مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید ابراهیم بهزادی

928
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام ابراهيم
نام خانوادگی بهزادي
نام پدر عبدالله
تاریخ تولد 1344/09/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1363/05/10
محل شهادت مهران
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن برازجان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • هوا ديگر آن گرماي سخت و شرجي نفس گيرش را نداشت . ابرهاي متراكمي گهگاه، در آسمان پيدا مي شدو از ته آن برقي مي جهيد . خانواده ها كه پس از مدتها، گرمي هوا را پشت سر گذاشته بودند دور هم مي نشستند و باهم به گفتگو مي نشستند  . بزرگترها كه سر و مويي در آسياب زمانه سفيد كرده بودند، آن را نشانه ي سالي خوب و پر باران مي دانستند . در خانواده ي «عبدالله» ، روزهايي سخت بر مادر خانه گذشته بود . ماه هاي انتظار و سختي هايي كه در آن گرما كشيده بود ، فقط با تولد فرزندي شيرين و قشنگ مثل ابراهيم جبران مي شد. درست در هشتم آذرماه سال 1344 در خانواده اي متدين و مذهبي در شهر برازجان، پسري قشنگ و نازنين ، چشم به جهان گشود. پدرش عبدالله نام نيكوي «ابراهيم» بروي نهاد، تا ابراهيم وار بربت هاي خود خواهي و تكبر و ريا و هر چه آلودگي نفساني است، تبر ايمان و يقين را فرود آورد .مادر و خواهرانش نيز كه ابراهيم را خيلي دوست داشتند، از چهره ي جذاب و زيباي او به شگفت آمده بودندو مي گفتند : ماشاء الله . و اين بود كه به تدريج اسم ماشاءالله نيز بر سر زبان ها افتاد. او كودكي را در دامان پدر و مادري با تقوا و زحمتكش كه سر در گرو عشق اهل بيت داشتند،آغاز كرد.

    پدر و مادر اگر چه از تمتعات دنيوي، چندان بهره اي نداشتند ، ولي از عشق به ائمه و ايمان لبريز بودند . و از اين طريق روح و جسم ابراهيم پرورش يافت و به غنا رسيد.

    «ابراهيم» آخرين فرزند خانواده بود. بنابراين كوچك و بزرگ علاقه و محبت بي نظيري نسبت به او ابراز مي داشتند. تحصيلات ابتدايي رادر دبستان دانش  با موفقيت به پايان رساند . زماني كه پا به مدرسه راهنمايي گذاشت ، انقلاب شكوهمند اسلامي به اوج پيروزي خود رسيده بود . با آنكه نوجواني پيش نبود ولي

    و آشنايان و ساير مردم قدرشناس برازجان ،در بهشت بينش و آگاهي اجتماعي و مذهبي او بسان بزرگترها بود.ابراهيم در وادي مبارزات انقلابي نيز با شور و اشتياق فراوان پا گذاشت .او با پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره)و شركت در تظاهرات ، نفرت و انزجار خود را نسبت به رژيم طاغوت ابراز مي كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، به حزب جمهوري اسلامي پيوست و روز به روز، شناخت و آگاهي بهتري نسبت به مسايل سياسي و اجتماعي جامعه پيدا كرد. از همان آغاز در متن حوادث سياسي قرار گرفت. و از كوثر زلال امام، دل و جان را شستشو داد. او كه دل داده و عاشق پير و مرادش بود،مراتب وفاداري و علاقمندي خود را با پيوستن به پايگاه بسيج به ظهور رساند.

    ابراهيم بزرگترين دغدغه و نگراني اش، حفظ و ثبات انقلاب و دست آوردهاي گران قيمتش بود.لذا با صدور فرمان تاريخي امام ، در محله ي خود پايگاه بسيج فتح المبين را سازماندهي كرد و شبانه روز خود را وقف حضور در بسيج و انجام مأموريت هاي محوله نمود. ابراهيم با روي گشاده و چهره ي خنداني كه داشت ، به راحتي در دل دوست و غريبه جا مي كرد و شميم محبت و جذبه اش هركسي را به سوي خود مي كشيد.چه بسيار نوجوانان و جواناني كه از طريق او با بسيج و مسجد آشنا شدند و در عاشقي شهره ي آفاق گشتند. گاهي آن قدر كار مي كرد و بيدار مي ماند كه دوستان به او اصرار مي كردند براي حفظ سلامتي اش به استراحت بپردازد. ولي او تا كاري را برزمين افتاده مي ديد، آرام و قرار نداشت. كسي جز خدا چه مي داند ،اين چه سحر و معجزه اي بود كه جوانان اين مرزوبوم،جواناني كه در بين ما مي زيستند و مي گفتند اين گونه ، به يقين ايمان و مراتب شهود ربوبي دست يافته بودند.

    ابراهيم با برادران بسيجي در شناسايي و دستگيري فريب خوردگان گروهك هاي ضدانقلاب نقش فعالي داشت. جنگ تحميلي كه آغاز شد، ابراهيم نيز سنگر درس و مدرسه را رها كرد و رو به وادي عشق و دلدادگي نمود. نمي توانست در شهر بماند و شاهد تجاوزگري هاي ارتش دشمن بعثي به سرزمين خود باشد. ابراهيم از جمله كساني بود كه در اولين فرصت، خود را به ميدان نبرد رساند. و رشادت ها و شجاعت هاي زيادي از خود به يادگار گذاشت.

    تا زماني كه جواز سفر بهشت، به دستش رسيد. شش بار به جبهه ي حق عليه باطل عزيمت كرد و هر دفعه مدت هاي طولاني در جبهه ماند. ابراهيم در عمليات بستان، فتح المبين و رمضان حضور داشت و تا سر حد شهادت هم پيش رفته بود. بعضي دوستان و آشنايان با اصرار از وي خواسته بودند كه همراه آنان به استخدام نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي درآيد.با پذيرفته شدن در مراحل استخدام و گزينش، به شهر رشت براي گذراندن آموزش رفت ولي بيشتر از دوماه،طاقت دوري از فضاي معنوي و روحاني جبهه را نياورد.برايش دل كندن از جبهه و ياران همرزمش خيلي سخت بود. ابراهيم حاضر به ماندن نبود. با وجود سيل مخالفت هاي افسران و درجه داران استعفا داد. به اميد آنكه به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآيد. براي آخرين بار سه ماه به جبهه مهاباد عزيمت نمود. دوماه و اندي از حضورش نگذشته بود كه در عمليات پاكسازي كومله و دموكرات شركت كرد كه در حين انجام ماموريت مورد اصابت گلوله اي مستقيم به ناحيه سرش قرار گرفت و پس از چند روز بستري شدن، معالجات فايده نبخشيد و چشم از دارفاني به سوي ملكوت اعلي و همنشيني با بهشتيان گشود.

    ابراهيم در تاريخ 10/5/63 به فيض عظيم شهادت نايل آمد و سه روز بعد پيكر مطهرش در ميان حزن و اندوه فراوان دوستان  سجاد به خاك سپرده شد.

     
    ادامه مطلب
    اين وصيتنامه ها انسان را مي لرزاند و بيدار مي كند(امام خميني)

    اينجانب ابراهيم بهزادي براي مقابله با دشمن كافر و بعثي هاي عراق،نداي امام امت را لبيك گفته و به جنگ  آنها رفته ام. اگر من شهيد شدم برايم گريه و زاري نكنيد و اسلام و امام را تنها نگذاريد. به دنيا و پول چشم ندوزيد.خود رابسازيد و با هم مهربان باشيد. طايفه گري نكنيد و در تبليغات براي اسلام به هم كمك كنيد. انقلاب را صادر كنيد و جهان را انقلابي و شايسته ي حضور امام زمان درآوريد.اگر جنگ تابيست سال هم ادامه پيدا كرد، شما از اين انقلاب و اسلام دلسرد نشويد.

    خدايا خدايا تا انقلاب مهدي ترا به جان مهدي خميني را نگهدار.

    درضمن روحانيت و ولايت فقيه را نگذاريد تضعيف كنند. هواي اين روحانيون معظم شهرمان حاج آقا نورالدين حسيني و حاج آقا رحيمي را داشته باشيد.

    والسلام 3/12/1360 ابراهيم بهزادي
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    مادر شهيد مي گويد:« از اينكه نتوانستيم به طور شايسته از وجود آن مردان آسماني و شهروندان بهشتي، بهره و فيض كافي ببريم احساس غبن مي كنيم. گرچه فرزندم بود و از همه به من نزديكتر، اما بايد اذعان كنم نتوانستم شايسته و لايق درك حضور شهيد باشم. چيزهايي كه از شهيد به ياد مي آوريم برداشت حسي ما از شهيد است و گرنه، آنها در وهم و خيال ناقص ما نمي گنجند.

    زماني كه خداوند ابراهيم را به من عنايت كرده بود و انتظار تولدش را مي كشيدم، احساس بسيار خوبي داشتم. شب ها با فرزندم گفتگو مي كردم و قبل از تولد برايش دعاي زيارت عاشورا و دعاي توسل مي خواندم. سعي مي كردم هميشه با وضو باشم و با ذكر و نام خدا به او شير بدهم.

    فرزندم به درس و كتاب بسيار علاقه داشت. به موقع ، تكاليف درسي اش را انجام مي داد. نمازش را به دقت و حتي الامكان به جماعت مي خواند. گاهي اوقات از تماشاي حالات روحاني فرزندم، ايمان قوي و راز و نياز و گريه و زاري كه از او در نمازهاي شب مي ديدم، تعجب مي كردم . خدا را شكر مي كردم كه چنين فرزند با ايمان و باتقوايي را نصيب ما كرده است.در نامه اش نوشته بود:«زينب وار باشيد،تا براي ديگران الگو و سرمشق باشيد. كاري نكنيد كه امام زمان از شما ناراحت شود.»

    از زبان خواهر شهيد


    برادرم به همه ي افراد خانواده و دوستان و فاميل احترام مي گذاشت. بسيار مهربان و خوش اخلاق و شوخ طبع بود. لبخندهايش خستگي و ناراحتي را از تن ما دور مي كرد. هيچ گاه

    نشد كلمه اي از خود تعريف كند از ريا  و ظاهرسازي واقعاً بيزار بود. سعي مي كرد اعمال مستحبي و كمك هايش از چشم ديگران مخفي باشد. ابراهيم اهل مطالعه بود و به خواندن كتاب هاي مذهبي و ديني خيلي علاقه داشت.

    از صحبت هاي برادرم است كه مي گفت:دوست دارم خونم در راه اسلام ريخته شود.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربرازجان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x