نام يدالله
نام خانوادگی دشت پور
نام پدر علي
تاربخ تولد 1344/05/15
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/05/07
محل شهادت كوشك
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن خارگ


زندیگنامه شهید
يدالله در پانزدهم مرداد سال 1344 در خانواده اي مذهبي در جزيره خارگ بدنيا آمد. پدرش علي در جزيره با كاسبي اندكي كه داشت به سختي زندگي را اداره مي كرد.مادر گرامي و مهربانش فاطمه الهي نام داشت.
شهيد يدالله دشت پور دوره ابتدايي را در دبستان رازي و دوره راهنمايي را در آموزشگاه ارشاد طي نمود. شهيد دوران متوسطه را در دبيرستان دكتر شريعتي ادامه داد. اخلاق نيك او زبانزد خاص و عام بود و در تمام مراسمات ديني، مذهبي و فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي شركت فعال داشت. در دهه محرم لباس سياه مي پوشيد و در مراسم عزاداري و سينه زني شركت مي كرد.
مادر شهيد نقل مي كند: «هنگامي كه در سال سوم دبيرستان رشته تجربي درس ميخواند يك روز هنگام ظهر وقتي به خانه آمد سر سفره ناهار به پدرش گفت چون جبهه به امثال من نياز دارد از شما ميخواهم كه به من اجازه رفتن به جبهه را بدهيد پدر پاسخ ميدهد هر طور خودتان صلاح مي دانيد عمل كنيد. شهيد قبل از اعزام به جبهه باتفاق برادران و ساير دوستان خود شبانه به ياري پدافند نيروي هوايي ميشتافت و به حمل مهمات ميپرداخت و روزها نيز به مدرسه ميرفت.
او چون فرزند آخر خانواده بود خدا مهر و علاقه خاصي از او در دل پدر و مادر گذاشته بود. موقعي كه از مدرسه دير ميكرد نگران ميشدند وقتي ديد مادر راضي به رفتن او به جبهه نمي شود گفت مادر مي خواهم راه پسر دايي ام شهيد محمدرضا و احمد رضانيا را ادامه دهم. سپس با خنده مي گفت: اگر من قسمت تو باشم بر ميگردم و اگر خدا مرا طلبيده باشد به راه عزيز زهرا رفته ام. نسبت به خانواده بسيار مهربان بود و كاري نمي كرد كه ما از او ناراحت شويم و در بيرون از خانه با دوستان و هم كلاسيهايش هم خيلي خوب بود و گاهي نشد كه كسي از او گله و شكايتي داشته باشد.»
در ارديبهشت 1361 با ذوق و شوق بسيار به جبهه رفت چون عاشق جبهه و شهادت بود. يدالله مي گفت نمي توانم بگذارم تفنگ دوستانم بر زمين بماند .
شهادت
ايشان در تاريخ 7/5/61 در عمليات رمضان در منطقه كوشك پاسگاه زيد در حالي كه بيش از 17 سال سن نداشت بر اثر اصابت تركش به پايش مجروح گرديد و هنگام انتقال به پشت جبهه آمبولانس حامل وي نيز مورد هدف گرفت و منفجر شد و بدينوسيله شربت شهادت نوشيد پيكر مطهرش نزديك يازده ماه حد فاصل نيروهاي خودي و دشمن بعثي قرار داشت و پس از 11 ماه مفقود الجسد بودن از روي پلاك شناسايي مي شود و در تاريخ 8/4/62 درگلزار شهداي مير محمد خارگ به خاك سپرده مي شود.
و اينك رسالت ما اين است كه خون شهدا را پايمال نكنيم و در حفظ ارزش هاي انقلاب اسلامي كه با خون شهدا بدست آمده است كوشا باشيم و احترام به خانواده معظم شهدا سرلوحه زندگي مان باشد. ادامه مطلب
يدالله در پانزدهم مرداد سال 1344 در خانواده اي مذهبي در جزيره خارگ بدنيا آمد. پدرش علي در جزيره با كاسبي اندكي كه داشت به سختي زندگي را اداره مي كرد.مادر گرامي و مهربانش فاطمه الهي نام داشت.
شهيد يدالله دشت پور دوره ابتدايي را در دبستان رازي و دوره راهنمايي را در آموزشگاه ارشاد طي نمود. شهيد دوران متوسطه را در دبيرستان دكتر شريعتي ادامه داد. اخلاق نيك او زبانزد خاص و عام بود و در تمام مراسمات ديني، مذهبي و فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي شركت فعال داشت. در دهه محرم لباس سياه مي پوشيد و در مراسم عزاداري و سينه زني شركت مي كرد.
مادر شهيد نقل مي كند: «هنگامي كه در سال سوم دبيرستان رشته تجربي درس ميخواند يك روز هنگام ظهر وقتي به خانه آمد سر سفره ناهار به پدرش گفت چون جبهه به امثال من نياز دارد از شما ميخواهم كه به من اجازه رفتن به جبهه را بدهيد پدر پاسخ ميدهد هر طور خودتان صلاح مي دانيد عمل كنيد. شهيد قبل از اعزام به جبهه باتفاق برادران و ساير دوستان خود شبانه به ياري پدافند نيروي هوايي ميشتافت و به حمل مهمات ميپرداخت و روزها نيز به مدرسه ميرفت.
او چون فرزند آخر خانواده بود خدا مهر و علاقه خاصي از او در دل پدر و مادر گذاشته بود. موقعي كه از مدرسه دير ميكرد نگران ميشدند وقتي ديد مادر راضي به رفتن او به جبهه نمي شود گفت مادر مي خواهم راه پسر دايي ام شهيد محمدرضا و احمد رضانيا را ادامه دهم. سپس با خنده مي گفت: اگر من قسمت تو باشم بر ميگردم و اگر خدا مرا طلبيده باشد به راه عزيز زهرا رفته ام. نسبت به خانواده بسيار مهربان بود و كاري نمي كرد كه ما از او ناراحت شويم و در بيرون از خانه با دوستان و هم كلاسيهايش هم خيلي خوب بود و گاهي نشد كه كسي از او گله و شكايتي داشته باشد.»
در ارديبهشت 1361 با ذوق و شوق بسيار به جبهه رفت چون عاشق جبهه و شهادت بود. يدالله مي گفت نمي توانم بگذارم تفنگ دوستانم بر زمين بماند .
شهادت
ايشان در تاريخ 7/5/61 در عمليات رمضان در منطقه كوشك پاسگاه زيد در حالي كه بيش از 17 سال سن نداشت بر اثر اصابت تركش به پايش مجروح گرديد و هنگام انتقال به پشت جبهه آمبولانس حامل وي نيز مورد هدف گرفت و منفجر شد و بدينوسيله شربت شهادت نوشيد پيكر مطهرش نزديك يازده ماه حد فاصل نيروهاي خودي و دشمن بعثي قرار داشت و پس از 11 ماه مفقود الجسد بودن از روي پلاك شناسايي مي شود و در تاريخ 8/4/62 درگلزار شهداي مير محمد خارگ به خاك سپرده مي شود.
و اينك رسالت ما اين است كه خون شهدا را پايمال نكنيم و در حفظ ارزش هاي انقلاب اسلامي كه با خون شهدا بدست آمده است كوشا باشيم و احترام به خانواده معظم شهدا سرلوحه زندگي مان باشد. ادامه مطلب
پيام آخر( وصيت نامه شهيد يدالله دشت پور)
نگذاريد دشمن خميني شاد بشه
بدانيد و آگاه باشيد كه من راه خود را انتخاب كرده ام و از قيد و بند دنيا رها شده ام. آرزوي شهادت دارم چرا كه اساس جمهوري اسلامي بر خون جوانان استوار و پايدار شده است. شما كه مي مانيد قدر امام را بدانيد او چراغ روشن راه رستگاري است.
پدر و مادر،نزديكان و دوستان؛ در لحظه اي كه شما وصيت نامه مرا مي خوانيد من به آرزوي خود يعني شهادت در راه خدا و حق رسيدهام. من از آن روزي كه دل را از دست داده ام، خويشتن را هم از ياد برده ام نخست از روي دل بر نهج البلاغه(يادگار) آن يكتا مظهر عشق الهي كه در سيزده قرن پيش، عاشقانه جان خود را فدا كرد وجهاني را اسير و شيفته ي خود ساخت بوسه عشق زدم.
آري همان گونه كه از آلايش ماديات دامن ما پاك بود و بر بالاي آسمان آشيان داشتيم. من شيدازده بال و پر آراسته ام. مي خواهم كه از اين جا تا بهشت برين تا خانه نازنين پيغمبر پرواز كنم.
پدر و مادر و برادر و خواهرم شما گريه نكنيد و لباس عزا بر تن نكنيد. بلكه خوشحال باشيد كه در اين زمان واقع شده ايد.
پدر و مادر، ملتي كه آرزويش شهادت است شكست نمي خورد بلكه پيروز است.به پسر عموها و پسر دايي ها و دايي ام بگوييد كه يدالله آرزويش شهادت بود.
وصيت من آن است كه در همه حال پارسا و پرهيزگار باشيد، خداوند بزرگ را در پنهان و آشكار ناظر و مراقب خود بدانيد. ادامه مطلب
بگذاريد هر چـه غــم زياد بــشه
نگذاريد دشمن خميني شاد بشه
بدانيد و آگاه باشيد كه من راه خود را انتخاب كرده ام و از قيد و بند دنيا رها شده ام. آرزوي شهادت دارم چرا كه اساس جمهوري اسلامي بر خون جوانان استوار و پايدار شده است. شما كه مي مانيد قدر امام را بدانيد او چراغ روشن راه رستگاري است.
پدر و مادر،نزديكان و دوستان؛ در لحظه اي كه شما وصيت نامه مرا مي خوانيد من به آرزوي خود يعني شهادت در راه خدا و حق رسيدهام. من از آن روزي كه دل را از دست داده ام، خويشتن را هم از ياد برده ام نخست از روي دل بر نهج البلاغه(يادگار) آن يكتا مظهر عشق الهي كه در سيزده قرن پيش، عاشقانه جان خود را فدا كرد وجهاني را اسير و شيفته ي خود ساخت بوسه عشق زدم.
آري همان گونه كه از آلايش ماديات دامن ما پاك بود و بر بالاي آسمان آشيان داشتيم. من شيدازده بال و پر آراسته ام. مي خواهم كه از اين جا تا بهشت برين تا خانه نازنين پيغمبر پرواز كنم.
پدر و مادر و برادر و خواهرم شما گريه نكنيد و لباس عزا بر تن نكنيد. بلكه خوشحال باشيد كه در اين زمان واقع شده ايد.
پدر و مادر، ملتي كه آرزويش شهادت است شكست نمي خورد بلكه پيروز است.به پسر عموها و پسر دايي ها و دايي ام بگوييد كه يدالله آرزويش شهادت بود.
وصيت من آن است كه در همه حال پارسا و پرهيزگار باشيد، خداوند بزرگ را در پنهان و آشكار ناظر و مراقب خود بدانيد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید