات مذهبي شركت فعال داشت. هر جا كه مراسم عزاداري برگزار بود ، خصوصاً در مجالس عزاداري ائمه اطهار حضور پيدا مي كرد .  ايمان قوي و عقيده مستحكم او باعث مي شد كه در نماز جماعت و دعاي كميل و ساير ادعيه ، كه در مسجد محل برگزار مي شد، فعالانه شركت نمايد.   نه تنها خودش شركت مي نمود ، بلكه با جديت هر چه تمام تر دوستانش را نيز به اين امور مهم دعوت مي كرد . كارهاي سخت و توان فرساي كشاورزي در كنار عشق و علاقه عملي به ورزش جسم او را چالاك و چابك ساخته بود . بدن ورزيده ، جسم رنج كشيده و جان سختي ديده اش جرأت و جسارت هر كاري را به او مي داد . با وجود علاقه بي انتهايي كه به شركت در جنگ و جهاد داشت هيچ گاه از درس و تحصيل غافل نمي شد . هر فرصتي را براي كسب علم و دانش مغتنم مي شمرد ، تا آن جا كه در جبهه و در سنگر جنگ و دفاع ، همزمان درسهايش را هم ادامه مي داد .هوش بالا و علاقه زياد از حد او سبب مي شد كه در تحصيل و طي مدارج علمي روز به روز موفق تر باشد تا اين كه در حال مبارزه ، متقارن در دو سنگر خدايي علم و جهاد جام شهادت را سر كشيد .

                                خاطره اي از عروج زيباي احمدزاده

    ساعت 10/4 دقيقه بعد از ظهر بود . حلقه اي از دوستان و همسنگران در سنگرها به دور هم نشسته بوديم . خسته از چند روز كار در حال استراحت بوديم . دوره فعاليت سه ماهه ما داشت تمام مي شد و قرار بود فردا يا پس فردا من و احمد مرخصي بگيريم و به منزل برگرديم . احمد زاده لباسهايش را برداشت تا به حمام برود و گردو خاك اين چند روز تلاش مداوم را از سر ورويش پاك كند . مدتي گذشت ، دوستان منتظر برگشت او از حمام بودند . احمد در حالي كه شانه در دست داشت و سرش را شانه مي كرد به طرف سنگر مي آمد .  محل استقرار ما تقريباً امن بود اما دور بردهاي فرانسوي هر از چند گاهي به سمت ما مي آمد .  دوستان ديگر كه كنار سنگر نشسته بودند ، مي گفتند داماد آمد و صلوات مي دادند . يك دفعه بالاي سر احمد انفجار مهيبي صورت گرفت و همه جا را پوشاند . سريعاً به طرف آنجا رفتيم . سه چهار نفر از دوستان زخمي شده بودند . احمدزاده زيبا و تميز ، خونين اما لبخند بر لب به آرامش حقيقي دست يافته بود  بچه ها در سنگر جمع شده بودند و دعا مي خواندند و گريه مي كردند . آمبولانس آمد و آن ها را به بيمارستان برديم  . من به همراه دوستان مرخصي گرفتم و به زادگاه برگشتم . وقتي خبر شهادت احمد را به مادرش رساندم . شور وحال و اضطراب خاصي داشتم . و ناراحت بودم كه  خبر رسان خوش خبري نيستم . مادر بزرگوارش فقط گفت شكر خدا كه كه من فرزندم را در راه اسلام دادم .

                                خاطره اي از عروج زيباي احمدزاده

    ساعت 10/4 دقيقه بعد از ظهر بود . حلقه اي از دوستان و همسنگران در سنگرها به دور هم نشسته بوديم . خسته از چند روز كار در حال استراحت بوديم . دوره فعاليت سه ماهه ما داشت تمام مي شد و قرار بود فردا يا پس فردا من و احمد مرخصي بگيريم و به منزل برگرديم . احمد زاده لباسهايش را برداشت تا به حمام برود و گردو خاك اين چند روز تلاش مداوم را از سر ورويش پاك كند . مدتي گذشت ، دوستان منتظر برگشت او از حمام بودند . احمد در حالي كه شانه در دست داشت و سرش را شانه مي كرد به طرف سنگر مي آمد .  محل استقرار ما تقريباً امن بود اما دور بردهاي فرانسوي هر از چند گاهي به سمت ما مي آمد .  دوستان ديگر كه كنار سنگر نشسته بودند ، مي گفتند داماد آمد و صلوات مي دادند . يك دفعه بالاي سر احمد انفجار مهيبي صورت گرفت و همه جا را پوشاند . سريعاً به طرف آنجا رفتيم . سه چهار نفر از دوستان زخمي شده بودند . احمدزاده زيبا و تميز ، خونين اما لبخند بر لب به آرامش حقيقي دست يافته بود  بچه ها در سنگر جمع شده بودند و دعا مي خواندند و گريه مي كردند . آمبولانس آمد و آن ها را به بيمارستان برديم  . من به همراه دوستان مرخصي گرفتم و به زادگاه برگشتم . وقتي خبر شهادت احمد را به مادرش رساندم . شور وحال و اضطراب خاصي داشتم . و ناراحت بودم كه  خبر رسان خوش خبري نيستم . مادر بزرگوارش فقط گفت شكر خدا كه كه من فرزندم را در راه اسلام دادم .

     




    بسم الله الرحمن الرحيم

    خدمت خواهرم عزيزم بدري

    سلام عليكم

    ضمن عرض سلام و سلامتي شما از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم و اميدوارم كه هيچ گونه كسالتي نداشته باشي .

    باري خواهر جان اگر جوياي حال برادر خودت خواسته باشي سلامتي برقرار است و به دعاي شما مشغولم باري خواهر جان در فكر من نباش آدم مال رفتن از دنياست چه بهتر است كه در راه خدا برود . و اصلاً در فكر آباد نيستم و احساس دوري نمي كنم و تمام آرزويم اين است كه شهيد شوم و من منتظر هستم كه خمپاره اي آيد و من شهيد شوم و هميشه دعا مي كنم كه شهيد شوم و چون شهادت مايه افتخار است .

    باري خواهر جان به برادرم خدارحم بگو كه در فكر من نباشد .

    خواهر جان يك ماشين تخمك بار بزن و براي ماندني بفرست و ماندني ميگويد بايد ماشين تخمكي برايم بياوري آيا خاتون حرف مي زند .

    ديگر عرضي ندارم كسي كه شما را فراموش مي كند

    ((احمد زاده))

                                اي خواهر اي خواهر                                آمد چو ماه آذر

                                از برايت مي نويسم                                   نامه اي گلگون ديگر

                               تو بخوان اين نامه من                                گوش كن جا نامه من

                               از برايت مي نويسم                                    زود خوان اين نامه من                              

                               نامه ام آمد برايت                                      جان اگر خواهي فدايت

                              گوهر نو اي گل مردم                                 شعر كه آمد برايت

     




     

    بسم الله الرحمن الرحيم

    عزيزم جناب آقاي غلامرضا احمد پيري (سلام عرض مي كنم ) و سلامتي شما از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم واميدوارم كه هميشه مثل گلها بوده باشيدو از خداي متعال مي خواهم كه هيچ گونه كسالتي بر چهره متبرك شما عارض نگردد .

    باري برادر جان اگر چنانچه جوياي حال واحوال برادر حقير خودت احمدزاده را خواسته باشي الحمدالله به سلامتي يكي از نعمت هاي الهي است برخوردار هستم و هيچ گونه ناراحتي و نگراني ندارم به چزئ دوري روح مبارك شما و اين هم اميداست كه هر چه زودتر ديدار تازه گردد ( آمين يا كريم )

    باري برادر جان ما با نعمت الله و احد احمد پيري و چند تاي ديگر از بچه هاي آباد پهلوي هم هستيم و حال اين نامه درحالي كه براي امتحان آمديم با نعمت الله داخل چادر،و ساعت 8 شب است كه دارم مي نويسم و درفكر نعمت الله نباشيد جايش خيلي خوب است ديگر عرضي ندارم .

    حاجي نرگس مصطفي و همه آنهائي كه من اسم به ياد ندارم سلام مي رسانم مادر حاجي سلام مي رسانم  علي حاجي وحيدر با اهل منزل سلام مي رسانم . خدا حافظ

                                                                                                                             ((   احمد زاده ))

     

     

     

     

     

     

    -
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارآباد
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک   
    مشاهده سایر اسناد
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x