نام محمد حسن
نام خانوادگی ابراهیمی
نام پدر حسین
تاربخ تولد 1346/10/22
محل تولد بوشهر - دشتستان
تاریخ شهادت 1383/02/15
محل شهادت گویان
مسئولیت مدیر کالج مطالعات اسلامی
نوع عضویت روحاني
شغل روحاني
تحصیلات کارشناسی حقوق بین الملل /حوزوی
مدفن علی بن جعفر-قم-ایران

خانوادۀ محمدحسن، اصالتاً بوشهریاند که قم زندگی میکردهاند. پدرش روحانی بوده؛ پدربزرگهای مادری و پدری اش هم در شهر بوشهر معروف بودهاند و بعضاً روحانی. پدرش بعد از ازدواج، میرود حوزۀ علمیه نجف درس بخواند. محمدحسن همانجا در نجف در بیست ودومین روز دی ۱۳۴۶ به دنیا میآید، اما شناسنامه اش صادره از کربلا بوده. وقتی که حسنالبکر،رئیسجمهور میشود، همۀ ایرانیها را از عراق بیرون میکند. خانوادۀ محمدحسن هم برمیگردند ایران، اما به جای بوشهر، به قم میروند.
محمدحسن دیپلم ریاضی داشته. مهندسی هم قبول میشود، اما خوشش نمیآید و انصراف میدهد.دلش میخواسته همچون برادرش پزشکی بخواند. به همین علت، کنکور تجربی میدهد. مرحله اول پذیرفته میشود، اما مرحله دوم نه. از سربازی که برمیگردد، میرود مدرسه علمیۀمعصومیۀ قم ثبتنام میکند. خیلی زود سطح را تمام میکند و نزد آیات عظام تبریزی،علوی گرگانی و وحید خراسانی، به مدت پنج سال درس خارج فقه را میگذراند ودر مراسمی ویژه، توسط مقام معظم رهبری، معمم میشود.
همان موقع بارتبه دویست در رشته حقوق دانشگاه قم قبول میشود و در کنار دروس حوزه، مدرک فوق لیسانس حقوق بینالملل را هم دریافت میکند. زبان انگلیسی را خیلی خوب بلدبوده و استعدادش در یادگیری زبان، عالی بوده. با خارجی های انگلیسی زبانی که برای تحصیل به حوزۀ علمیه قم آمده بودند، رفت و آمد میکرده تا خوب مسلط شود.
پیش از آن هم زمان جنگ، سربازی اش افتاده بوده عسلویه و جزیره خارک. در خارک، مترجم مهندس های خارجی بوده.چندبار اقدام میکند برای رفتن به خطوط مُقدم جبهه، اما مسئولان به او میگویند:هیچ خط مقدمی مهمتر از جزیره نیست!
مراکز گوناگونی درقم از او دعوت به همکاری میکنند. عادت نداشته که دست رد به سینۀ کسی بزند! شروع میکندبه تدریس ادبیات عرب و مکالمۀ عربی در مدارس حوزۀ علمیه. در مدرسۀ «حجتیه» (طلابخارجی) هم درس میداده. زبان انگلیسی را در مجتمع آموزشی سپاه پاسداران تدریس میکند.علاوه بر اینکه مدتی مترجم پایگاههای خبری سپاه و کارشناس حقوقی کمیته امداد امام(ره)بوده، مسئولیت امور حقوق بینالملل مرکز جهانی علوم اسلامی را هم به عهده میگیرد.افزون بر اینها، فعالیتهای پژوهشی و تحقیقاتی گستردهای داشته که مکتوبات پرشمارش، گواه آن است. سوابق روشن علمی، پژوهشی و مدیریتی موجب میشود در سال ۱۳۷۹از طرف سازمان مدارس و حوزه های علمیه خارج از کشور، مأموریت یابد به کشور «گویان»در امریکای جنوبی برود. قرار بوده آنجا مدرسه علمیهای ساخته شود. سفرش سه ماه طول میکشد. شرایط را میسنجد و گزارش جامعی درباره کشورهای امریکای لاتین و حوزه دریای کارائیب تنظیم میکند. سازمان، جزوهاش را میپسندد. مدتی پس از بازگشت، برایتبلیغ به گویان اعزام میشود.
گویان در امریکایجنوبی، بین حوزه دریای کارائیب قرار دارد. برزیل، ونزوئلا، جامائیکا، سورینام وترینیداد، همسایههای آن هستند؛ کشور کوچکی است که جمعیتش حتی به یک میلیون نفر هم نمیرسد؛ تقریباً هشتصد هزار نفرند. دولتشان ترکیبی از دین هندو و مسیحی است.گویان سالها مستعمرۀ انگلیس بوده، حتی زبان رسمیاش هم انگلیسی است. انگلیسی های روباهصفت،دو قرن پیش، افریقاییهای سیاهپوست را از افریقا و هندیها را از هندوستان، باکشتی به گویان آورده بودند. گویان کشور حاصلخیزی است و پر از جنگل و نیزار ومرتع های سرسبز، مانند شمال ایران. جایی ندارد که سبز نباشد. سرشار از معدن الماس و طلاست، اما چون استخراج از معادن توسط انگلیسیها انجام میشده، مردمش در فقرمطلق بودهاند. انگلیس چنان بین افریقاییها و هندوها اختلاف انداخته که به خون هم تشنهاند. از زمان استقلال تاکنون، هنوز هم سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»، دراین کشور پابرجاست. تبعیض و تفاوت نژادی بیداد میکند. جایی که هندو است، افریقایی نمیرود و جایی که افریقایی است، هندو پایش را نمیگذارد.
ورود شهید ابراهیمی به این کشور و تلاشهای پیوستۀ او نتیجه میدهد و نژادها را به هم نزدیک میکند. دردانشکدهای که ایجاد میکند، هم سیاهپوست بوده، هم هندو، حتی آمِرِندیُن هم داشتهاندکه بومی های خود امریکای جنوبی هستند.
همسر شهید در این باره میگوید:
«محمدحسن شیفته تبلیغ بود. میگفت تمام سختیها را به خاطر اهل بیت تحمل میکنم. دوست داشت اهل بیت را به اهل سنت و حتی به همه دنیا معرفی کند. یک سال و خورده ایطول کشید تا باهم رفتیم. ۲۸ اسفند ۱۳۸۱ در گویان بودیم. ۹۹ درصد مسلمانان گویان ازاهل سنت بودند. تعداد شیعه ها، انگشتشمار بود. بارها در دانشکده اسلامی که درگویان تأسیس کرد، به سنیهایی که برای یادگیری قرآن یا چیزهای دیگر آمده بودند، باشوخی و خنده میگفت: بابا! بیایید سراغ علی، علی است که شما را به بهشت میبرد.
کسی که قبلاً ازایران به آنجا رفته بود، با هزینه سازمان، یک ساختمان مسکونی کوچک دو طبقه را برای دانشکده خریده بود. محمدحسن خودش طرح معماری داد تا آن را از مسکونی، به آموزشی تبدیلش کند. بنایی و تعمیرات را شروع کرد. خودش بالای سر کار بود. یک تنه در عرض چند ماه کاربری ساختمان را تغییر داد. با اینکه هیچ کس را نمیشناخت، اما زود آشنا شد. چند ماه اول خانه نداشتیم. میخواست روی کار بنایی ساختمان، خودش نظارت داشته باشد و کار را سریعتر تمام کند. برای همین هم همان جا در دانشکده، توی یک اتاق نُهمتری وسایلمان را چیدیم. این مدت خیلی سختی کشیدیم. اتاق، سرویس بهداشتی و حمام داشت، اما آشپزخانه نه. من هم پشت رایانه، مطالبی که میخواست را برایش تایپ میکردم و گاهی هم از پایگاههای خبری اسلامی، مقاله و مطلب به زبان انگلیسی و اسپانیایی یا عربی جمع میکردم تا بدهد به طلبههای دانشکده. همان جا، کنار رایانه، روی یک اجاق گاز کوچک، آشپزی میکردم. گاهی میشد که صبح تا شب از اتاق بیرون نمیآمدم.اوایل که کارگرها بنایی میکردند و بعد هم که کار تعمیرات تمام شد، فقط در بخش آقایان پذیرش طلبه داشتیم. منتظر میماندم درس طلبه ها تمام شود، بعد میآمدم بیرون. محمدحسن میگفت: یک کم این سختی ها را تحمل کن، میدانم که مردها رفت وآمد میکنند و سختت است. چیزی نمیگفتم؛ مهم نبود. کنار او میتوانستم تمام سختیهای دنیا را تحمل کنم. این همه راه از وطنمان آمده بودیم کشور غریب به خاطر اسلام. من کی بودم که به خاطر این چیزها بهش اعتراض کنم».
محمدحسن،پس از آنکه مدرسهای به نام امام محمد باقر(ع) ثبت میکند و مجوز فعالیت دانشکده بینالمللی مطالعات اسلامی را از دولت گویان میگیرد، شروع میکند به جذب دانشجو وتدریس. صداقت و صمیمیت خاص و اخلاق و رفتار نیکو باعث میشود مسلمانان بر گِرد اوحلقه بزنند. برگزاری نماز جمعه و جماعت و سخنرانی در چند مسجد اهل سنت، از جمله فعالیتهای مستمری بوده که وقتی با برگزاری چند نمایشگاه قرآنی و تأسیس «دارالقرآن»همراه میشود، محبوبیت و شهرت او را در اندک زمانی افزایش میدهد. وقتی در همان ماههای نخست، چند نفر از مسیحیان، مذهب شیعه را انتخاب میکنند، معلوم میشود که کمکم آثار حضور یک روحانی هوشمند و همسر فداکارش دارد نتیجه میدهد.
برادرشهید در بخشی از خاطرات خویش میگوید:
«آنچه از محمدحسن داریم،مکتوبات ایشان است، به اضافۀ خاطراتی که همسرشان نقل کردهاند. یکی از خاطرات شنیدنی مربوط است به یک پزشک مسیحی اهل کلمبیا که از دوستان ایشان بوده و تحت تأثیر معارف اهل بیت(علیهمالسلام) و کراماتی که میبیند، مسلمان میشود. گویا مشکلی برای اشتغال داشته که به شهید ابراهیمی میگوید. شهید ابراهیمی به او میگوید ما در مکتبمان چیزی به نام “توسل” داریم. سپس مطلب را توضیح میدهد و حدیث “کسا“ را میخواند و معنا میکند. ظاهراًمشکل این پزشک مسیحی ظرف مدت کوتاهی حل میشود و علاوه بر خودش، همسرش نیز استخدام میشود. پس از این واقعه، به همراه همسرش نزد شهید میآیند و از ایشان میخواهند که طریقه تشرف به اسلام را به آنان بیاموزد. شهادتین را میگویند و مسلمان و شیعه میشوندو این آقا که اسمش “آنتونی وارگاس” بوده، نام “علی” را انتخاب میکند. همسر شهید ابراهیمی هم یک پوشش اسلامی برای خانم این پزشک تهیه میکند و این زوج کلمبیایی جزو کسانی بودند که انس و الفت بسیاری با شهید ابراهیمی داشتند».
فعالیتهای شهیدابراهیمی که گسترش مییابد، عرصه بر شبپرستان کوردل و عوامل جاسوسی صهیونیست تنگ میشودو شروع میکنند به ترور شخصیت او.
دلال اسلحه، مشارکت در حادثۀ ۱۱ سپتامبر، عضویت در گروه القاعده و مقصر در حادثۀ انفجار مقر یهودیاندر آرژانتین، از جمله اتهاماتی بوده که با هدف زمینهسازی برای ترور فیزیکیاش، دربین مردم پایتخت گویان شایع میکنند.
برادر شهید معتقداست:
«ما اطلاعاتی کسب کردیم که چند روز پیش از ربوده شدن شهید ابراهیمی، یک گروه از امریکا وارد گویان شدهاند.این گروه، اطلاعاتی به این مضمون داشتهاند که عدهای از مسلمانان گویان به رهبری یک سفیدپوست، اسلام را در گویان گسترش میدهند که این امر منافع دولت امریکا را به خطرانداخته است. آن فرد سفیدپوست، همین شهید ابراهیمی بود».
در دوم آوریل ۲۰۰۴ برابربا چهاردهم فروردین ۱۳۸۳، با وی تماس میگیرند و خبر میدهند که سامانه آبرسانی دانشکده دچار نشتی شده و لازم است که خودش را به آنجا برساند. همسرش باردار بوده و پس از هفتسال که از ازدواجشان میگذشته، خداوند بشارت فرزندی را به آنان داده بود. از خانمش عذر خواهی میکند و میگوید زود برمیگردم. اندکی بعد، با خانه تماس میگیرد که هیچ مشکلی وجود نداشته و تا دقایقی دیگر بازمیگردد. بازگشتش که طول میکشد، خانمش نگران میشود و شروع میکند به تماس گرفتن با دوستان که معلوم میشود افراد مسلح او را هنگام خروج از دانشکده ربودهاند.
از آنجا که شهید ابراهیمی و همسرش تنها ایرانیهای مقیم گویان بودهاند و ایران فاقد سفارتخانه و رایزنی فرهنگی بوده، با تأکید رهبر معظم انقلاب، یک گروه امنیتی- سیاسی، عازم گویان میشوند. این گروه پس از تحقیق و مذاکره با مسئولان گویان، به این نتیجه میرسندکه حجتالاسلام ابراهیمی به احتمال زیاد به شهادت رسیده است.
در آن روز، وقتی محمدحسن از دانشکده بیرون میآید و در ماشین را باز میکند، به یکباره صدای ترمز شدید دوخودرو را میشنود. رویش را برمیگرداند؛ پاترول سیاهی را جلوی ماشین خود و یکیدیگر را کنار در سمت راست میبیند. دو نفر سیاهپوشِ مسلح پیاده میشوند. یکی میرودسراغ سرایدار که داشته در را میبسته و تیری به پایش میزند. دیگری هم میآید سراغ محمدحسن. شیشه را با تفنگش میشکند و با کمک نفر دوم، او را که مقاومتمیکرده، به زور پیاده میکنند و با خود میبرند.
سرانجام پس از یک سال و اندی که از حضور این روحانی دریادل در کشور گویان میگذرد، دست شوم اهریمن از آستین دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی بیرون میآید و آن مجاهد فرزانه واندیشمند را پس از یک ماه شکنجههای قرون وسطایی به شهادت میرسانند.
خبری میپیچد در گوش تاریخ… حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدحسن ابراهیمی، امام جمعه «جرج تاون» –پایتخت گویان – روز چهاردهم فروردین ۱۳۸۳، در سن ۳۷ سالگی، از مقابل دانشکده محلتدریس خود ربوده میشود… ۳۴ روز بعد، شانزدهم اردیبهشت، پیکر خونآلودش را با دستانی بسته، در حالی که شکنجههای بسیاری را متحمل شده، در ۴۶ کیلومتری «جرجتاون» در یک گودال مییابند.
همسر شهید باز هم سخن دارد با ما:
«… هر کس چیزی میگفت؛ یک عده میگفتند کار دولتشان بوده و یک عده هم میگفتند کار امریکایی هابوده. دولتشان با پلیس بینالملل زیاد همکاری نکرد، جوری که خودِ اینترپل میگفت دولت گویان خودش هم دست داشته. در آن یک ماه، هیچ خبری ازش نداشتیم. منتظر بودیم گروهی اعلام موجودیت کند یا بگوید که ما او را دزدیدهایم، ولی خبری نشد.
شبی که ربوده شد،تلفن زدم خانه یکی از دوستانش. لحنش یک جوری شده بود. میخواست من نفهمم چه اتفاقی افتاده. فقط گفت: دو نفر آمدهاند شلیک کرده اند به پای موسی – سرایدار دانشکده –که زخمی شده و رفته بیمارستان. با عجله پرسیدم: خب شیخ چی شد؟ شیخ را بگو. اندکی مکث کرد و به همان زبان انگلیسی گفت: کیدنَپ، کیدنَپ!
این همه زبان یادگرفته بودم، ولی معنی این واژه را نمیدانستم. پرسیدم یعنی چی؟! و او توضیح داد: یعنی آدمربایی. همان دو نفر مسلح او را با خودشان بردهاند.
وقتی فاطمه به دنیاآمد، محمدحسن او را ندید. فاطمه یک ماه و نیم بعد از ربوده شدن پدرش متولد شد. دقیقاًدو روز پیش از تولد، پیکر مطهر پدرش پیدا شد. در آرزوی دیدن دخترش ماند. هیچ وقت انتظار این واقعه را نداشتم، اما محمدحسن همیشه میگفت: اگر قرار است خون من برای امام حسین(ع) ریخته شود، بگذار در همین کشور بریزد».
شهادت محمدحسن، برای همه دلخراش بود و برای حضرت آقا دردناکتر:
«بسمالله الرحمن الرحیم
با تأسف و تأثر، ازحادثۀ درگذشت دلخراش مجاهد جبهۀ تعلیم و تبلیغ، حجتالاسلام آقای محمدحسن ابراهیمی اطلاع یافتم.
جنایتکارانی که دست خود را به خون این جوان باایمان و فداکار آلودند، وابسته به هر گروه و سازمان جاسوسی که باشند، با این جنایت خود ثابت کردند که اهریمنانی سنگدل و ضددانش وروشنگری و ایماناند. این مصیبت را به والدین و همسر و داغدیدگان آن عزیز تسلیت میگویم و مقام و پاداش شهیدان را به روح او تهنیت عرض میکنم. والسلام علیکم و رحمهالله- سیدعلی خامنهای». ادامه مطلب
محمدحسن دیپلم ریاضی داشته. مهندسی هم قبول میشود، اما خوشش نمیآید و انصراف میدهد.دلش میخواسته همچون برادرش پزشکی بخواند. به همین علت، کنکور تجربی میدهد. مرحله اول پذیرفته میشود، اما مرحله دوم نه. از سربازی که برمیگردد، میرود مدرسه علمیۀمعصومیۀ قم ثبتنام میکند. خیلی زود سطح را تمام میکند و نزد آیات عظام تبریزی،علوی گرگانی و وحید خراسانی، به مدت پنج سال درس خارج فقه را میگذراند ودر مراسمی ویژه، توسط مقام معظم رهبری، معمم میشود.
همان موقع بارتبه دویست در رشته حقوق دانشگاه قم قبول میشود و در کنار دروس حوزه، مدرک فوق لیسانس حقوق بینالملل را هم دریافت میکند. زبان انگلیسی را خیلی خوب بلدبوده و استعدادش در یادگیری زبان، عالی بوده. با خارجی های انگلیسی زبانی که برای تحصیل به حوزۀ علمیه قم آمده بودند، رفت و آمد میکرده تا خوب مسلط شود.
پیش از آن هم زمان جنگ، سربازی اش افتاده بوده عسلویه و جزیره خارک. در خارک، مترجم مهندس های خارجی بوده.چندبار اقدام میکند برای رفتن به خطوط مُقدم جبهه، اما مسئولان به او میگویند:هیچ خط مقدمی مهمتر از جزیره نیست!
مراکز گوناگونی درقم از او دعوت به همکاری میکنند. عادت نداشته که دست رد به سینۀ کسی بزند! شروع میکندبه تدریس ادبیات عرب و مکالمۀ عربی در مدارس حوزۀ علمیه. در مدرسۀ «حجتیه» (طلابخارجی) هم درس میداده. زبان انگلیسی را در مجتمع آموزشی سپاه پاسداران تدریس میکند.علاوه بر اینکه مدتی مترجم پایگاههای خبری سپاه و کارشناس حقوقی کمیته امداد امام(ره)بوده، مسئولیت امور حقوق بینالملل مرکز جهانی علوم اسلامی را هم به عهده میگیرد.افزون بر اینها، فعالیتهای پژوهشی و تحقیقاتی گستردهای داشته که مکتوبات پرشمارش، گواه آن است. سوابق روشن علمی، پژوهشی و مدیریتی موجب میشود در سال ۱۳۷۹از طرف سازمان مدارس و حوزه های علمیه خارج از کشور، مأموریت یابد به کشور «گویان»در امریکای جنوبی برود. قرار بوده آنجا مدرسه علمیهای ساخته شود. سفرش سه ماه طول میکشد. شرایط را میسنجد و گزارش جامعی درباره کشورهای امریکای لاتین و حوزه دریای کارائیب تنظیم میکند. سازمان، جزوهاش را میپسندد. مدتی پس از بازگشت، برایتبلیغ به گویان اعزام میشود.
گویان در امریکایجنوبی، بین حوزه دریای کارائیب قرار دارد. برزیل، ونزوئلا، جامائیکا، سورینام وترینیداد، همسایههای آن هستند؛ کشور کوچکی است که جمعیتش حتی به یک میلیون نفر هم نمیرسد؛ تقریباً هشتصد هزار نفرند. دولتشان ترکیبی از دین هندو و مسیحی است.گویان سالها مستعمرۀ انگلیس بوده، حتی زبان رسمیاش هم انگلیسی است. انگلیسی های روباهصفت،دو قرن پیش، افریقاییهای سیاهپوست را از افریقا و هندیها را از هندوستان، باکشتی به گویان آورده بودند. گویان کشور حاصلخیزی است و پر از جنگل و نیزار ومرتع های سرسبز، مانند شمال ایران. جایی ندارد که سبز نباشد. سرشار از معدن الماس و طلاست، اما چون استخراج از معادن توسط انگلیسیها انجام میشده، مردمش در فقرمطلق بودهاند. انگلیس چنان بین افریقاییها و هندوها اختلاف انداخته که به خون هم تشنهاند. از زمان استقلال تاکنون، هنوز هم سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»، دراین کشور پابرجاست. تبعیض و تفاوت نژادی بیداد میکند. جایی که هندو است، افریقایی نمیرود و جایی که افریقایی است، هندو پایش را نمیگذارد.
ورود شهید ابراهیمی به این کشور و تلاشهای پیوستۀ او نتیجه میدهد و نژادها را به هم نزدیک میکند. دردانشکدهای که ایجاد میکند، هم سیاهپوست بوده، هم هندو، حتی آمِرِندیُن هم داشتهاندکه بومی های خود امریکای جنوبی هستند.
همسر شهید در این باره میگوید:
«محمدحسن شیفته تبلیغ بود. میگفت تمام سختیها را به خاطر اهل بیت تحمل میکنم. دوست داشت اهل بیت را به اهل سنت و حتی به همه دنیا معرفی کند. یک سال و خورده ایطول کشید تا باهم رفتیم. ۲۸ اسفند ۱۳۸۱ در گویان بودیم. ۹۹ درصد مسلمانان گویان ازاهل سنت بودند. تعداد شیعه ها، انگشتشمار بود. بارها در دانشکده اسلامی که درگویان تأسیس کرد، به سنیهایی که برای یادگیری قرآن یا چیزهای دیگر آمده بودند، باشوخی و خنده میگفت: بابا! بیایید سراغ علی، علی است که شما را به بهشت میبرد.
کسی که قبلاً ازایران به آنجا رفته بود، با هزینه سازمان، یک ساختمان مسکونی کوچک دو طبقه را برای دانشکده خریده بود. محمدحسن خودش طرح معماری داد تا آن را از مسکونی، به آموزشی تبدیلش کند. بنایی و تعمیرات را شروع کرد. خودش بالای سر کار بود. یک تنه در عرض چند ماه کاربری ساختمان را تغییر داد. با اینکه هیچ کس را نمیشناخت، اما زود آشنا شد. چند ماه اول خانه نداشتیم. میخواست روی کار بنایی ساختمان، خودش نظارت داشته باشد و کار را سریعتر تمام کند. برای همین هم همان جا در دانشکده، توی یک اتاق نُهمتری وسایلمان را چیدیم. این مدت خیلی سختی کشیدیم. اتاق، سرویس بهداشتی و حمام داشت، اما آشپزخانه نه. من هم پشت رایانه، مطالبی که میخواست را برایش تایپ میکردم و گاهی هم از پایگاههای خبری اسلامی، مقاله و مطلب به زبان انگلیسی و اسپانیایی یا عربی جمع میکردم تا بدهد به طلبههای دانشکده. همان جا، کنار رایانه، روی یک اجاق گاز کوچک، آشپزی میکردم. گاهی میشد که صبح تا شب از اتاق بیرون نمیآمدم.اوایل که کارگرها بنایی میکردند و بعد هم که کار تعمیرات تمام شد، فقط در بخش آقایان پذیرش طلبه داشتیم. منتظر میماندم درس طلبه ها تمام شود، بعد میآمدم بیرون. محمدحسن میگفت: یک کم این سختی ها را تحمل کن، میدانم که مردها رفت وآمد میکنند و سختت است. چیزی نمیگفتم؛ مهم نبود. کنار او میتوانستم تمام سختیهای دنیا را تحمل کنم. این همه راه از وطنمان آمده بودیم کشور غریب به خاطر اسلام. من کی بودم که به خاطر این چیزها بهش اعتراض کنم».
محمدحسن،پس از آنکه مدرسهای به نام امام محمد باقر(ع) ثبت میکند و مجوز فعالیت دانشکده بینالمللی مطالعات اسلامی را از دولت گویان میگیرد، شروع میکند به جذب دانشجو وتدریس. صداقت و صمیمیت خاص و اخلاق و رفتار نیکو باعث میشود مسلمانان بر گِرد اوحلقه بزنند. برگزاری نماز جمعه و جماعت و سخنرانی در چند مسجد اهل سنت، از جمله فعالیتهای مستمری بوده که وقتی با برگزاری چند نمایشگاه قرآنی و تأسیس «دارالقرآن»همراه میشود، محبوبیت و شهرت او را در اندک زمانی افزایش میدهد. وقتی در همان ماههای نخست، چند نفر از مسیحیان، مذهب شیعه را انتخاب میکنند، معلوم میشود که کمکم آثار حضور یک روحانی هوشمند و همسر فداکارش دارد نتیجه میدهد.
برادرشهید در بخشی از خاطرات خویش میگوید:
«آنچه از محمدحسن داریم،مکتوبات ایشان است، به اضافۀ خاطراتی که همسرشان نقل کردهاند. یکی از خاطرات شنیدنی مربوط است به یک پزشک مسیحی اهل کلمبیا که از دوستان ایشان بوده و تحت تأثیر معارف اهل بیت(علیهمالسلام) و کراماتی که میبیند، مسلمان میشود. گویا مشکلی برای اشتغال داشته که به شهید ابراهیمی میگوید. شهید ابراهیمی به او میگوید ما در مکتبمان چیزی به نام “توسل” داریم. سپس مطلب را توضیح میدهد و حدیث “کسا“ را میخواند و معنا میکند. ظاهراًمشکل این پزشک مسیحی ظرف مدت کوتاهی حل میشود و علاوه بر خودش، همسرش نیز استخدام میشود. پس از این واقعه، به همراه همسرش نزد شهید میآیند و از ایشان میخواهند که طریقه تشرف به اسلام را به آنان بیاموزد. شهادتین را میگویند و مسلمان و شیعه میشوندو این آقا که اسمش “آنتونی وارگاس” بوده، نام “علی” را انتخاب میکند. همسر شهید ابراهیمی هم یک پوشش اسلامی برای خانم این پزشک تهیه میکند و این زوج کلمبیایی جزو کسانی بودند که انس و الفت بسیاری با شهید ابراهیمی داشتند».
فعالیتهای شهیدابراهیمی که گسترش مییابد، عرصه بر شبپرستان کوردل و عوامل جاسوسی صهیونیست تنگ میشودو شروع میکنند به ترور شخصیت او.
دلال اسلحه، مشارکت در حادثۀ ۱۱ سپتامبر، عضویت در گروه القاعده و مقصر در حادثۀ انفجار مقر یهودیاندر آرژانتین، از جمله اتهاماتی بوده که با هدف زمینهسازی برای ترور فیزیکیاش، دربین مردم پایتخت گویان شایع میکنند.
برادر شهید معتقداست:
«ما اطلاعاتی کسب کردیم که چند روز پیش از ربوده شدن شهید ابراهیمی، یک گروه از امریکا وارد گویان شدهاند.این گروه، اطلاعاتی به این مضمون داشتهاند که عدهای از مسلمانان گویان به رهبری یک سفیدپوست، اسلام را در گویان گسترش میدهند که این امر منافع دولت امریکا را به خطرانداخته است. آن فرد سفیدپوست، همین شهید ابراهیمی بود».
در دوم آوریل ۲۰۰۴ برابربا چهاردهم فروردین ۱۳۸۳، با وی تماس میگیرند و خبر میدهند که سامانه آبرسانی دانشکده دچار نشتی شده و لازم است که خودش را به آنجا برساند. همسرش باردار بوده و پس از هفتسال که از ازدواجشان میگذشته، خداوند بشارت فرزندی را به آنان داده بود. از خانمش عذر خواهی میکند و میگوید زود برمیگردم. اندکی بعد، با خانه تماس میگیرد که هیچ مشکلی وجود نداشته و تا دقایقی دیگر بازمیگردد. بازگشتش که طول میکشد، خانمش نگران میشود و شروع میکند به تماس گرفتن با دوستان که معلوم میشود افراد مسلح او را هنگام خروج از دانشکده ربودهاند.
از آنجا که شهید ابراهیمی و همسرش تنها ایرانیهای مقیم گویان بودهاند و ایران فاقد سفارتخانه و رایزنی فرهنگی بوده، با تأکید رهبر معظم انقلاب، یک گروه امنیتی- سیاسی، عازم گویان میشوند. این گروه پس از تحقیق و مذاکره با مسئولان گویان، به این نتیجه میرسندکه حجتالاسلام ابراهیمی به احتمال زیاد به شهادت رسیده است.
در آن روز، وقتی محمدحسن از دانشکده بیرون میآید و در ماشین را باز میکند، به یکباره صدای ترمز شدید دوخودرو را میشنود. رویش را برمیگرداند؛ پاترول سیاهی را جلوی ماشین خود و یکیدیگر را کنار در سمت راست میبیند. دو نفر سیاهپوشِ مسلح پیاده میشوند. یکی میرودسراغ سرایدار که داشته در را میبسته و تیری به پایش میزند. دیگری هم میآید سراغ محمدحسن. شیشه را با تفنگش میشکند و با کمک نفر دوم، او را که مقاومتمیکرده، به زور پیاده میکنند و با خود میبرند.
سرانجام پس از یک سال و اندی که از حضور این روحانی دریادل در کشور گویان میگذرد، دست شوم اهریمن از آستین دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی بیرون میآید و آن مجاهد فرزانه واندیشمند را پس از یک ماه شکنجههای قرون وسطایی به شهادت میرسانند.
خبری میپیچد در گوش تاریخ… حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدحسن ابراهیمی، امام جمعه «جرج تاون» –پایتخت گویان – روز چهاردهم فروردین ۱۳۸۳، در سن ۳۷ سالگی، از مقابل دانشکده محلتدریس خود ربوده میشود… ۳۴ روز بعد، شانزدهم اردیبهشت، پیکر خونآلودش را با دستانی بسته، در حالی که شکنجههای بسیاری را متحمل شده، در ۴۶ کیلومتری «جرجتاون» در یک گودال مییابند.
همسر شهید باز هم سخن دارد با ما:
«… هر کس چیزی میگفت؛ یک عده میگفتند کار دولتشان بوده و یک عده هم میگفتند کار امریکایی هابوده. دولتشان با پلیس بینالملل زیاد همکاری نکرد، جوری که خودِ اینترپل میگفت دولت گویان خودش هم دست داشته. در آن یک ماه، هیچ خبری ازش نداشتیم. منتظر بودیم گروهی اعلام موجودیت کند یا بگوید که ما او را دزدیدهایم، ولی خبری نشد.
شبی که ربوده شد،تلفن زدم خانه یکی از دوستانش. لحنش یک جوری شده بود. میخواست من نفهمم چه اتفاقی افتاده. فقط گفت: دو نفر آمدهاند شلیک کرده اند به پای موسی – سرایدار دانشکده –که زخمی شده و رفته بیمارستان. با عجله پرسیدم: خب شیخ چی شد؟ شیخ را بگو. اندکی مکث کرد و به همان زبان انگلیسی گفت: کیدنَپ، کیدنَپ!
این همه زبان یادگرفته بودم، ولی معنی این واژه را نمیدانستم. پرسیدم یعنی چی؟! و او توضیح داد: یعنی آدمربایی. همان دو نفر مسلح او را با خودشان بردهاند.
وقتی فاطمه به دنیاآمد، محمدحسن او را ندید. فاطمه یک ماه و نیم بعد از ربوده شدن پدرش متولد شد. دقیقاًدو روز پیش از تولد، پیکر مطهر پدرش پیدا شد. در آرزوی دیدن دخترش ماند. هیچ وقت انتظار این واقعه را نداشتم، اما محمدحسن همیشه میگفت: اگر قرار است خون من برای امام حسین(ع) ریخته شود، بگذار در همین کشور بریزد».
شهادت محمدحسن، برای همه دلخراش بود و برای حضرت آقا دردناکتر:
«بسمالله الرحمن الرحیم
با تأسف و تأثر، ازحادثۀ درگذشت دلخراش مجاهد جبهۀ تعلیم و تبلیغ، حجتالاسلام آقای محمدحسن ابراهیمی اطلاع یافتم.
جنایتکارانی که دست خود را به خون این جوان باایمان و فداکار آلودند، وابسته به هر گروه و سازمان جاسوسی که باشند، با این جنایت خود ثابت کردند که اهریمنانی سنگدل و ضددانش وروشنگری و ایماناند. این مصیبت را به والدین و همسر و داغدیدگان آن عزیز تسلیت میگویم و مقام و پاداش شهیدان را به روح او تهنیت عرض میکنم. والسلام علیکم و رحمهالله- سیدعلی خامنهای». ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید