نام منوچهر
نام خانوادگی راهپيما
نام پدر علی
تاربخ تولد 1352/5/4
محل تولد بوشهر - وحدتيه
تاریخ شهادت 1361
محل شهادت عين خوش
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت
شغل
تحصیلات
مدفن



زندگینامه شهید
چهارم مرداد ماه سال چهل و دو هجري خورشيدي در خانواده اي مومن و با ايمان پسري زندگي خود را اغاز كرد . وي دومين فرزند و اولين پسر خانواده علي رهپيما بود . به سبب چهره معصومانه و نكويش ، وي را « منوچهر » ناميدند . پسري كه درون گهواره ، اميد آينده ي انقلاب و امام بود .
از همان ابتداي كودكي روح حاكم بر خانواده ، تجلي گر اخلاق پاك و حسنه ي وي بود . پدر و مادر ، او را به مكتب خانه فرستاند تا با آيات الهي آشنا شود و در زندگي فرا راه او قرار گيرد. پس از آن كه قرآن را آموخت در سن شش سالگي وارد دبستان طالقاني شد و دوران ابتدايي را با استعداد درخشاني كه داشت با موفقيت به اتمام رسانيد .
سپس وارد مدرسه راهنمايي خيام شد . پايه ي سوم اين مقطع بود كه فصل نويني در زندگي او آغاز شد و آن پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني بود . از همان زمان مريد مخلص آن انسان بزرگوار شد . با شركت در راهپيمايي ها و مراسمات به فعاليت انقلابي خود ادامه داد .
به مطالعه كتب مذهبي علاقه اي فراوان داشت و بيشتر تأليفات استاد مطهري و آيت ا… دستغيب را مطالعه مي كرد .
حركتهاي دوران انقلاب وي را به خوبي در مسير صحيح خط سير نهضت قرار داد و با آگاهي كامل به پيروي از دستورات رهبر كبير انقلاب مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني به عضويت بسيج سپاه درآمد .
عشق و علاقه اي فراوان به بسيج داشت چون منزل پدري در كنار پايگاه مقاومت محل بود . مرتب در بسيج حضور فعال داشت . در امور تبليغاتي و نظامي آن شركت مي كرد . ادامه مطلب
چهارم مرداد ماه سال چهل و دو هجري خورشيدي در خانواده اي مومن و با ايمان پسري زندگي خود را اغاز كرد . وي دومين فرزند و اولين پسر خانواده علي رهپيما بود . به سبب چهره معصومانه و نكويش ، وي را « منوچهر » ناميدند . پسري كه درون گهواره ، اميد آينده ي انقلاب و امام بود .
از همان ابتداي كودكي روح حاكم بر خانواده ، تجلي گر اخلاق پاك و حسنه ي وي بود . پدر و مادر ، او را به مكتب خانه فرستاند تا با آيات الهي آشنا شود و در زندگي فرا راه او قرار گيرد. پس از آن كه قرآن را آموخت در سن شش سالگي وارد دبستان طالقاني شد و دوران ابتدايي را با استعداد درخشاني كه داشت با موفقيت به اتمام رسانيد .
سپس وارد مدرسه راهنمايي خيام شد . پايه ي سوم اين مقطع بود كه فصل نويني در زندگي او آغاز شد و آن پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني بود . از همان زمان مريد مخلص آن انسان بزرگوار شد . با شركت در راهپيمايي ها و مراسمات به فعاليت انقلابي خود ادامه داد .
به مطالعه كتب مذهبي علاقه اي فراوان داشت و بيشتر تأليفات استاد مطهري و آيت ا… دستغيب را مطالعه مي كرد .
حركتهاي دوران انقلاب وي را به خوبي در مسير صحيح خط سير نهضت قرار داد و با آگاهي كامل به پيروي از دستورات رهبر كبير انقلاب مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني به عضويت بسيج سپاه درآمد .
عشق و علاقه اي فراوان به بسيج داشت چون منزل پدري در كنار پايگاه مقاومت محل بود . مرتب در بسيج حضور فعال داشت . در امور تبليغاتي و نظامي آن شركت مي كرد . ادامه مطلب
منوچهر وصيت نامه ي خود را در تاريخ بيست و يكم شهريور ماه سال شصت و يك اينگونه مي نويسد :
بسم رب الشهداء و الصدقين
« اينجانب منوچهر راهپيما نام پدر علي تاريخ تولد 1342 شماره شناسنامه 1932 هم اكنون در سنگر حق عليه باطل هستم و دارم وصيت نامه ام را مي نويسم .
« درود به رهبر عزيز و امام خميني و درود به روان پاك شهيدان به خون خفته سلام به كربلا و سلام به زينب بزرگ عالم بزرگترين پيامهاي در طول تاريخ انبياء . سلام بر تمامي انقلاب هاي الهي بر روي زمين و سلام بر تمامي انبياء اولياء صالحين و شهداء از آدم تا ابراهيم و از آنجا تا محمد(ص) واولاد اطهارش . چند وقتي است كه دلم پر پر مي كند و مي خواهد به آنجايي بروم كه جاي حقيقي من است و از اين دنيايي تنگ جدا شوم و به جايي بروم كه لايق انسان حقيقي است . چند وقتي است احساسي در دل دارم كه نمي توانم در اينجا بمانم . دوست دارم به آن جاي بروم كه شهدايي مانند بهشتي ها و رجاييها و باهنرها و شهيداني چون جليل ، امراله ، اله كرم ، منوچهر ، غلامحسين ، مزارعي ، سيد اسماعيل ، غلام رضا ، بارگاهي و ضرغام رفتند . بروم . اما جوانان نكند در رخت خواب ذلت بميريد كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد . اي جوانان مبادا در غفلت بميريد كه علي (ع) در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در حال بي تفاوتي بميريد كه علي اكبر حسين (ع) در راه حسين (ع) و اين هدف شهيد شد .
و شما مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگيري كنيد كه فردا در محضر خدا نمي توانيد جواب زينب را بدهيد .
اما اي پدر و مادر عزيزم من از شما مي خواهم مرا ببخشيد كه نتوانستم فرزندي خوب و شايسته باشم ، دلسوزي ها و مهربانيهاي شما را فراموش نخواهم كرد و اگر خداوند اجازه دهد كه انشاءالله اجازه مي دهد در روز قيامت از شما شفاعت خواهم كرد .
اين را نيز را بدانيد كه فرزندان امانت هاي الهي مي باشند كه خداوند به پدران و مادران مي دهد و بهترين امانت دار كسي است كه امانت را خوب تحويل صاحبش بدهد .
خواهران عزيزم شما نيز از شهادت برادرتان نگران نباشيدئ و تنها چيزي كه از شما مي خواهم اين است كه حجاب اسلامي خودتان را كاملاً حفظ كنيد .
اي برادران عزيزم از شما مي خواهم كه راه صراط مستقيم و انياء را دنبال كنيد و سرباز امام زمان (عج) باشيد ، راه مرا ادامه دهيد .
برادران عزيز و حزب الهي وحدتيه ( مزارعي ) از شما مي خواهم كه راهم را ادامه دهيد از خداند بزرگ مي خواهم كه قدرت شناخت اسلام و اطاعت از خودش را عنايت كند و برادران عزيزم به شماها توصيه مي كنم كه خودتان را تهذيب كنيد و اين را بدانيد كه عاقبت همه از اين سراي گذر رفتن است . لاكن دير يا زود دارد و سعي كنيد در زندگي از روشهاي اسلام پيروزي كنيد و نه از سنتهاي جاري در جامعه و سعي كنيد . اسلام را درك كنيد .
زماني مستضعفان مي توانند حقشان را بگيرند كه از حاميان اسلام و حاميان واقعي و حقيقي خودشان امام خميني (ره) حمايت نمايند و اما اگر شهيد شدم مرا در زادگاهم وحدتيه ( مزارعي ) در قطعه شهدا دفن كنيد در پايان از مردم شهيد پرور تقاضا دارم اگر از بنده ناراحتي ديده اين مرا از بزرگي يكا يك خودتان ببخشيد .
سرباز كوچك امام زمان (عج) منوچهر راهپيما 21/6/61
لاله گون « راهپيما » در خط سرسبز عشق
يوسفي بود او ، پدر يعقوب دوران ياد باد ادامه مطلب
بسم رب الشهداء و الصدقين
« اينجانب منوچهر راهپيما نام پدر علي تاريخ تولد 1342 شماره شناسنامه 1932 هم اكنون در سنگر حق عليه باطل هستم و دارم وصيت نامه ام را مي نويسم .
« درود به رهبر عزيز و امام خميني و درود به روان پاك شهيدان به خون خفته سلام به كربلا و سلام به زينب بزرگ عالم بزرگترين پيامهاي در طول تاريخ انبياء . سلام بر تمامي انقلاب هاي الهي بر روي زمين و سلام بر تمامي انبياء اولياء صالحين و شهداء از آدم تا ابراهيم و از آنجا تا محمد(ص) واولاد اطهارش . چند وقتي است كه دلم پر پر مي كند و مي خواهد به آنجايي بروم كه جاي حقيقي من است و از اين دنيايي تنگ جدا شوم و به جايي بروم كه لايق انسان حقيقي است . چند وقتي است احساسي در دل دارم كه نمي توانم در اينجا بمانم . دوست دارم به آن جاي بروم كه شهدايي مانند بهشتي ها و رجاييها و باهنرها و شهيداني چون جليل ، امراله ، اله كرم ، منوچهر ، غلامحسين ، مزارعي ، سيد اسماعيل ، غلام رضا ، بارگاهي و ضرغام رفتند . بروم . اما جوانان نكند در رخت خواب ذلت بميريد كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد . اي جوانان مبادا در غفلت بميريد كه علي (ع) در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در حال بي تفاوتي بميريد كه علي اكبر حسين (ع) در راه حسين (ع) و اين هدف شهيد شد .
و شما مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگيري كنيد كه فردا در محضر خدا نمي توانيد جواب زينب را بدهيد .
اما اي پدر و مادر عزيزم من از شما مي خواهم مرا ببخشيد كه نتوانستم فرزندي خوب و شايسته باشم ، دلسوزي ها و مهربانيهاي شما را فراموش نخواهم كرد و اگر خداوند اجازه دهد كه انشاءالله اجازه مي دهد در روز قيامت از شما شفاعت خواهم كرد .
اين را نيز را بدانيد كه فرزندان امانت هاي الهي مي باشند كه خداوند به پدران و مادران مي دهد و بهترين امانت دار كسي است كه امانت را خوب تحويل صاحبش بدهد .
خواهران عزيزم شما نيز از شهادت برادرتان نگران نباشيدئ و تنها چيزي كه از شما مي خواهم اين است كه حجاب اسلامي خودتان را كاملاً حفظ كنيد .
اي برادران عزيزم از شما مي خواهم كه راه صراط مستقيم و انياء را دنبال كنيد و سرباز امام زمان (عج) باشيد ، راه مرا ادامه دهيد .
برادران عزيز و حزب الهي وحدتيه ( مزارعي ) از شما مي خواهم كه راهم را ادامه دهيد از خداند بزرگ مي خواهم كه قدرت شناخت اسلام و اطاعت از خودش را عنايت كند و برادران عزيزم به شماها توصيه مي كنم كه خودتان را تهذيب كنيد و اين را بدانيد كه عاقبت همه از اين سراي گذر رفتن است . لاكن دير يا زود دارد و سعي كنيد در زندگي از روشهاي اسلام پيروزي كنيد و نه از سنتهاي جاري در جامعه و سعي كنيد . اسلام را درك كنيد .
زماني مستضعفان مي توانند حقشان را بگيرند كه از حاميان اسلام و حاميان واقعي و حقيقي خودشان امام خميني (ره) حمايت نمايند و اما اگر شهيد شدم مرا در زادگاهم وحدتيه ( مزارعي ) در قطعه شهدا دفن كنيد در پايان از مردم شهيد پرور تقاضا دارم اگر از بنده ناراحتي ديده اين مرا از بزرگي يكا يك خودتان ببخشيد .
سرباز كوچك امام زمان (عج) منوچهر راهپيما 21/6/61
لاله گون « راهپيما » در خط سرسبز عشق
يوسفي بود او ، پدر يعقوب دوران ياد باد ادامه مطلب
ادامه مطلب
مادر پاكدامن و فداكارش نقل مي كند : « منوچهر ، ويژگيهاي بسياري داشت هيچ گاه به من بي احترامي نمي كرد . نمازش را اول وقت مي خواند . براي كار منزل خستگي نمي شناخت و به همسايه داري توجه خاصي داشت » هميشه مي گفت : « همسايگان را احترام كنيد »
روزي با يكي از بچه هاي همسايه حرفمان شد منوچهر سر رسيد و گفت : « مادر ! همسايه را بايد احترام كرد و از آنها به خاطر اين كار عذرخواهي كرد … »
مادرش از حال و هواي او در بسيج مي گويد : « پدرش در خارك كار مي كرد و منوچهر چنان به بسيج علاقه داشت ، كه شب و روز به نگهباني و فعاليت مشغول بود به او مي گفتم : « كه مرد خانه ي ما ، تويي . بايد شب به خانه بيايي » پاسخ مي داد : « مادر جان ، حضور ما ، در بسيج ضروري است و بايد از كيان مملكت محافظت كنيم »
پس از دو سال حضور مستمر در بسيج از طرف بسيج برازجان اول تيرماه سال شصت و يك جهت آموزش به پادگان شهيد دستغيب كازرون اعزام گرديد . پس از پايان دوره ي آموزشي براي اولين بار راهي كلاس درس جبهه و جنگ گرديد .
قبل از اعزام از پدر اجازه خواست و پدر به او گفت : چه هدفي داري ؟ پسر در جواب پدر پاسخ داد : « براي پاسداري از دين ، احياء حق و حقيقت و پاسخ به نداي رهبر خود . » در ميدان رزم و پيكار با دشمن نيز ، اشتياق خود را به جبهه و شهادت طلبي به نمايش مي گذاشت .
مادرش از روزهايي كه مرخصي آمده بود و شور رفتن دوباره داشت سخن مي گويد : ( ده روز مرخصي داشت ، ولي بيشتر از شش روز كنار ما نماند به او گفتم كه حداقل پس از اتمام مرخصي ات برو جواب داد : « همه ي فكر و ذكر من آنجاست چه طوري مي توانم بمانم ؟! » بار دوم نيز به تحصيل معنويان خويش در جبهه پرداخت و در تاريخ دوم آبادان سال شصت و يك ، جاودانه گشت و تا اوج نهايي پرواز كرد : همرزمش « سيد حسين موسوي » از لحظه ي ملكوتي شهادت وي مي گويد : « منوچهر يكي از دوستان صميمي من بود . ارادت خاصي به امام حسين (ع) داشت .
اوايل ماه محرم بود برايمان نوحه خواني مي كرد . ششم ماه محرم فرا رسيد . نزديكي هاي ظهر بود . در منطقه ي عين خوش در چادر در حال استراحت بوديم . چند روز ديگر عمليات محرم شروع مي شد و بچه ها آماده بودند . منوچهر داشت كتابي از آيت الله دستغيب مطالعه مي كرد و به چادر تكيه داده بود . با صداي اذان ظهر خود را آماده ي گرفتن وضو كرديم . برادران دوستكام ، شفيعي ، عابديني و … هم حضور داشتند .
منوچهر را صدا زدم گفتم : « اذان است بلند شو برويم وضو بگيريم » كتابي باز جلوي صورتش بود اعتنايي نكرد . باز هم صدايش كردم . بچه ها به شوخي گفتند : حتماً نمي خواهد با ما نماز بخواند . رفتم جلو همان طور آرام چشمانش را بسته بود . بدون آنكه تغييري در چهره اش داده شود تكانش داديم ، ديديم از پشت سر تير خورده و همانجا به ديدار معبودش شتافته است سريع آمبولانس را خبر كرديم . او را به بيمارستان صحرايي بردند ، ولي كار از كار گذشته بود . »
پدر در خارك از طريق « نظري فرد» با خبر مي شود كه پسرش به شهادت رسيده و مادر از طرف همسايگان خود ، وي پس از شهادت فرزندش مي گويد : « در عالم خواب ديدم كه فرزندم ازدواج كرده و فرشته اي زيبا در كنار او بود . مرا كه ديد همسرش را در كنار من گذاشت و خودش چون كبوتري پرواز كرد و بر بلندي نشست گفتم چه شده ، چرا پسرم رفت ؟ ، جواب دادند . بيش از اين وقت نداشت . » ادامه مطلب
روزي با يكي از بچه هاي همسايه حرفمان شد منوچهر سر رسيد و گفت : « مادر ! همسايه را بايد احترام كرد و از آنها به خاطر اين كار عذرخواهي كرد … »
مادرش از حال و هواي او در بسيج مي گويد : « پدرش در خارك كار مي كرد و منوچهر چنان به بسيج علاقه داشت ، كه شب و روز به نگهباني و فعاليت مشغول بود به او مي گفتم : « كه مرد خانه ي ما ، تويي . بايد شب به خانه بيايي » پاسخ مي داد : « مادر جان ، حضور ما ، در بسيج ضروري است و بايد از كيان مملكت محافظت كنيم »
پس از دو سال حضور مستمر در بسيج از طرف بسيج برازجان اول تيرماه سال شصت و يك جهت آموزش به پادگان شهيد دستغيب كازرون اعزام گرديد . پس از پايان دوره ي آموزشي براي اولين بار راهي كلاس درس جبهه و جنگ گرديد .
قبل از اعزام از پدر اجازه خواست و پدر به او گفت : چه هدفي داري ؟ پسر در جواب پدر پاسخ داد : « براي پاسداري از دين ، احياء حق و حقيقت و پاسخ به نداي رهبر خود . » در ميدان رزم و پيكار با دشمن نيز ، اشتياق خود را به جبهه و شهادت طلبي به نمايش مي گذاشت .
مادرش از روزهايي كه مرخصي آمده بود و شور رفتن دوباره داشت سخن مي گويد : ( ده روز مرخصي داشت ، ولي بيشتر از شش روز كنار ما نماند به او گفتم كه حداقل پس از اتمام مرخصي ات برو جواب داد : « همه ي فكر و ذكر من آنجاست چه طوري مي توانم بمانم ؟! » بار دوم نيز به تحصيل معنويان خويش در جبهه پرداخت و در تاريخ دوم آبادان سال شصت و يك ، جاودانه گشت و تا اوج نهايي پرواز كرد : همرزمش « سيد حسين موسوي » از لحظه ي ملكوتي شهادت وي مي گويد : « منوچهر يكي از دوستان صميمي من بود . ارادت خاصي به امام حسين (ع) داشت .
اوايل ماه محرم بود برايمان نوحه خواني مي كرد . ششم ماه محرم فرا رسيد . نزديكي هاي ظهر بود . در منطقه ي عين خوش در چادر در حال استراحت بوديم . چند روز ديگر عمليات محرم شروع مي شد و بچه ها آماده بودند . منوچهر داشت كتابي از آيت الله دستغيب مطالعه مي كرد و به چادر تكيه داده بود . با صداي اذان ظهر خود را آماده ي گرفتن وضو كرديم . برادران دوستكام ، شفيعي ، عابديني و … هم حضور داشتند .
منوچهر را صدا زدم گفتم : « اذان است بلند شو برويم وضو بگيريم » كتابي باز جلوي صورتش بود اعتنايي نكرد . باز هم صدايش كردم . بچه ها به شوخي گفتند : حتماً نمي خواهد با ما نماز بخواند . رفتم جلو همان طور آرام چشمانش را بسته بود . بدون آنكه تغييري در چهره اش داده شود تكانش داديم ، ديديم از پشت سر تير خورده و همانجا به ديدار معبودش شتافته است سريع آمبولانس را خبر كرديم . او را به بيمارستان صحرايي بردند ، ولي كار از كار گذشته بود . »
پدر در خارك از طريق « نظري فرد» با خبر مي شود كه پسرش به شهادت رسيده و مادر از طرف همسايگان خود ، وي پس از شهادت فرزندش مي گويد : « در عالم خواب ديدم كه فرزندم ازدواج كرده و فرشته اي زيبا در كنار او بود . مرا كه ديد همسرش را در كنار من گذاشت و خودش چون كبوتري پرواز كرد و بر بلندي نشست گفتم چه شده ، چرا پسرم رفت ؟ ، جواب دادند . بيش از اين وقت نداشت . » ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید